جدول جو
جدول جو

معنی غملط - جستجوی لغت در جدول جو

غملط
(غَ مَلْ لَ)
درازگردن هرچه باشد. (منتهی الارب). درازگردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلط
تصویر غلط
سهو، خطا، اشتباه، نشناختن وجه صواب در امری، خطا کردن، نادرست مثلاً کاربرد غلط،
به صورت نادرست مثلاً او متن را غلط خواند
غلط کردن: خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
غلط گفتن: اشتباه بیان کردن
غلط مشهور: در علوم ادبی کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند، غلط مصطلح
غلط مصطلح: در علوم ادبی کلمه ای که از لحاظ دستور زبان غلط باشد اما میان مردم رایج و متداول شده و عامۀ مردم آن را پذیرفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غالط
تصویر غالط
اشتباه کننده، خطاکار
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
مرد درازگردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
ناقه ای که بچۀ بی موی می افکند. ج، ممالیط. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
آنکه بر یک روش و حال نپاید، گاهی قاری و گاهی شاطر و وقتی بخیل و وقتی سخی و باری شجاع و باری جبان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس). مؤنث آن نیز غملج است. (از اقرب الموارد). غملّج. غملاج. غملوج. غملیج. غمالج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَلْ لَ)
بمعنی غملج. تأنیث آن نیز غملّج است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غملج شود، مرد درازگردن مانند غملّط. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غُ لُ)
آنکه اندامی درشت و قامتی بلند دارد. درشت اندام درازبالا. غملیج. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَلْ لَ)
بمعنی پلید دلیر بیباک است، و آن را وصف گرگ آرند و گویند: ذئب غملس، یعنی گرگ خبیث جری. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ لا)
جمع واژۀ غمیل. (المنجد). رجوع به غمیل شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
خطاکننده. خطاکار. غلطکار. غلط مخصوص به منطق و غلت در حساب است و اسم فاعل آن غالط است. (از قطر المحیط). و رجوع به غلط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَلْ لَ / عُمْ مَ لِ)
سخت و توانا بر سفر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَرْ رُ)
بی پر شدن تیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تابان شدن تیر. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). تملس چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد بی موی اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریخته موی. (مصادر زوزنی) (آنندراج). کسی که در تن او موی نباشد. امرط. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَلَ)
از نواحی یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غملج
تصویر غملج
سد رنگ سد روی کسی که هر روز به رنگی در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املط
تصویر املط
ریخته موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط
تصویر غلط
اشتباه، باطل، خطا در سخن، سهو
فرهنگ لغت هوشیار
در هم روییدن، پوست زدایی، خواباندن غوله تا برسد، پوشاندن تا خوی پدید آید، نیکو گرداندن درست کردن، انباشتن انگور در سبد خم کنک از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملط
تصویر ملط
موی ستدرن، بچه انداختن، گل اندایی کجدست، بی تبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط
تصویر غلط
((غَ لَ))
اشتباه کردن، نادرست، خطا، فضولی، تجاوز، فضولی ها، چاپی غلطی که در چاپ به وسیله حروفچین یا مصحح روی دهد، مشهور (مصطلح) کلمه ای که از لحاظ لغت و دستور زبان غلط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلط
تصویر غلط
غلت، نادرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلط
تصویر غلط
Fallacious, Incorrect
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از غلط
تصویر غلط
fallacieux, incorrect
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از غلط
تصویر غلط
ложный , неверный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از غلط
تصویر غلط
trügerisch, inkorrekt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از غلط
تصویر غلط
хибний , неправильний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از غلط
تصویر غلط
fałszywy, niepoprawny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از غلط
تصویر غلط
falacioso, incorreto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از غلط
تصویر غلط
falaz, incorrecto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از غلط
تصویر غلط
fallace, incorretto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از غلط
تصویر غلط
misleidend, incorrect
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از غلط
تصویر غلط
झूठा , गलत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از غلط
تصویر غلط
menyesatkan, salah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از غلط
تصویر غلط
거짓의 , 틀린
دیکشنری فارسی به کره ای