رجل مری ٔ، مرد با مروت و مردمی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلأ مری ٔ، گیاه گوارنده. (منتهی الارب). گیاه غیر وخیم و مطلوب. (از اقرب الموارد). طعام مری ٔ، طعام گوارنده. (منتهی الارب) ، طعام مری ٔ هنی ٔ، طعام گوارنده و خوش عاقبت. (از تاج العروس) ، آب گوارنده. (دهار). - هنیئاً مریئاً، گوارنده باد. هنیاً مریاً. (از اقرب الموارد). دعایی است برای خورنده و نوشنده (و نصب آنها بنابراین است که صفت جای موصوف را - که مصدر است - گرفته). (از اقرب الموارد)
رجل مری ٔ، مرد با مروت و مردمی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلأ مری ٔ، گیاه گوارنده. (منتهی الارب). گیاه غیر وخیم و مطلوب. (از اقرب الموارد). طعام مری ٔ، طعام گوارنده. (منتهی الارب) ، طعام مری ٔ هنی ٔ، طعام گوارنده و خوش عاقبت. (از تاج العروس) ، آب گوارنده. (دهار). - هنیئاً مریئاً، گوارنده باد. هنیاً مریاً. (از اقرب الموارد). دعایی است برای خورنده و نوشنده (و نصب آنها بنابراین است که صفت جای موصوف را - که مصدر است - گرفته). (از اقرب الموارد)
ولیدبن بکر بن مخلدبن ابی زیاد غمری اندلسی، مکنی به ابوالعباس. حاکم ابوعبداﷲ و دیگران از وی روایت کنند. به عراق و خراسان سفر کرد و در دینور392 هجری قمری درگذشت. او ادیب و شاعر بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178)
ولیدبن بکر بن مخلدبن ابی زیاد غمری اندلسی، مکنی به ابوالعباس. حاکم ابوعبداﷲ و دیگران از وی روایت کنند. به عراق و خراسان سفر کرد و در دینور392 هجری قمری درگذشت. او ادیب و شاعر بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 178)
مرکّب از: غمر + یاء مصدری، ناآزموده کاری. ناآزمودگی. ناشیگری، غافل و نادان بودن. گول و احمق بودن. گولی. رجوع به غمر شود: هر آن کس که دارد روانش خرد جهان را به غمری همی نسپرد. فردوسی. فرستادۀ شهریاران کشی بغمری کشد این و بیدانشی. فردوسی
مُرَکَّب اَز: غمر + یاء مصدری، ناآزموده کاری. ناآزمودگی. ناشیگری، غافل و نادان بودن. گول و احمق بودن. گولی. رجوع به غُمر شود: هر آن کس که دارد روانش خرد جهان را به غمری همی نسپرد. فردوسی. فرستادۀ شهریاران کشی بغمری کشد این و بیدانشی. فردوسی
مری. گلوی سرخ مردم و گوسپند و جز آن و آن سر معده و شکنبه است چسبنده به حلقوم. (منتهی الارب). حلق آن گشادگی را گویند که پیش گردن است و مری آن را گویند که مجرای طعام و شراب است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گذرگاه طعام و شراب را گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جسمی لحمی است بصورت روده اندرون گلو که راه آب و طعام است و قصبۀ ریه که منفذ دم است بالای مری مذکور است. (غیاث) (آنندراج). رگی را گویند که گذرگاه نان و آب باشد. (از جهانگیری) (برهان). مجرای خوردنی و آشامیدنی باشد به معده و آن در پس قصبهالریه باشد. (مفاتیح العلوم). مجرای طعام و شراب، و آن سرمعده و شکنبه است متصل به حلقوم. (از اقرب الموارد). بلعم. بلعوم. عضروط. (منتهی الارب). سرخ نای. (لغات فرهنگستان). گلوسرخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). مری ً الحلق، و آن سرمعده است چسبیده به حلقوم سرخ رنگ و مستطیل و سپید شکم. (از تاج العروس). ج، أمرئه، مروء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
مری. گلوی سرخ مردم و گوسپند و جز آن و آن سر معده و شکنبه است چسبنده به حلقوم. (منتهی الارب). حلق آن گشادگی را گویند که پیش گردن است و مری آن را گویند که مجرای طعام و شراب است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گذرگاه طعام و شراب را گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جسمی لحمی است بصورت روده اندرون گلو که راه آب و طعام است و قصبۀ ریه که منفذ دم است بالای مری مذکور است. (غیاث) (آنندراج). رگی را گویند که گذرگاه نان و آب باشد. (از جهانگیری) (برهان). مجرای خوردنی و آشامیدنی باشد به معده و آن در پس قصبهالریه باشد. (مفاتیح العلوم). مجرای طعام و شراب، و آن سرمعده و شکنبه است متصل به حلقوم. (از اقرب الموارد). بلعم. بلعوم. عضروط. (منتهی الارب). سرخ نای. (لغات فرهنگستان). گلوسرخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). مری ً الحلق، و آن سرمعده است چسبیده به حلقوم سرخ رنگ و مستطیل و سپید شکم. (از تاج العروس). ج، أمرِئه، مُروء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
جای قدم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای قدم و جای پای. ج، مواطی. (ناظم الاطباء). سپردن جای. (مهذب الاسماء) : ماکان لاهل المدینه و من حولهم من الاعراب ان یتخلفوا عن رسول اﷲ... و لایطؤن موطاءً یغیظالکفار... ان اﷲ لایضیع اجرالمحسنین. (قرآن 120/9) ، نشود مر اهل مدینه را و آنان که گرداگرد مدینه اند از اعراب آنکه تخلف کنند از فرستادۀ خدا... و نسپرند مکانی را به مکان سپردنی که به خشم آورد کفار را... بدرستی که خدا ضایع نکند مزد نیکوکاران را. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 276). و رجوع به موطاء شود
جای قدم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای قدم و جای پای. ج، مواطی. (ناظم الاطباء). سپردن جای. (مهذب الاسماء) : ماکان لاهل المدینه و من حولهم من الاعراب ان یتخلفوا عن رسول اﷲ... و لایطؤن موطاءً یغیظالکفار... ان اﷲ لایضیع اجرالمحسنین. (قرآن 120/9) ، نشود مر اهل مدینه را و آنان که گرداگرد مدینه اند از اعراب آنکه تخلف کنند از فرستادۀ خدا... و نسپرند مکانی را به مکان سپردنی که به خشم آورد کفار را... بدرستی که خدا ضایع نکند مزد نیکوکاران را. (از تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 276). و رجوع به مَوْطَاء شود
از ’خ طء’، خطاکننده و کسی که ارادۀ صواب کند و بی قصد از او خطا صادر گردد و خاطی کسی که به ارادۀ خود خطا کند. (آنندراج) (از غیاث) (از محیط المحیط) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بقصد گناه می کند و آنکه در دین خود به راه خطا می رود، خواه بقصد و یا بدون قصد. (ناظم الاطباء). مقابل مصیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
از ’خ طء’، خطاکننده و کسی که ارادۀ صواب کند و بی قصد از او خطا صادر گردد و خاطی کسی که به ارادۀ خود خطا کند. (آنندراج) (از غیاث) (از محیط المحیط) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بقصد گناه می کند و آنکه در دین خود به راه خطا می رود، خواه بقصد و یا بدون قصد. (ناظم الاطباء). مقابل مصیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
پوست تنک چسبیده به سپیدی خایۀ مرغ، یا سپیدی آن که بخورند. (منتهی الارب). قشری است که به سفیدۀ تخم مرغ چسبیده و بالای آن قیض (پوست خشک بیرون تخم) است وگفته اند: سفیده است که خورده می شود. فراء گوید همزۀ آن زاید و از مادۀ غرق است. (از اقرب الموارد)
پوست تنک چسبیده به سپیدی خایۀ مرغ، یا سپیدی آن که بخورند. (منتهی الارب). قشری است که به سفیدۀ تخم مرغ چسبیده و بالای آن قیض (پوست خشک بیرون تخم) است وگفته اند: سفیده است که خورده می شود. فراء گوید همزۀ آن زاید و از مادۀ غرق است. (از اقرب الموارد)