جدول جو
جدول جو

معنی غناجل - جستجوی لغت در جدول جو

غناجل(غَ جِ)
جمع واژۀ غنجل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غنجل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سناجل
تصویر سناجل
سجنجل ها، آیینه ها، جمع واژۀ سجنجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
میوۀ ترش و نارس از سیب، انار و مانند آن، کال
فرهنگ فارسی عمید
(غُ جُ)
سیاه گوش. ج، غناجل. (منتهی الارب) (آنندراج). بترکی قره قولاق یا قره قولاخ گویند. فرانق. پروانه. پروانک. تفه. عناق الارض
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شهرکی است در نواحی شاش (چاچ) در ماوراءالنهر. (از معجم البلدان) (قاموس الاعلام ترکی) (انساب سمعانی). آن را فلندوس نیز گویند. (انساب سمعانی ورق 411 الف)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
کرشمه. (منتهی الارب). ناز و غمزه. دلال. غنج. غنج. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
دخان نیل. (منتهی الارب) (آنندراج). بوی پیه که در خالکوبی برای سیاه کردن محل خالکوبی از آن استفاده میکنند. دخان النؤور الذی تجعله الواشمه علی خضرتها لتسود. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
جمع واژۀ منجل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ منجل به معنی داس. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مرکّب از: غنج، گلگونه و غازه + آل، منسوب به، میوه ای باشد ترش که آن را حب الملوک خوانند. (فرهنگ اسدی) (از برهان قاطع)، میوه ای ترش باشد. (فرهنگ اوبهی)، میوه ای است ترش مزه. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج)، غنجار. (فرهنگ رشیدی)، رجوع به حب الملوک شود:
و دوش نامه رسیدم یکی زخواجه نصیر
میان نامه همه ترف و غوره و غنجال.
ابوالعباس (از فرهنگ اسدی)،
اگر صبا سخن لطف او کند در باغ
نبات مصر شود بر درختها غنجال.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)،
، هر میوۀ ترش راگویند همچو انگور ترش و انار ترش و سیب ترش و امثال آن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(غَنْ نا)
محمد بن احمد جرجانی غناجی، مکنی به ابونصر. وی ساکن غناج بود و بدان منسوب گردید، او از عبدالله بن احمد بن حنبل روایت دارد. (از انساب سمعانی ورق 411 الف) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178). در مادۀ ابونصر از همین لغت نامه محمد بن احمد بن علی گرگانچی آمده است، شاید همین غناجی باشد
لغت نامه دهخدا
(تَ خَلْ لُ)
باهم پیکار و نزاع کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تناسل. (اقرب الموارد). رجوع به تناسل شود
لغت نامه دهخدا
(حُ جِ)
کوتاه گرداندام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
اسم فاعل از نجل. (اقرب الموارد) ، گرامی نسل از اسب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). الکریم النسل من الانسان والحیوان. (المنجد). فرس ناجل، اسب گرامی نسل. (ناظم الاطباء). کریم النجل. (اقرب الموارد). ج، ناجلات، نواجل، پدر مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دارای نجل و نسل و فرزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غنجل
تصویر غنجل
سیاه گوش از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غناج
تصویر غناج
کرشمه دوده پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناجل
تصویر مناجل
جمع منجل، داس ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
غنجار، میوه ترش (انار سیب و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
((غَ نْ))
میوه ترش
فرهنگ فارسی معین