جدول جو
جدول جو

معنی غناساز - جستجوی لغت در جدول جو

غناساز
خواننده، نوازنده، آهنگ ساز
تصویری از غناساز
تصویر غناساز
فرهنگ فارسی عمید
غناساز
(سَ زَ)
خواننده و نوازنده. آوازخوان. مغنی. غناگر. رجوع به غناگر شود:
مگر کآن غناساز و آواز رود
در آن خم بدین عذر گفت آن سرود.
نظامی.
غناساز گنبد چو باشد درست
صدای خوش آرد به اوتار سست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
غناساز
آهنگ ساز
تصویری از غناساز
تصویر غناساز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناساز
تصویر ناساز
ناموزون، بی تناسب، مخالف، ضد، آنچه خلاف طبع یا خلاف اصل و قاعده باشد، ناجور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواساز
تصویر نواساز
آهنگ ساز، آوازخوان، مغنی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
در تقسیم غیرمستقیم سلول مرحلۀ سوم از مراحل مختلف میتوز است که دو بخش کروموزومی بدو قطب میروند. مرحلۀ انافاز را باید دورۀ صعودی کروموزمها دانست زیرا دو قسمت هر زوج کروموزمی متدرجاً از هم دور میشوند و با قسمتهای مربوط زوجهای دیگر بسمت دو قطب میروند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 21 و 23). و رجوع کتاب و گیاه شناسی ثابتی ص 93 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
میناسازنده، آنکه نقره و طلا رامینا میکند، (ناظم الاطباء)، آنکه میناکاری میکند، (فرهنگ فارسی معین)، میناکار، رجوع به میناکار شود
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ / کِ)
مغنی. ساززننده. (ناظم الاطباء). ساززن. (فرهنگ فارسی معین). نغمه پرداز. نوازنده:
نواسازی دهندت باربدنام
که بر یادش گوارد زهر در جام.
نظامی.
نواساز خنیاگران شگرف
به قانون اوزان برآورده حرف.
نظامی.
نواسازان چمن املا و نغمه پردازان گلشن انشاء. (حبیب السیر ص 122) ، تصنیف ساز. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نواسازی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
شفاسازنده. نافع و سودمند و شفادهنده. (ناظم الاطباء) :
به دستان دوستان را کیسه پرداز
به زخمه زخم دلها را شفاساز.
نظامی.
، دارویی که تندرستی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ شِ کَ تَ / تِ)
دواسازنده. داروگر. داروساز. صیدلانی. صیدنانی. (یادداشت مؤلف). داروگر. کسی که داروها سازد و با هم ترکیب کند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بیان و تفسیر و تعریف، اشتهار، اعلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شناسا. رجوع به شناسا و شواهد آن شود
لغت نامه دهخدا
آنکه سند درست کند. کسی که جعل سند کند. جاعل سند. رجوع به سند شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کناسه. (ناظم الاطباء). رجوع به کناسه شود
لغت نامه دهخدا
(غَنْ نا)
کوه غناباد، قصبه ای است از توابع بادغیس در خراسان. همان گناباد امروزه است. رجوع به نزهه القلوب چ لیدن ص 153 و گناباد شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
طلاکار، کیمیاگر:
شود شمشۀ زر از این باده خس
طلاساز را دردش اکسیر بس.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چنگ زن. چنگ نواز. چنگ سرای:
پیشت بپای صد صنم چنگساز باد
دشمنت سال و ماه بگرم و گداز باد.
منوچهری.
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازی گری می ده و چنگساز.
اسدی.
کنیزی بدم چنگساز از چگل
فزاینده مهر و رباینده دل.
اسدی (گرشاسبنامه ص 299)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ساختۀ خدا. چون: کار خداساز. کعبۀ خداساز. محراب خداساز. (از آنندراج) :
منت گذار ورطۀ امداد کی شود
کار گذشته را که خداساز میشود.
میرزا جلال (از آنندراج).
مژده درد دوستی یافت شفایی از ازل
بیم زوال کی بود عشق خداساز را.
حکیم شرف الدین شفایی (از آنندراج).
گر کنم رو بسوی کعبۀ دیگر کفر است
تا چو ابروی تو محراب خداسازی هست.
دانش (از آنندراج).
رسی بدوست توانی اگر بخود برسی
ز طرف دل مگذر کعبۀ خداسازی است.
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از:ناساز + ی، اسم معنی، حاصل مصدر، (حاشیه برهان قاطعچ معین)، مخالفت کردن، (برهان قاطع) (آنندراج)، مخالفت، عدم موافقت، (ناظم الاطباء)، مخالفت، (انجمن آرا)، دشمنی، ناسازگاری، کج روی، ستیزه خوئی:
گردون ستیزه کار دیدی که چه کرد
ناسازی روزگار دیدی که چه کرد،
مشتاق اصفهانی،
، تناقض، بی ادبی، گستاخی، بهانه گیری، (ناظم الاطباء)، بی اصولی، خارج مبحث بودن، (برهان قاطع) (آنندراج)، بی اصولی، بی آهنگی، (ناظم الاطباء)، بدوضعی، (برهان قاطع) (آنندراج)، تزویر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
غذاسازنده. آماده کننده غذا. مغذی:
من بر همه تن شوم غذاساز
چون قسم جگر بدو رسد باز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
از: نا (نفی، سلب) + ساز (ساختن)، کردی: ناساز، ناز، (خشن، زمخت)، بی تناسب، نامتناسب، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، ناموزون، ناهموار، بی اندام، نتراشیده و نخراشیده:
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست،
حافظ،
، ناساخته، نابسامان، نساخته، نامرتب، بی سامان، آشفته:
بر افراسیاب این سخن مرگ بود
کجا کار ناساز و بی برگ بود،
فردوسی،
بنزدیک خواهر خرامید زود
که آن جایگه کار ناساز بود،
فردوسی،
پی اسب عمرم ز تک باز ماند
همه کار شاهیم ناساز ماند،
اسدی،
ازپی آنکه حسن نام و حسینی نسبم
کار ناسازم چون کار حسین و حسن است،
سیدحسن غزنوی،
، ناسازگار، که ملایم مزاج نیست، که با سلامت مزاج سازگاری ندارد، نایاب:
دهان گر بماند ز خوردن تهی
از آن به که ناساز خوانی نهی،
فردوسی،
- ناساز خوردن، غذای ناباب خوردن، خوردن آنچه که ملایم و موافق مزاج و صحت نیست، غذای ناجور و ناموافق خوردن، بهم خوراکی کردن:
طعام افزون مخور ناگاه و ناساز
که آن افزون ز خوردن داردت باز،
عطار،
نه دانا بسعی از اجل جان ببرد
نه نادان به ناساز خوردن بمرد،
سعدی،
، درشت، بی ادب، بدخلق، (ناظم الاطباء)، ناسازگار، ناسازوار، بدسلوک، کج رفتار:
عالم به مثل بدخوی و ناساز عروسیست
وز خلق جهان نیست جز او شوی حلالش،
ناصرخسرو،
خار را قرب گل از خوی بد خود نرهاند
هرکه ناساز بود درهمه جا ناساز است،
صائب،
، بدآهنگ، (حاشیه برهان قاطع چ معین)، مخالف، ناموافق، (آنندراج)، بی اصول، مخالف، خارج از آهنگ، (ناظم الاطباء)، ناموزون:
من تلخ گریم چون قدح او خوش بخندد همچو می
این گریۀ ناساز بین آن خندۀ موزون نگر،
خاقانی،
گوئی رگ جان می گسلد نغمۀ ناسازش
ناخوشتر از آوازۀ مرگ پدر آوازش،
سعدی،
- امثال:
رقص شتر ناساز است،
، ناکوک، نامناسب، نابجا، بدوضع، ناتندرست، (ناظم الاطباء)، ناملایم، ناسازگار، دشمن خو، ناموافق، که سازگاری و دوستی ندارد:
از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه،
لبیبی،
و این چهار مایه ضد یکدیگرند یعنی دشمن یکدیگرند و با یکدیگر ناگنجنده و ناسازند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
اقبال صفوهالدین بانوی روزگار
ناساز روزگار مرا سازگار کرد،
خاقانی،
چه سازم من که در دنیای ناساز
ندارد گربه شرم از دیگ سرباز،
عطار،
بگسل از خویش و بهرجا که بخواهی پیوند
که در این ره ز تو ناسازتری نیست ترا،
صائب،
وگر گویم هم از خود بازگویم
حدیث از طالع ناساز گویم،
وصال،
- ره ناساز گرفتن، ناسازگاری کردن، مخالفت کردن:
وگر با تو ره ناساز گیرم
چو فردوسی ز مزدت بازگیرم،
نظامی،
- سخن ناساز گفتن، ناملایم گفتن، درشتگوئی:
چنان شد در سخن ناساز گفتن
کزآن گفتن نشاید باز گفتن،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دواساز
تصویر دواساز
داروگر، داروساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
نامتناسب، بی تناسب، ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسازی
تصویر ناسازی
مخالفت، دشمنی، ستیزه خوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میناساز
تصویر میناساز
آنکه میناکاری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانساز
تصویر جانساز
خدا، آخشیجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنا ساز
تصویر حنا ساز
زین تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناسان
تصویر تناسان
آسوده مرفه، تندرست سالم، تن پرور خوشگذران تن آسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذا ساز
تصویر غذا ساز
خوالیگر آشپز آماده کننده غذا تهیه کردن طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواساز
تصویر نواساز
تصنیف ساز، مغنی ساز زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
مخالف، ضد، خلاف اصول و قا عده، نامتناسب، آشفته، بی سامان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناساز
تصویر ناساز
مغایر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناسازی
تصویر ناسازی
مغایرت
فرهنگ واژه فارسی سره
نابجا، ناسنجیده، نامناسب، ناموزون، ناهمگون، آشفته، نامرتب، بدخلق، ناسازگار، بداحوال، بیمار، مریض
متضاد: بساز، سازگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داروساز
دیکشنری اردو به فارسی