طائری است معروف که آن را زغن نیز گویند و مرکب است از ’غلیو’ بمعنی سرگشتگی، و این در او ظاهر است، و نوشته اند که آن سالی نر و سالی ماده باشد و بعضی گویند که در شش ماه این انقلاب میشود. (غیاث اللغات). غلیواژ. غلیواج. مرزه. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود
طائری است معروف که آن را زغن نیز گویند و مرکب است از ’غلیو’ بمعنی سرگشتگی، و این در او ظاهر است، و نوشته اند که آن سالی نر و سالی ماده باشد و بعضی گویند که در شش ماه این انقلاب میشود. (غیاث اللغات). غلیواژ. غلیواج. مُرزَه. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود
خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، خربیواز، شب پره، شب یازه، شبکور، مُرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی، برای مثال نه غلیواج تو را صید تذر و آرد و کبک / نه سپیدار تو را بار بهی آرد و سیب (ناصرخسرو - ۵۲۱)، غلیواج از چه میشوم است؟ از آنکه گوشت برباید / هما ایرا مبارک شد، که قوتش استخوان باشد (عنصری - ۳۲۸)
زَغَن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند کَلیواج، کَلیواژ، موش رُبا، چوژِه رُبا، گوشت رُبا، گُنجِشک سیاه، خاد، خات، جول، پَند، جَنگلاهی، چَنگلاهی، چَنکلاهی، چَنگلانی، برای مِثال نه غلیواج تو را صید تذر و آرد و کبک / نه سپیدار تو را بار بهی آرد و سیب (ناصرخسرو - ۵۲۱)، غلیواج از چه میشوم است؟ از آنکه گوشت برباید / هما ایرا مبارک شد، که قوتَش استخوان باشد (عنصری - ۳۲۸)
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند غلیواج، کلیواج، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی
زَغَن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند غَلیواج، کَلیواج، موش رُبا، چوژِه رُبا، گوشت رُبا، گُنجِشک سیاه، خاد، خات، جول، پَند، جَنگلاهی، چَنگلاهی، چَنکلاهی، چَنگلانی
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند غلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی
زَغَن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند غَلیواج، کَلیواژ، موش رُبا، چوژِه رُبا، گوشت رُبا، گُنجِشک سیاه، خاد، خات، جول، پَند، جَنگلاهی، چَنگلاهی، چَنکلاهی، چَنگلانی
بر وزن و معنی غلیواج است که زغن باشد و آن را مرغ گوشت ربا هم می گویند. (برهان) (آنندراج). اسم فارسی حداه است و به فارسی غلیواج نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). کلیواج. غلیواج. زغن. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلیواج و غلیواج و غلیواژ شود
بر وزن و معنی غلیواج است که زغن باشد و آن را مرغ گوشت ربا هم می گویند. (برهان) (آنندراج). اسم فارسی حداه است و به فارسی غلیواج نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). کلیواج. غلیواج. زغن. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلیواج و غلیواج و غلیواژ شود
بر وزن و معنی غلیواج است که خاد و زغن باشد. (برهان) (آنندراج). اسم فارسی حداه و به فارسی غلیواج نیز نامند. کلیواز. (فهرست مخزن الادویه). کلیواژ. غلیواج. زغن. (ناظم الاطباء). غلیواژ. کلیواژ. زغن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به غلیواژ و غلیواج و کلیواژ شود
بر وزن و معنی غلیواج است که خاد و زغن باشد. (برهان) (آنندراج). اسم فارسی حداه و به فارسی غلیواج نیز نامند. کلیواز. (فهرست مخزن الادویه). کلیواژ. غلیواج. زغن. (ناظم الاطباء). غلیواژ. کلیواژ. زغن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به غلیواژ و غلیواج و کلیواژ شود
نعت فاعلی از مصدر غریویدن. فریادکنان و بانگ زنان. (برهان قاطع). شورکننده. (غیاث اللغات). شورکننده و فریادکنان. (آنندراج). غریونده. غریوکننده. بانگ و فریاد برآرنده. غوغاکننده: غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز بناله رعد غریوانم و به صورت غرو. کسائی. به رنجش گرفتار دیوان بدند ز بادافره وی غریوان بدند. فردوسی. در این بلد چومنی عاشق غریوان نیست به صد بهار چو تو لعبتی بهاری نه. فرخی. یکی بهره خسته دگر بسته دست غریوان و غلتنده بر خاک پست. اسدی (گرشاسب نامه). زآن دو جادونرگس مخمور با کشی و ناز زار و گریان و غریوانم همه روز دراز. (ترجمان البلاغۀ رادویانی). کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده. خاقانی. یا من آن پیل غریوان در ابرهه ام که سوی کعبۀ دیان شدنم نگذارند. خاقانی. بسا آسیا کو غریوان بود چو بینند مزدور دیوان بود. نظامی. این بر و بوم جای دیوان است شیر از آشوبشان غریوان است. نظامی. ، در حال غریو کردن. در حال غریویدن. غریوکنان: چو بشنید کو کشته شد پهلوان غریوان به بالین او شد دوان. فردوسی. غریوان همی گشت بر گرد دشت چو یک روز و یک شب برو برگذشت. فردوسی. سبک دشتبان گوشها برگرفت غریوان از او ماند اندر شگفت. فردوسی. همه جامه زد چاک و بنداخت تاج غریوان به خاک آمد از تخت عاج. اسدی (گرشاسب نامه). چو بره کآید به مادر گوسپند چرخ را سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیده اند. خاقانی
نعت فاعلی از مصدر غریویدن. فریادکنان و بانگ زنان. (برهان قاطع). شورکننده. (غیاث اللغات). شورکننده و فریادکنان. (آنندراج). غریونده. غریوکننده. بانگ و فریاد برآرنده. غوغاکننده: غریب نآیدش از من غریو گر شب و روز بناله رعد غریوانم و به صورت غرو. کسائی. به رنجش گرفتار دیوان بدند ز بادافره وی غریوان بدند. فردوسی. در این بلد چومنی عاشق غریوان نیست به صد بهار چو تو لعبتی بهاری نه. فرخی. یکی بهره خسته دگر بسته دست غریوان و غلتنده بر خاک پست. اسدی (گرشاسب نامه). زآن دو جادونرگس مخمور با کشی و ناز زار و گریان و غریوانم همه روز دراز. (ترجمان البلاغۀ رادویانی). کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده. خاقانی. یا من آن پیل غریوان در ابرهه ام که سوی کعبۀ دیان شدنم نگذارند. خاقانی. بسا آسیا کو غریوان بود چو بینند مزدور دیوان بود. نظامی. این بر و بوم جای دیوان است شیر از آشوبشان غریوان است. نظامی. ، در حال غریو کردن. در حال غریویدن. غریوکنان: چو بشنید کو کشته شد پهلوان غریوان به بالین او شد دوان. فردوسی. غریوان همی گشت بر گرد دشت چو یک روز و یک شب برو برگذشت. فردوسی. سبک دشتبان گوشها برگرفت غریوان از او ماند اندر شگفت. فردوسی. همه جامه زد چاک و بنداخت تاج غریوان به خاک آمد از تخت عاج. اسدی (گرشاسب نامه). چو بره کآید به مادر گوسپند چرخ را سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیده اند. خاقانی
بمعنی غلیواج. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). غلیواز. (غیاث اللغات). کلیواج. کلیواژ. خاد. زغن. مرغ گوشت ربا. موش گیر. کورکوره. غلیو. (برهان قاطع). پند. بند. حداءه. رجوع به غلیواج و زغن شود: ای بچۀ حمدونه غلیواژ غلیواژ! ترسم بربایدت به طاق اندر جه. لبیبی (از فرهنگ اسدی). نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب. ناصرخسرو. نه هرچه با پر شد ز مرغ، باز بود که موشخوار و غلیواژ نیز پر دارد. ناصرخسرو. بازی مکن ای کبک غلیواژ بیاموز زیرا که به بازی نشود کبک غلیواژ. ناصرخسرو. چون غلیواژند خلقان برشده نزدیک چرخ داده آوازی به یاران کای سگان مردار کو؟ سنائی. غلیواژ را با کبوتر چه کار بباز ملک درخور است این شکار. نظامی
بمعنی غلیواج. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). غلیواز. (غیاث اللغات). کلیواج. کلیواژ. خاد. زغن. مرغ گوشت ربا. موش گیر. کورکوره. غلیو. (برهان قاطع). پند. بند. حِدَاءَه. رجوع به غلیواج و زغن شود: ای بچۀ حمدونه غلیواژ غلیواژ! ترسم بربایدت به طاق اندر جه. لبیبی (از فرهنگ اسدی). نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب. ناصرخسرو. نه هرچه با پر شد ز مرغ، باز بود که موشخوار و غلیواژ نیز پر دارد. ناصرخسرو. بازی مکن ای کبک غلیواژ بیاموز زیرا که به بازی نشود کبک غلیواژ. ناصرخسرو. چون غلیواژند خلقان برشده نزدیک چرخ داده آوازی به یاران کای سگان مردار کو؟ سنائی. غلیواژ را با کبوتر چه کار بباز ملک درخور است این شکار. نظامی
مرغ گوشت ربا را گویند که زغن باشد و او شش ماه نر و شش ماه ماده میباشد و بعضی گویند یک سال نر و یک سال ماده است. (برهان قاطع). جزو اول این کلمه غل (کل) است و در لهجۀ طبری گل بمعنی موش آمده. و این مرغ را موش گیر نیزگویند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غلیواج زغن باشد یعنی موش گیر. (فرهنگ اسدی). زغن. (مقدمه الادب زمخشری). گوشت ربای. پند. بند. خاد. اخاد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). غلیو. غلیواژ. گلیواج. کلیواژ. (برهان قاطع). رجوع به کلمه های مذکور شود: آن روز نخستین که ملک جامه بپوشید بر کنگرۀ کوشک بدم همچو غلیواج. ابوالعباس عباسی (از فرهنگ اسدی). ای بچۀ حمدونه بترسم که غلیواج ناگه بربایدت درین خانه نهان شو. لبیبی (از فرهنگ اسدی). غلیواج از چه میشوم است ازآنکه گوشت برباید همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد. عنصری. ز بی حمیتی ای دوست چون غلیواجم نه ماده خود را دانم کنون همی و نه نر. مسعودسعد. گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند دانند که نز جنس همایست غلیواج. سوزنی
مرغ گوشت ربا را گویند که زغن باشد و او شش ماه نر و شش ماه ماده میباشد و بعضی گویند یک سال نر و یک سال ماده است. (برهان قاطع). جزو اول این کلمه غل (کل) است و در لهجۀ طبری گل بمعنی موش آمده. و این مرغ را موش گیر نیزگویند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غلیواج زغن باشد یعنی موش گیر. (فرهنگ اسدی). زغن. (مقدمه الادب زمخشری). گوشت ربای. پند. بند. خاد. اخاد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). غلیو. غلیواژ. گلیواج. کلیواژ. (برهان قاطع). رجوع به کلمه های مذکور شود: آن روز نخستین که ملک جامه بپوشید بر کنگرۀ کوشک بدم همچو غلیواج. ابوالعباس عباسی (از فرهنگ اسدی). ای بچۀ حمدونه بترسم که غلیواج ناگه بربایدت درین خانه نهان شو. لبیبی (از فرهنگ اسدی). غلیواج از چه میشوم است ازآنکه گوشت برباید همای ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد. عنصری. ز بی حمیتی ای دوست چون غلیواجم نه ماده خود را دانم کنون همی و نه نر. مسعودسعد. گر مدعیان گیسوی مشکین تو بینند دانند که نز جنس همایست غلیواج. سوزنی
جوشیدن، حالت مایعی است که بر اثر حرارت شروع بتبخیر می کند، چنانکه مایع حرکت می کند و صدائی از آن بسبب صعود حبابهای بخار از قسمت مجاور کانون حرارت به سطح مایع بگوش می رسد
جوشیدن، حالت مایعی است که بر اثر حرارت شروع بتبخیر می کند، چنانکه مایع حرکت می کند و صدائی از آن بسبب صعود حبابهای بخار از قسمت مجاور کانون حرارت به سطح مایع بگوش می رسد