حکیم غمناک، از شاعران دربار سامانیان و معاصر رودکی بود. ابیاتی پراکنده در کتب قرن پنجم هجری از جمله فرهنگ اسدی از وی مانده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 458 شود
حکیم غمناک، از شاعران دربار سامانیان و معاصر رودکی بود. ابیاتی پراکنده در کتب قرن پنجم هجری از جمله فرهنگ اسدی از وی مانده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 458 شود
اندوهگین. غمگین. غمین. با غم و اندوه. محزون. غمنده: ایشان بازگشتند سخت غمناک، که جوانان کار نادیدگان بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 426). من که آلتونتاشم اینک بفرمان علی میروم و سخت غمناک و لرزانم بدین دولت بزرگ. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 81). من بازگشتم سخت غمناک و متحیر. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 325). آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185). جبرئیل در حال بیامد و بر بالین مصطفی بنشست غمناک، و رسول را سلام کرد. (قصص الانبیاء ص 244). و بکردار غمناکان نشسته بود. (مجمل التواریخ و القصص). گفت ترا چون غمناک می بینم. (کلیله و دمنه). بردی دل من ناگهان کردی به زلف اندر نهان روزی نگفتی کای فلان اینک دل غمناک تو. خاقانی. جانم به حشمت تو نه غمناک خرم است کارم به همت تو نه بدتر نکوتر است. خاقانی. پس به نزدیک مرد شهری آمدو چون غمناکی مستمند بنشست. (سندبادنامه ص 301). چون آن گلبرگ رویان بر سر خاک گل صدبرگ را دیدند غمناک. نظامی. چو پیش تخت شد نالید غمناک برسم مجرمان غلطید بر خاک. نظامی. من آن تشنه لب غمناک اویم که او آب من و من خاک اویم. نظامی. غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل باشد که چو وابینی خیر تو درین باشد. حافظ
اندوهگین. غمگین. غمین. با غم و اندوه. محزون. غمنده: ایشان بازگشتند سخت غمناک، که جوانان کار نادیدگان بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 426). من که آلتونتاشم اینک بفرمان علی میروم و سخت غمناک و لرزانم بدین دولت بزرگ. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 81). من بازگشتم سخت غمناک و متحیر. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 325). آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185). جبرئیل در حال بیامد و بر بالین مصطفی بنشست غمناک، و رسول را سلام کرد. (قصص الانبیاء ص 244). و بکردار غمناکان نشسته بود. (مجمل التواریخ و القصص). گفت ترا چون غمناک می بینم. (کلیله و دمنه). بردی دل من ناگهان کردی به زلف اندر نهان روزی نگفتی کای فلان اینک دل غمناک تو. خاقانی. جانم به حشمت تو نه غمناک خرم است کارم به همت تو نه بدتر نکوتر است. خاقانی. پس به نزدیک مرد شهری آمدو چون غمناکی مستمند بنشست. (سندبادنامه ص 301). چون آن گلبرگ رویان بر سر خاک گل صدبرگ را دیدند غمناک. نظامی. چو پیش تخت شد نالید غمناک برسم مجرمان غلطید بر خاک. نظامی. من آن تشنه لب غمناک اویم که او آب من و من خاک اویم. نظامی. غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل باشد که چو وابینی خیر تو درین باشد. حافظ
مرطوب. دارای رطوبت و تری. (ناظم الاطباء). نمین. (آنندراج). نمگین. نمگن. پرنم. بانم. نم دار. نمور. دارای نم. (یادداشت مؤلف) : و بخارا جائی نمناک است. (حدود العالم). سنان در سنگ رفت و دسته در خاک چنین گویند خاکی بود نمناک. نظامی. ، بارانی: شب نمناک. روز نمناک. ابر نمناک: به سان چشم عاشق ابر نمناک سرشته باد و باران مشک با خاک. نظامی. - چشم نمناک، چشم اشک آلود
مرطوب. دارای رطوبت و تری. (ناظم الاطباء). نمین. (آنندراج). نمگین. نمگن. پرنم. بانم. نم دار. نمور. دارای نم. (یادداشت مؤلف) : و بخارا جائی نمناک است. (حدود العالم). سنان در سنگ رفت و دسته در خاک چنین گویند خاکی بود نمناک. نظامی. ، بارانی: شب نمناک. روز نمناک. ابر نمناک: به سان چشم عاشق ابر نمناک سرشته باد و باران مشک با خاک. نظامی. - چشم نمناک، چشم اشک آلود
پای افزار و کفش را گویند. (برهان) (آنندراج). کفش و پاافزار. (ناظم الاطباء). چمتاک. چمتک. چمشاک. چمشک. چمنک. و رجوع به چمتاک و چمتک و چمشک و چمنک و کفش شود
پای افزار و کفش را گویند. (برهان) (آنندراج). کفش و پاافزار. (ناظم الاطباء). چمتاک. چمتک. چمشاک. چمشک. چمنک. و رجوع به چمتاک و چمتک و چمشک و چمنک و کفش شود
اندوهگین شدن. غمگین شدن. غم و اندوه داشتن: چو ویسه چنان دید غمناک شد دلش گفتی از غم بدو چاک شد. فردوسی. گفت: این حدیث بر ایشان پدید نباید کرد که غمناک شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 140). البته نخواهم که شفاعت کنی که بهیچ حال قبول نکنم و غمناک شوی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 163). محمودیان این حدیثها بشنودند سخت غمناک شدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 235). ازین آگهی نزد ضحاک شد ز بس مهر مهراج غمناک شد. اسدی (گرشاسب نامه). و پیوسته بسبب عدلی که داشت بشادمانی زیست یک روز غمناک نشد. (قصص الانبیاء ص 37). آنها که مسلمان بودند غمناک شدند. (قصص الانبیاء ص 134). گفت دل خوش دار و از آنچه مردمان میگویندغمناک مشو. (قصص الانبیاء ص 234). و چون خبر قتل او به کیخسرو رسید غمناک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 44). و علی از خبر مالک اشتر عظیم غمناک شد. (مجمل التواریخ و القصص). خوی فلک بین که چه ناپاک شد طبع جهان بین که چه غمناک شد. خاقانی. این گفت و فتاد بر سر خاک نظاره کنان شدند غمناک. نظامی. و رجوع به غمناک گردیدن و غمناک گشتن شود
اندوهگین شدن. غمگین شدن. غم و اندوه داشتن: چو ویسه چنان دید غمناک شد دلش گفتی از غم بدو چاک شد. فردوسی. گفت: این حدیث بر ایشان پدید نباید کرد که غمناک شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 140). البته نخواهم که شفاعت کنی که بهیچ حال قبول نکنم و غمناک شوی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 163). محمودیان این حدیثها بشنودند سخت غمناک شدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 235). ازین آگهی نزد ضحاک شد ز بس مهر مهراج غمناک شد. اسدی (گرشاسب نامه). و پیوسته بسبب عدلی که داشت بشادمانی زیست یک روز غمناک نشد. (قصص الانبیاء ص 37). آنها که مسلمان بودند غمناک شدند. (قصص الانبیاء ص 134). گفت دل خوش دار و از آنچه مردمان میگویندغمناک مشو. (قصص الانبیاء ص 234). و چون خبر قتل او به کیخسرو رسید غمناک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 44). و علی از خبر مالک اشتر عظیم غمناک شد. (مجمل التواریخ و القصص). خوی فلک بین که چه ناپاک شد طبع جهان بین که چه غمناک شد. خاقانی. این گفت و فتاد بر سر خاک نظاره کنان شدند غمناک. نظامی. و رجوع به غمناک گردیدن و غمناک گشتن شود