جدول جو
جدول جو

معنی غلومه - جستجوی لغت در جدول جو

غلومه
(غُ مَ)
کودکی. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم است از غلام. (از اقرب الموارد). غلومیّه. غلامیّه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غلومه
کودکی
تصویری از غلومه
تصویر غلومه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلوله
تصویر غلوله
گلوله، هر چیز گرد و به هم پیچیده مثلاً گلولهٴ نخ، گلولهٴ پنبه، در امور نظامی جسم مخروطی شکل فلزی که با سلاح گرم شلیک می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلمه
تصویر غلمه
شدت میل به جماع، تیز شهوت شدن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ یَ)
لوم. سرزنش. سرکوفت. ملام. ملامه. نکوهیدن. (منتهی الارب). نکوهش: لومه لائم
لغت نامه دهخدا
(غِلْ لی مَ)
مؤنث غلّیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غلّیم شود
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ)
کار ملامتناک. یقال: جاء بلومه، انگبین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ وَ مَ)
رجل لومه، مرد بسیار ملامت کننده. (منتهی الارب). سرزنش کننده
لغت نامه دهخدا
(غَلْ لِ)
از توابع بخارا، در میان خدیمنکن و راه سمرقند قرار دارد و در دست چپ این راه است. (از مسالک و الممالک اصطخری ص 316)
لغت نامه دهخدا
(غُلْ وَ / وِ)
کلیه. گرده. قلوه. رجوع به کلیه و گرده و قلوه شود.
- دل دادن و غلوه گرفتن، سخت با اشتیاق به گفته های کسی گوش دادن.
- دل و غلوه ای، آنکه جگر و غلوه و دل وخایۀ گوسفند فروشد. دل و قلوه ای
لغت نامه دهخدا
احمد بن محمد قواس، معروف به خواجه غلوه. وی از شیوخ متصوفه در دورۀ چنگیزی بود. مزار او در ولایت تولک در قریۀ جدرود است. صاحب ’روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات’ داستانی از او آورده است. رجوع به کتاب مذکور ج 2 ص 66 و 67 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لِ مَ)
مؤنث غلم. (منتهی الارب). زن تیزشهوت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
شهری در الجزائر است که آیین مسیحیت درقرون نخستین بدانجا رونق گرفت. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غِ مَ)
جمع واژۀ غلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات). رجوع به غلام شود
لغت نامه دهخدا
(غُ می یَ)
به معنی غلومه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غلومه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
سخن غلط، کلام که بدان کسی رابه غلط اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج). مسأله ای که در آن به غلط افتند. اغلوطه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
مؤنث غلام. (منتهی الارب). در اشعار عرب غلامه مؤنث غلام استعمال شده است. کنیز. امه. (اقرب الموارد). رجوع به غلام شود
لغت نامه دهخدا
(دَعْ وا)
به معنی غلاظه. رجوع به غلاظه و رجوع به دزی ج 2 ص 222 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بخل و خست و ناکسی. (منتهی الارب) (از آنندراج). لؤم و خست. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ لو لَ / لِ)
به معنی گلوله است چه در فارسی غین و گاف به هم تبدیل مییابند. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). عجاجیر، غلولۀ خمیر، و آنکه بخورد آن را. (منتهی الارب). رجوع به گلوله شود: و اندر خایۀ او غلوله های سخت پدید آمده بود چون بادریسه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
سبل از روی دیده برگیرد
به غلوله که چشم نآزارد.
شرف الدین پنجدهی.
، به معنی جوش و هجوم نوشته اند مگر در کتاب معتبر به نظر نیامده. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلوه
تصویر غلوه
تیر رس بنگرید به قلوه کلوه
فرهنگ لغت هوشیار
تیز ورنی، جمع غلام، بردگان برنایان تیز ورن زن تیز شهوت شدن (زن و مرد)، تیزی شهوت و جماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لومه
تصویر لومه
نکوهنده نکوهیده، چشم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلوطه
تصویر غلوطه
زپاکین دشگیر (اغلوطه) لغزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلوله
تصویر غلوله
گلوله ترکی گروهه گلوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلومیه
تصویر غلومیه
کودکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلیمه
تصویر غلیمه
تیز ورن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلصمه
تصویر غلصمه
خشکنای، بیخ زبان، رگ های زبان، مهتران، گروه، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلامه
تصویر غلامه
مونث غلام کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الومه
تصویر الومه
زفتی (بخل دست خشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلمه
تصویر غلمه
((غُ مَ یا مِ))
تیز شهوت شدن (زن و مرد)، تیزی شهوت جماع
فرهنگ فارسی معین
بلندی کناره های رودخانه
فرهنگ گویش مازندرانی