آماردن. شمردن. بحساب آوردن، مجازاً، اهمیت دادن. محلی نهادن. بروی خود آوردن: ساعتکی روی پیش دار و بهش باش کار بمن مان و برمگرد و میامار. سوزنی. تو از سر نغزی ّ و لطیفی ّ و ظریفی می دان همه افعال من و هیچ میامار. سوزنی
آماردن. شمردن. بحساب آوردن، مجازاً، اهمیت دادن. محلی نهادن. بروی خود آوردن: ساعتکی روی پیش دار و بِهُش باش کار بمن مان و برمگرد و میامار. سوزنی. تو از سر نغزی ّ و لطیفی ّ و ظریفی می دان همه افعال من و هیچ میامار. سوزنی
فرماندهی. آمریت. ضد مأموریت و اطاعت. صاحب نفائس الفنون نویسد: نفس آدمی بحسب هوی و طبیعت و بحکم ’ان النفس لاماره بالسوء’ پیوسته خواهد که فرمانده بود نه فرمانبر و این صفت عین منازعت است با حق تعالی در الهیت و معبودیت. پس هرگاه که در نفس سالک صفت انقیاد اوامر الهی پدید آمد اماریت او به مأموریت مبدل شود و این تنازع و تمانع مرتفع گردد. (از کتاب علم تصوف نفائس الفنون) ، تنقیه کردن. داخل کردن مایعات درامعا و احشا از پایین برای پاک کردن رودۀ انسان یاحیوان و رفع یبوست. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). احتقان. حقنه. دستور. و شیشۀ اماله آلتی است بشکل قیف که دنبالۀ آن دراز و نوکش کج است و در داخل کردن داروهای آبکی و مایعات برودۀ انسان یا حیوان بکار برده میشود. (ناظم الاطباء). و آب اماله مایعی است که بوسیلۀ اماله داخل روده کنند، میل دادن فتحه است بسوی کسره. (از تعریفات جرجانی). میل دادن فتحه بسوی کسره و الف بسوی یاءاست. (از شرح ابن عقیل بر الفیۀ ابن مالک). میل دادن صوت ’آ’ (الف) به ’ی’ (در قدیم یای مجهول ٌ و اکنون یای معروف). (فرهنگ فارسی معین). مانند: نهاب =نهیب، خضاب = خضیب، سلاح = سلیح، آمن = ایمن، رکاب = رکیب، کتاب = کتیب، حساب = حسیب، حمار = حمیر، مرا = مری، جهاز = جهیز، عتاب = عتیب، حجاب = حجیب، جراب (انبان) = جریب، احتراز = احتریز، املا = املی، استهزا = استهزی. بعض شاعران کلمات فارسی را هم بصورت ممال بکار برده اند، مانند رهی (= رها) در این بیت: آن خلایق بر سر گورش مهی کرده خون را از دو چشم خود رهی. مولوی. چون در قدیم یاء کلمات ممال مانند یاء مجهول تلفظ میشده است شاعران متقدم فقط یاء مجهول را با کلمات ممال قافیه میکرده اند. شمس قیس رازی نویسد: ’میان مکسور معروف و مکسور مجهول در قوافی جمع نشاید کرد از بهر آنکه یاء در مکسور معروف اصلی است و در مکسور مجهول گویی منقلب است از الف، و از این جهت آنرا با کلمات ممالۀ عربی ایراد توان کرد چنانکه انوری گفته است: بدین دوروزه توقف که بو که خود نبود درین مقام فسوس و درین سرای فریب چرا قبول کنم از کس آنچه عاقبتش ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب’. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 192). بعض متأخران نیز میان معروف و مجهول فرق گذاشته و کلمات ممال را فقط با یاء مجهول قافیه کرده اند، چنانکه ادیب پیشاوری گوید: این زشت بی هنر شکم ناشکیب من بدریده پیش هر کس و ناکس حجیب من آزاد راندمی بجهان توسن مراد گر میکشید قصد تو دست از رکیب من دست فرشته گشت غمی از حساب تو تا خود چه بود خواهد زین پس حسیب من خواندم هرآنچه بد ز طمع در کتاب تو هشتی هرآنچه بد ز ورع در کتیب من تا گشت پر جراب تو از طیب و از خبیث خالی شد از فضایل عقلی جریب من. (از گنج سخن دکتر صفا ج 3 ص 276). در بیت اخیر اصل کلمه (جراب) را در مصراع اول و ممال آنرا در مصراع دوم آورده است. (راهنمای کتاب، سال پنجم ص 164، مقالۀ پروین گنابادی) : لاله میان کشت درخشد همی ز دور چون پنجۀ عروس بحنّا شده خضیب. رودکی. شب عاشقت لیلهالقدر است چون تو بیرون کنی رخ از جلبیب. رودکی. تیغش بخواست خورد همی خون مرگ را مرگ از نهیب خویش مر آن شاه را بخورد. عمارۀ مروزی. شکسته سلیح و گسسته کمر نه بوق و نه کوس و نه پای و کمر. فردوسی. نه با این ایمنی دارد نه با آن گهی از مال می ترسد گه از جان. فخر گرگانی. نبینی آنکه در دریا نشیند چه مایه زو نهیب و رنج بیند. فخر گرگانی. بدو گفت کای شاه با فرّ و زیب به پیکار ما رنجه کردی رکیب. حکیم ایرانشاه بن ابی الخیر. این جهان را بجز از خوابی و بازی مشمر گر مقری بخدا و برسول و به کتیب. ناصرخسرو. بهرۀ خویشتن از عمر فراموش مکن رهگذارت بحساب است نگه دار حسیب. ناصرخسرو. کی شود عز و شرف بر سر تو افسر و تاج تا تو مر علم و خرد را نکنی زین و رکیب. ناصرخسرو. شرح آنرا گفتمی من از مری لیک ترسم تا نلغزد خاطری. مولوی. ور دوست دست میدهدت هیچ گو مباش خوشتربود عروس نکوروی بی جهیز. سعدی. گرتیغ میزنی سپر اینک وجود من عیار مدعی کند از کشتن احتریز. سعدی. از دست قاصدی که کتابت بمن رسید در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب. سعدی. رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال چون کمان چاچیان ابروی دارد پرعتیب. سعدی. از عجایبهای عالم سی ّ و دو چیز عجیب جمع می بینم عیان در روی او من بی حجیب. سعدی. خواجه خود گوید زینگونه فزون دارم شعر که مرا وقت نباشد پی شرح و املیش چون فروخواند بر خلق بصد گونه امید مردم نادان صد گونه کنند استهزیش آن یکی گوید کاین شاعرک بی سر و پای کیست تا مرد بیندیشد ازمدح و هجیش. ملک الشعرای بهار (دیوان ج 2 ص 436)
فرماندهی. آمریت. ضد مأموریت و اطاعت. صاحب نفائس الفنون نویسد: نفس آدمی بحسب هوی و طبیعت و بحکم ’ان النفس لاماره بالسوء’ پیوسته خواهد که فرمانده بود نه فرمانبر و این صفت عین منازعت است با حق تعالی در الهیت و معبودیت. پس هرگاه که در نفس سالک صفت انقیاد اوامر الهی پدید آمد اماریت او به مأموریت مبدل شود و این تنازع و تمانع مرتفع گردد. (از کتاب علم تصوف نفائس الفنون) ، تنقیه کردن. داخل کردن مایعات درامعا و احشا از پایین برای پاک کردن رودۀ انسان یاحیوان و رفع یبوست. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). احتقان. حُقنه. دستور. و شیشۀ اماله آلتی است بشکل قیف که دنبالۀ آن دراز و نوکش کج است و در داخل کردن داروهای آبکی و مایعات برودۀ انسان یا حیوان بکار برده میشود. (ناظم الاطباء). و آب اماله مایعی است که بوسیلۀ اماله داخل روده کنند، میل دادن فتحه است بسوی کسره. (از تعریفات جرجانی). میل دادن فتحه بسوی کسره و الف بسوی یاءاست. (از شرح ابن عقیل بر الفیۀ ابن مالک). میل دادن صوت ’آ’ (الف) به ’ی’ (در قدیم یای مجهول ٌ و اکنون یای معروف). (فرهنگ فارسی معین). مانند: نهاب =نهیب، خضاب = خضیب، سلاح = سلیح، آمن = ایمن، رکاب = رکیب، کتاب = کتیب، حساب = حسیب، حمار = حمیر، مرا = مری، جهاز = جهیز، عتاب = عتیب، حجاب = حجیب، جراب (انبان) = جریب، احتراز = احتریز، املا = املی، استهزا = استهزی. بعض شاعران کلمات فارسی را هم بصورت ممال بکار برده اند، مانند رهی (= رها) در این بیت: آن خلایق بر سر گورش مهی کرده خون را از دو چشم خود رهی. مولوی. چون در قدیم یاء کلمات ممال مانند یاء مجهول تلفظ میشده است شاعران متقدم فقط یاء مجهول را با کلمات ممال قافیه میکرده اند. شمس قیس رازی نویسد: ’میان مکسور معروف و مکسور مجهول در قوافی جمع نشاید کرد از بهر آنکه یاء در مکسور معروف اصلی است و در مکسور مجهول گویی منقلب است از الف، و از این جهت آنرا با کلمات ممالۀ عربی ایراد توان کرد چنانکه انوری گفته است: بدین دوروزه توقف که بو که خود نبود درین مقام فسوس و درین سرای فریب چرا قبول کنم از کس آنچه عاقبتش ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب’. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 192). بعض متأخران نیز میان معروف و مجهول فرق گذاشته و کلمات ممال را فقط با یاء مجهول قافیه کرده اند، چنانکه ادیب پیشاوری گوید: این زشت بی هنر شکم ناشکیب من بدریده پیش هر کس و ناکس حجیب من آزاد راندمی بجهان توسن مراد گر میکشید قصد تو دست از رکیب من دست فرشته گشت غمی از حساب تو تا خود چه بود خواهد زین پس حسیب من خواندم هرآنچه بد ز طمع در کتاب تو هشتی هرآنچه بد ز ورع در کتیب من تا گشت پر جراب تو از طیب و از خبیث خالی شد از فضایل عقلی جریب من. (از گنج سخن دکتر صفا ج 3 ص 276). در بیت اخیر اصل کلمه (جراب) را در مصراع اول و ممال آنرا در مصراع دوم آورده است. (راهنمای کتاب، سال پنجم ص 164، مقالۀ پروین گنابادی) : لاله میان کشت درخشد همی ز دور چون پنجۀ عروس بحنّا شده خضیب. رودکی. شب عاشقت لیلهالقدر است چون تو بیرون کنی رخ از جلبیب. رودکی. تیغش بخواست خورد همی خون مرگ را مرگ از نهیب خویش مر آن شاه را بخورد. عمارۀ مروزی. شکسته سلیح و گسسته کمر نه بوق و نه کوس و نه پای و کمر. فردوسی. نه با این ایمنی دارد نه با آن گهی از مال می ترسد گه از جان. فخر گرگانی. نبینی آنکه در دریا نشیند چه مایه زو نهیب و رنج بیند. فخر گرگانی. بدو گفت کای شاه با فرّ و زیب به پیکار ما رنجه کردی رکیب. حکیم ایرانشاه بن ابی الخیر. این جهان را بجز از خوابی و بازی مشمر گر مقری بخدا و برسول و به کتیب. ناصرخسرو. بهرۀ خویشتن از عمر فراموش مکن رهگذارت بحساب است نگه دار حسیب. ناصرخسرو. کی شود عز و شرف بر سر تو افسر و تاج تا تو مر علم و خرد را نکنی زین و رکیب. ناصرخسرو. شرح آنرا گفتمی من از مری لیک ترسم تا نلغزد خاطری. مولوی. ور دوست دست میدهدت هیچ گو مباش خوشتربود عروس نکوروی بی جهیز. سعدی. گرتیغ میزنی سپر اینک وجود من عیار مدعی کند از کشتن احتریز. سعدی. از دست قاصدی که کتابت بمن رسید در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب. سعدی. رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال چون کمان چاچیان ابروی دارد پرعتیب. سعدی. از عجایبهای عالم سی ّ و دو چیز عجیب جمع می بینم عیان در روی او من بی حجیب. سعدی. خواجه خود گوید زینگونه فزون دارم شعر که مرا وقت نباشد پی شرح و املیش چون فروخواند بر خلق بصد گونه امید مردم نادان صد گونه کنند استهزیش آن یکی گوید کاین شاعرک بی سر و پای کیست تا مرد بیندیشد ازمدح و هجیش. ملک الشعرای بهار (دیوان ج 2 ص 436)
چین ها و شکن ها که مشابه بافتن زره باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). غصون الدماغ لان نظمها یشبه نظم زردالجوشن. لکن زردالمقدم اکثر افراداً من زردالمؤخر. (بحر الجواهر).
چین ها و شکن ها که مشابه بافتن زره باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). غصون الدماغ لان نظمها یشبه نظم زردالجوشن. لکن زردالمقدم اکثر افراداً من زردالمؤخر. (بحر الجواهر).
محمد بن محمد بن علی بن عبدالرزاق غماری. ملقب به شمس الدین. او از ابوحیان و دیگران دانش فراگرفت و از یافعی و شیخ خلیل مالکی حدیث شنید. در لغت و ادب عرب بخصوص در علم نحو تبحر داشت. تولد وی به سال 720 هجری قمری بود و بسال 802 درگذشت. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 248)
محمد بن محمد بن علی بن عبدالرزاق غماری. ملقب به شمس الدین. او از ابوحیان و دیگران دانش فراگرفت و از یافعی و شیخ خلیل مالکی حدیث شنید. در لغت و ادب عرب بخصوص در علم نحو تبحر داشت. تولد وی به سال 720 هجری قمری بود و بسال 802 درگذشت. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 248)
گونه ای ماهی استخوانی که حداکثر طولش تا 25 سانتیمتر میرسد و بدنش پوشیده از فلسهای نسبتا درشت نازک و نوک تیز است رنگ بدنش سبز و در قسمتهای پشت آن خط آبی رنگ بمحاذات تیره پشت حیوان قرار دارد. پهلو ها و شکم حیوان سفید و نقره یی است ماهی مذبور را جهت تغذیه و ساختن کنسرو صید میکنند
گونه ای ماهی استخوانی که حداکثر طولش تا 25 سانتیمتر میرسد و بدنش پوشیده از فلسهای نسبتا درشت نازک و نوک تیز است رنگ بدنش سبز و در قسمتهای پشت آن خط آبی رنگ بمحاذات تیره پشت حیوان قرار دارد. پهلو ها و شکم حیوان سفید و نقره یی است ماهی مذبور را جهت تغذیه و ساختن کنسرو صید میکنند
ازگیل، انگور خرس از گیاهان ازگیل، درختچه ایست از تیره خلنگها که دارای ساقه خزنده نیز می باشد این گیاه بطور وحشی در کوهستانهای ژورا و آلپ و پیرنه در ایتالیا و اسپانیا و فرانسه به فراوانی می روید. ساقه هایش استوانه یی شکل مایل به قرمز و کم و بیش خوابیده است. برگهایش متناوب و دارای دمبرگ کوتاه و پهنک برگها بیضوی و نامنظم و ضخیم و چرمی شکل است. گلهایش سفید یا کمی مایل به قرمز و به صورت دسته های 3 تا 12 تایی است. تعداد گلبرگها و کاسبرگها مساوی و هر یک 5 عددند. تعداد پرچمهایش 10 و میوه اش سته است و رنگ میوه قرمز و شکلش کروی است. برگ این گیاه علاوه بر تانن و صمغ و املاح دارای ماده ای به نام اورسون نیز می باشد و به علاوه دارای مقداری آربوتین و اریکولین است. برگ گیاه مذکور دارای اثر قابض و ضد عفونی کننده است و در بیماری های مجاری تناسلی و التهاب مثانه و عدم تحمل ادرار مصرف می شود عنب الذئب عنب الدب انگور خرس عصیر الدب غایش یارشین مردار آغاجی
ازگیل، انگور خرس از گیاهان ازگیل، درختچه ایست از تیره خلنگها که دارای ساقه خزنده نیز می باشد این گیاه بطور وحشی در کوهستانهای ژورا و آلپ و پیرنه در ایتالیا و اسپانیا و فرانسه به فراوانی می روید. ساقه هایش استوانه یی شکل مایل به قرمز و کم و بیش خوابیده است. برگهایش متناوب و دارای دمبرگ کوتاه و پهنک برگها بیضوی و نامنظم و ضخیم و چرمی شکل است. گلهایش سفید یا کمی مایل به قرمز و به صورت دسته های 3 تا 12 تایی است. تعداد گلبرگها و کاسبرگها مساوی و هر یک 5 عددند. تعداد پرچمهایش 10 و میوه اش سته است و رنگ میوه قرمز و شکلش کروی است. برگ این گیاه علاوه بر تانن و صمغ و املاح دارای ماده ای به نام اورسون نیز می باشد و به علاوه دارای مقداری آربوتین و اریکولین است. برگ گیاه مذکور دارای اثر قابض و ضد عفونی کننده است و در بیماری های مجاری تناسلی و التهاب مثانه و عدم تحمل ادرار مصرف می شود عنب الذئب عنب الدب انگور خرس عصیر الدب غایش یارشین مردار آغاجی
بافت مقاوم و لاستیک مانند و قابل انعطاف برنگ سفید یا سفید مایل به زرد که در برخی اندامها از قبیل غضروفهای حنجره و قضبه الریه و لاله گوش و مفاصل موجود است. در جنین پستانداران نیز از قبیل تشکیل استخوان ها به جای استخوان بافت غضروفی وجود دارد. غضروف در آب جوش حل می شود و محلولی ژله مانند به وجود می آورد که ماده پروتیدی غضروف موسوم به کندرین در آن حل شده است بافت غضروفی. یاغضروفی خنجری. زایده خنجری استخوان جناغ را گویند که در انتهای تحتانی این استخوان قرار دارد و از جنس بافت غضروفی است زایده خنجری
بافت مقاوم و لاستیک مانند و قابل انعطاف برنگ سفید یا سفید مایل به زرد که در برخی اندامها از قبیل غضروفهای حنجره و قضبه الریه و لاله گوش و مفاصل موجود است. در جنین پستانداران نیز از قبیل تشکیل استخوان ها به جای استخوان بافت غضروفی وجود دارد. غضروف در آب جوش حل می شود و محلولی ژله مانند به وجود می آورد که ماده پروتیدی غضروف موسوم به کندرین در آن حل شده است بافت غضروفی. یاغضروفی خنجری. زایده خنجری استخوان جناغ را گویند که در انتهای تحتانی این استخوان قرار دارد و از جنس بافت غضروفی است زایده خنجری