کلیه. گرده. قلوه. رجوع به کلیه و گرده و قلوه شود. - دل دادن و غلوه گرفتن، سخت با اشتیاق به گفته های کسی گوش دادن. - دل و غلوه ای، آنکه جگر و غلوه و دل وخایۀ گوسفند فروشد. دل و قلوه ای
کُلیَه. گُردَه. قلوه. رجوع به کلیه و گرده و قلوه شود. - دل دادن و غلوه گرفتن، سخت با اشتیاق به گفته های کسی گوش دادن. - دل و غلوه ای، آنکه جگر و غلوه و دل وخایۀ گوسفند فروشد. دل و قلوه ای
احمد بن محمد قواس، معروف به خواجه غلوه. وی از شیوخ متصوفه در دورۀ چنگیزی بود. مزار او در ولایت تولک در قریۀ جدرود است. صاحب ’روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات’ داستانی از او آورده است. رجوع به کتاب مذکور ج 2 ص 66 و 67 شود
احمد بن محمد قواس، معروف به خواجه غلوه. وی از شیوخ متصوفه در دورۀ چنگیزی بود. مزار او در ولایت تولک در قریۀ جدرود است. صاحب ’روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات’ داستانی از او آورده است. رجوع به کتاب مذکور ج 2 ص 66 و 67 شود
به معنی گلوله است چه در فارسی غین و گاف به هم تبدیل مییابند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). عجاجیر، غلولۀ خمیر، و آنکه بخورد آن را. (منتهی الارب). رجوع به گلوله شود: و اندر خایۀ او غلوله های سخت پدید آمده بود چون بادریسه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سبل از روی دیده برگیرد به غلوله که چشم نآزارد. شرف الدین پنجدهی. ، به معنی جوش و هجوم نوشته اند مگر در کتاب معتبر به نظر نیامده. (غیاث اللغات)
به معنی گلوله است چه در فارسی غین و گاف به هم تبدیل مییابند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). عجاجیر، غلولۀ خمیر، و آنکه بخورد آن را. (منتهی الارب). رجوع به گلوله شود: و اندر خایۀ او غلوله های سخت پدید آمده بود چون بادریسه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سبل از روی دیده برگیرد به غلوله که چشم نآزارد. شرف الدین پنجدهی. ، به معنی جوش و هجوم نوشته اند مگر در کتاب معتبر به نظر نیامده. (غیاث اللغات)