جدول جو
جدول جو

معنی غماض - جستجوی لغت در جدول جو

غماض
(غِ / غَ)
خواب. نوم. (از اقرب الموارد). یقال: مااکتحلت غماضاً او غماضاً، یعنی چشم من یکدم نخفته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غماض
خواب، یعنی چشم من یکدم نخفته
تصویری از غماض
تصویر غماض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غماز
تصویر غماز
بسیار سخن چین، نمام، کنایه از فاش کنندۀ راز، اشاره کننده با چشم و ابرو، غمزه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غموض
تصویر غموض
ناپدید شدن، نامفهوم شدن سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمام
تصویر غمام
ابر سفید، ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، غمامه، میغ، غین، غیم، سحاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمان
تصویر غمان
غمناک، اندوهگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
چشم پوشی از گناه یا خطای کسی، چشم پوشی کردن، چشم خواباندن، چشم بر هم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمار
تصویر غمار
غمره ها، شدت ها، دشواری ها، سختی ها، محل های فراهم آمدن و انبوهی چیزی، جمع واژۀ غمره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حماض
تصویر حماض
ترشک، گیاهی صحرایی با برگ های درشت شبیه برگ چغندر که طعم ترش دارد و آن را مانند سبزی در آش و بعضی غذاهای دیگر می ریزند، ساق ترشک، ترشینک، تره خراسانی، ترشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غامض
تصویر غامض
مبهم و مشکل، دور از فهم، پوشیده و دور از ذهن، زمین پست
فرهنگ فارسی عمید
(بَیْهْ)
ما اکتحلت تغماضاً، یعنی نخوابیدم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اغتماض شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غمض، زمین پست و نرم و زمین مغاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ غمض، زمین مطمئن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حقیر و خوار شمردن کسی را چشم: اغمضت العین فلاناً اغماضا. (منتهی الارب). حقیر و خوار شمردن چشم فلان را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ غَ)
پست و مغاک گردیدن جای. (منتهی الارب) (آنندراج). هموار و پست شدن زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غماء
تصویر غماء
اندوه سختی، پتیار (بلا) نمد اسپ بام خانه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غمر، جوانمردان فراخ خویان انبوهی بسیاری مردم پراکنده از هر جای، گروه مردم، انبوهی بسیاری، جمع غمر غمره سختی ها درشتی ها
فرهنگ لغت هوشیار
ابر، ابر مرده دروج (اسفنج گویش گیلکی)، سر نشست رو در روی ته نشست و ته نشین، سپیدک سپیدی در چشم زکام بنگرید به زکام جمع غمامه ابر سحاب، ابر سفید، اسفنج دریایی، رسوبی که بالای قاروره باشد، سفیدی رقیقی که بر چشم افتد
فرهنگ لغت هوشیار
هامون شدن زمین، باریک شدن سخن، پوشیدگی کار راز کار فند کار، پیچیدگی هامون شدن زمین پست و مغاک شدن، دور معنی و باریک شدن سخن، پوشیدگی علم و هنر مشکل هرفن
فرهنگ لغت هوشیار
جلویز جلویز روا نبودی زندان و بند بسته تنم اگر نه زلفک مشکین او بدی جلویز (طاهر فضل) جلیز، سخن چین، گواژنده (طعنه زننده کنایه زن)، نمارنده (نمار اشاره ایما)، بر انگیزنده جنباننده بسیار سخن چین نمام، اشاره کننده بچشم و ابرو غمزه کننده، جنباننده به هیجان آورنده، چشم معشوق. یا انگشت غماز. سبابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماس
تصویر غماس
اسفرود سنگ خوارک از مرغان، مرغ آب باز از مرغابیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمان
تصویر غمان
غمناک، مغموم و اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاض
تصویر غیاض
جمع غیضه، از ریشه پارسی غیشه ها بیشه ها آبگیر ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غامض
تصویر غامض
گفتار مشکل، دشوار، سخت پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماض
تصویر حماض
ترشه ترشک سرخک سرخمرز سرخپای از گیاهان ترشک، شبدر ترشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماضه
تصویر غماضه
مغاکیدن مغاک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاض
تصویر غضاض
نوک بینی، پیشین سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماض
تصویر اغماض
((اِ))
چشم پوشی کردن، نادیده گرفتن، گذشت، چشم پوشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمار
تصویر غمار
((غَ یا غُ))
گروه مردم، انبوهی، بسیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمار
تصویر غمار
((غَ))
جمع غمر و غمره، سختی ها، درشتی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غامض
تصویر غامض
((مِ))
دشوار، پوشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غموض
تصویر غموض
((غُ))
هامون شدن زمین، دور معنی و باریک شدن سخن، پوشیدگی علم و هنر، مشکل هر فن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمام
تصویر غمام
((غَ))
ابر، ابر سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غماز
تصویر غماز
((غَ مّ))
بسیار سخن چین، اشاره کننده با چشم و ابرو
فرهنگ فارسی معین
بخشایش، چشم پوشی، عفو، گذشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد