- غلیظ
- پرمایه، چگال
معنی غلیظ - جستجوی لغت در جدول جو
- غلیظ
- دارای مادۀ محلول بسیار در مایع مثلاً چای غلیظ،
شدید، پررنگ مثلاً آرایش غلیظ،
کنایه از فشرده و انبوه مثلاً دود غلیظ،
با شدت یا وضوح فراوان مثلاً لهجۀ غلیظ، فحش غلیظ،
خشن و تندخو مثلاً مامور غلیظ
- غلیظ
- گنده و سطبر
- غلیظ ((غَ))
- کلفت، ستبر، خشن، درشت، ناگوار، دیرهضم، تیره، پرمایه، برعکس رقیق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ستبری (شیر و مانند آن) پرمایگی مقابل رقت باریکی
مونث غلیظ
درشت کردن، ستبر کردن
غلیظ کردن، ستبر کردن، چیزی را بر کسی سخت و درشت کردن، سخن درشت گفتن به کسی
رانده درگاه
آنکه تشنگی شدید دارد، تشنه، کنایه از سوزش عشق یا اندوه، برای مثال غیر فصل و وصل پی بر از دلیل / لیک پی بردن بننشاند غلیل (مولوی۱ - ۷۰۹)
غلیظ ها، شدیدها، پررنگها، فشرده ها، جمع واژۀ غلیظ
غلاظ شداد: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن سوگندهای غلاظ شداد. برگرفته از قرآن کریم (تحریم - ۶)
غلاظ و شداد: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، غلاظ شداد
غلاظ شداد: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن سوگندهای غلاظ شداد. برگرفته از قرآن کریم (تحریم - ۶)
غلاظ و شداد: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، غلاظ شداد
جمع غلیظ، دژواخان دفزک ها ستبر درشت جمع غلیظ. یا غلاظ شداد. سخت و درشت. یا فرشتگان (ملایکه) غلاظ شداد. فرشتگان سخت و درشتخو و سنگدل ستبر جگران سخت خشمان. یا ماموران (مامورین) غلاظ شداد. ماموران سخت و درشتخو و قسی. یا معا غلاظ. روده فراخ
تیز ورن مرد
تشنگی، سختی تشنگی سوزتشنگی، سوزش شکم، تشنه سوز، کینه دشمنی، سوز اندوه، سوز شیفتگی تشنگی عطش، سوزش درون، سوزش دوستی، گرمی اندوه. گلوله کمان گروهه
غوله خوابانده تا برسد، غوره خرمای خوابانده غوله نا رس کال
لعاب دهان بچه، لعاب
بیلی که با آن زمین راهموار کنند، بتی که تراشند
گندم آمیخته - نان سیاه نان گندم و جو، زهر آمیز برای شکار
آب لزجی که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، غلیزآب، غلیزآبه
جوشیدن، جوشیدن مایع در دیگ
درشت شدن
جوشیدن دیگ نرخ گران جوشیدن
بخشم آوردن، خشمناک شدن
غضب، خشم
غیظ کردن: خشم آوردن، غضب کردن، خشمناک شدن
غیظ کردن: خشم آوردن، غضب کردن، خشمناک شدن
ستبر شدن، درشت شدن