محمد بن جعفر بصری. ملقب به غندر و مکنی به ابوعبدالله. وی را بدان سبب غندر گفتند که در مجلس ابن جریج بسیار پرسید، و ابن جریج گفت: ماترید یا غندر؟ (چه میخواهی ای الحاح کننده ؟) و از آن پس به این لقب ملقب شد. از یکی از رواه حدیث است، و احمد و ابن مدینی از وی روایت کنند. وی به سال 193 هجری قمری درگذشت. رجوع به تاریخ بغداد ج 9 ص 325 و تاریخ الخلفاء و مادۀ ابوعبدالله غندر شود. خواندمیر در حبیب السیر (چ خیام ج 2 ص 250) این شخص را به نام محمد بن محمد بن جعفر آورده است و ظاهراً صحیح محمد بن جعفر است
محمد بن جعفر بصری. ملقب به غندر و مکنی به ابوعبدالله. وی را بدان سبب غندر گفتند که در مجلس ابن جریج بسیار پرسید، و ابن جریج گفت: ماترید یا غندر؟ (چه میخواهی ای الحاح کننده ؟) و از آن پس به این لقب ملقب شد. از یکی از رواه حدیث است، و احمد و ابن مدینی از وی روایت کنند. وی به سال 193 هجری قمری درگذشت. رجوع به تاریخ بغداد ج 9 ص 325 و تاریخ الخلفاء و مادۀ ابوعبدالله غندر شود. خواندمیر در حبیب السیر (چ خیام ج 2 ص 250) این شخص را به نام محمد بن محمد بن جعفر آورده است و ظاهراً صحیح محمد بن جعفر است
صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بُستَج، رَماس، مَصطَکی، بُستَخ، رَماست، کُندُر رومی
در، تو، درون، در میان، (پیشوند) بر سر افعال درمی آید مثلاً اندرآمدن (در آمدن)، اندرافتادن (درافتادن)، (پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمی آید و معنی خوانده یا ناتنی می دهد مثلاً پدراندر (پدرخوانده)، مادراندر (مادرخوانده)، پسراندر (پسرناتنی)، خواهراندر (خواهرناتنی)
در، تو، درونِ، در میانِ، (پیشوند) بر سر افعال درمی آید مثلاً اندرآمدن (در آمدن)، اندرافتادن (درافتادن)، (پسوند) در آخر اسم (معمولاً اعضای خانواده) درمی آید و معنی خوانده یا ناتنی می دهد مثلاً پدراندر (پدرخوانده)، مادراندر (مادرخوانده)، پسراندر (پسرناتنی)، خواهراندر (خواهرناتنی)
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غازِه، غَنج، غَنجار، غَنجارِه، گَنجار، آلگونِه، آلغونِه، بُلغونِه، غُلغونِه، گُلگونِه، گُلغونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه، بَهرامَن
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، کندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
غُنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بَندَک، بُنجَک، پُنجَک، کَندِش، بَندَش، پُندَش، کُلَن، غُند، گُل غُنده
بناز و تبختر راه رفتن. صفت آن غندور و غندوره می آید. (از منجد الطلاب). نوعی راه رفتن با تکبر و تبختر: تغندر الغلام مشی الغندره، و هی مشیه فیها تبختر و خیلاء. (دزی ج 2 ص 229) ، حالت شخص غندور (جوان ظاهرساز و خوشگذران و احمق). رجوع به دزی ج 2 ص 229 و غندور شود
بناز و تبختر راه رفتن. صفت آن غَندور و غَندورَه می آید. (از منجد الطلاب). نوعی راه رفتن با تکبر و تبختر: تغندر الغلام مشی الغندره، و هی مشیه فیها تبختر و خیلاء. (دزی ج 2 ص 229) ، حالت شخص غندور (جوان ظاهرساز و خوشگذران و احمق). رجوع به دزی ج 2 ص 229 و غَندور شود
حویجی باشد که در آشها داخل کنند. (برهان). معروف است و در آشها کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). سبزه ای است خوردنی مثل ترب که شلغم نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). بهندی، کنگلو. (از شرفنامۀ منیری). گیاهی که ریشه آن کلفت و لحمی است و بتازی ’سلق’ نامند و پختۀ آن ازاغذیۀ لذیذ و شیرین است و برگ چغندر و خود آن را در آشها و بورانی ها داخل میکنند و نیز چغندر را در تغذیۀ حیوانات بکار میبرند و از نوعی از آن قند و الکل میسازند. (ناظم الاطباء). سبزیی است خوردنی با ریشه بزرگ. (فرهنگ نظام). گیاهی دوساله که در سال اول برگهای گسترده دارد و ریشه آن اندوختۀ قندی میسازد و در سال دوم ساقۀ گلدار آن تشکیل یافته اندوخته رابمصرف میرساند. ساکارز در برگهای بزرگ چغندر در هنگام روز در برابر نور ساخته میشود و شب به ریشه رفته در آنجا ذخیره میشود و طبقات متوالی ریشه ضخیم میگردد. رنگ ریشه های چغندر ممکن است زرد یا سفید یا سرخ تیره باشد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 274). نام گیاهی که بیخ و ریشه آن که در زیر زمین رشد میکند انواع گوناگون ریز و درشت و کم شیرینی و پرشیرینی دارد و نوع معروف آن چغندر قند است که در کارخانه ها بمصرف تهیۀ قند میرسد و تفاله یا ملاس این نوع چغندر را در تغذیۀ حیوانات مصرف میکنند یا بجای کود در تقویت بعضی زراعتها بکار میبرند و نوع دیگرش چغندر معمولی است که از پختۀ آن روستائیان و بعضی اهالی شهرستانها تغذیه میکنند و خام آن را نیز بمصرف تغذیۀ حیوانات علفخوار میرسانند. چقندر. چندر. لبلاب. سلق.. چکندر. شلغم. شوندر. صوطر: سراپای بعضی و بعضی کیاکن چو اندر مغاک چغندر چغندر. عمعق. چارارکان مختلف در دیگ آش سرکه هست رو پیاز و مس چغندر دنبه سیم و گوشت زر. بسحاق اطعمه. - امثال: جائی که گوشت نیست چغندر پهلوان است. جائی که گوشت نیست چغندر سالار است. چغندر گوشت نشود دشمن دوست نشود. زیره بکرمان میبرد چغندر به هرات. فلان است نه برگ چغندر. و رجوع به چغندر پخته و چغندر قند و چقندر و چگندر و چندر و لبو شود
حویجی باشد که در آشها داخل کنند. (برهان). معروف است و در آشها کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). سبزه ای است خوردنی مثل ترب که شلغم نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). بهندی، کنگلو. (از شرفنامۀ منیری). گیاهی که ریشه آن کلفت و لحمی است و بتازی ’سلق’ نامند و پختۀ آن ازاغذیۀ لذیذ و شیرین است و برگ چغندر و خود آن را در آشها و بورانی ها داخل میکنند و نیز چغندر را در تغذیۀ حیوانات بکار میبرند و از نوعی از آن قند و الکل میسازند. (ناظم الاطباء). سبزیی است خوردنی با ریشه بزرگ. (فرهنگ نظام). گیاهی دوساله که در سال اول برگهای گسترده دارد و ریشه آن اندوختۀ قندی میسازد و در سال دوم ساقۀ گلدار آن تشکیل یافته اندوخته رابمصرف میرساند. ساکارز در برگهای بزرگ چغندر در هنگام روز در برابر نور ساخته میشود و شب به ریشه رفته در آنجا ذخیره میشود و طبقات متوالی ریشه ضخیم میگردد. رنگ ریشه های چغندر ممکن است زرد یا سفید یا سرخ تیره باشد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 274). نام گیاهی که بیخ و ریشه آن که در زیر زمین رشد میکند انواع گوناگون ریز و درشت و کم شیرینی و پرشیرینی دارد و نوع معروف آن چغندر قند است که در کارخانه ها بمصرف تهیۀ قند میرسد و تفاله یا ملاس این نوع چغندر را در تغذیۀ حیوانات مصرف میکنند یا بجای کود در تقویت بعضی زراعتها بکار میبرند و نوع دیگرش چغندر معمولی است که از پختۀ آن روستائیان و بعضی اهالی شهرستانها تغذیه میکنند و خام آن را نیز بمصرف تغذیۀ حیوانات علفخوار میرسانند. چقندر. چندر. لبلاب. سِلق.. چکندر. شلغم. شوندر. صوطر: سراپای بعضی و بعضی کیاکن چو اندر مغاک چغندر چغندر. عمعق. چارارکان مختلف در دیگ آش سرکه هست رو پیاز و مس چغندر دنبه سیم و گوشت زر. بسحاق اطعمه. - امثال: جائی که گوشت نیست چغندر پهلوان است. جائی که گوشت نیست چغندر سالار است. چغندر گوشت نشود دشمن دوست نشود. زیره بکرمان میبرد چغندر به هرات. فلان است نه برگ چغندر. و رجوع به چغندر پخته و چغندر قند و چقندر و چگندر و چندر و لبو شود
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
چگندر، چندر، گیاهی است از تیره اسفنجیان دارای برگ های درشت و پهن که مواد غذایی آن در ریشه ستبرش اندوخته است و بر سه قسم است، چغندر رسمی، چغندر فرنگی و چغندر قند
چگندر، چندر، گیاهی است از تیره اسفنجیان دارای برگ های درشت و پهن که مواد غذایی آن در ریشه ستبرش اندوخته است و بر سه قسم است، چغندر رسمی، چغندر فرنگی و چغندر قند
چغندر در خواب، غم و اندوه است. اگر کسی بیند چغندر همی خورد، دلیل که به قدر آن غم و اندوه خورد. اگر بیند چغندر از خانه بیرون انداخت، دلیل که از غم فرج یابد. محمدبن سیرین گوید: چغندر در خواب، منفعت اندک است، از جهت زنان و چغندر پخته هم، از زنان منفعت یابد اندکی. محمد بن سیرین
چغندر در خواب، غم و اندوه است. اگر کسی بیند چغندر همی خورد، دلیل که به قدر آن غم و اندوه خورد. اگر بیند چغندر از خانه بیرون انداخت، دلیل که از غم فرج یابد. محمدبن سیرین گوید: چغندر در خواب، منفعت اندک است، از جهت زنان و چغندر پخته هم، از زنان منفعت یابد اندکی. محمد بن سیرین