سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غازِه، غَنج، غَنجَر، غَنجار، غَنجارِه، گَنجار، آلگونِه، آلغونِه، بُلغونِه، گُلگونِه، گُلغونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه، بَهرامَن
شور و غوغا، داد و فریاد، هیاهو، صداهای درهم، هنگامه و غوغا غلغله افتادن: شور و غوغا افتادن، داد و فریاد، هیاهو و آشوب برپا شدن غلغله انداختن: فریاد و هیاهو و آشوب برپا کردن غلغله فکندن: فریاد و هیاهو و آشوب برپا کردن، غلغله انداختن، برای مثال خیمه از این دایره بیرون فکن / غلغله در عالم بی چون فکن (امیرخسرو - لغتنامه - غلغله افکندن)
شور و غوغا، داد و فریاد، هیاهو، صداهای درهم، هنگامه و غوغا غُلغُله افتادن: شور و غوغا افتادن، داد و فریاد، هیاهو و آشوب برپا شدن غُلغُله انداختن: فریاد و هیاهو و آشوب برپا کردن غُلغُله فکندن: فریاد و هیاهو و آشوب برپا کردن، غلغله انداختن، برای مِثال خیمه از این دایره بیرون فکن / غلغله در عالم بی چون فکن (امیرخسرو - لغتنامه - غلغله افکندن)
سرخیی باشد که زنان بر رخساره مالند و به جای غین دوم قاف هم به نظر آمده است. (برهان قاطع). به معنی گلگونه که سرخاب روی زنان باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). به معنی گلگونه که زنان بر روی مالند، و غلگونه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به سرخاب و گلگونه شود
سرخیی باشد که زنان بر رخساره مالند و به جای غین دوم قاف هم به نظر آمده است. (برهان قاطع). به معنی گلگونه که سرخاب روی زنان باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). به معنی گلگونه که زنان بر روی مالند، و غلگونه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). رجوع به سرخاب و گلگونه شود
شور و غوغا و فریاد و هایهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن وافتادن استعمال میشود. (از آنندراج). غریو. غلغل: و غلغلۀ عشق به جانها میبود. (کشف الاسرار و عده الابرار ج 10 ص 491). و چندانکه مردم بر ریگ سوی نشیب میخزند غلغلۀ طبل و نقاره از میان کوه پیدا میشود. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 1 ص 335). وتلاطم امواج جنگ و وغا... را به نوعی استعداد داده که از غلغله و نفیر کوس اسلامیان... طنین و دوار در طاس فلک دوار افتاده. (ایضاً روضات الجنات ج 1 ص 352). از شوق مدیح تو چو حمام زنان است مغز سرم از غلغلۀ جوش معانی. قاآنی. - در غلغله آمدن، به بانگ و آوا درآمدن. بانگ و غوغا کردن: چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر جام در قهقهه آید که کجا شد مناع. حافظ. رجوع به غلغل شود
شور و غوغا و فریاد و هایهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن وافتادن استعمال میشود. (از آنندراج). غریو. غلغل: و غلغلۀ عشق به جانها میبود. (کشف الاسرار و عده الابرار ج 10 ص 491). و چندانکه مردم بر ریگ سوی نشیب میخزند غلغلۀ طبل و نقاره از میان کوه پیدا میشود. (روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات ج 1 ص 335). وتلاطم امواج جنگ و وغا... را به نوعی استعداد داده که از غلغله و نفیر کوس اسلامیان... طنین و دوار در طاس فلک دوار افتاده. (ایضاً روضات الجنات ج 1 ص 352). از شوق مدیح تو چو حمام زنان است مغز سرم از غلغلۀ جوش معانی. قاآنی. - در غلغله آمدن، به بانگ و آوا درآمدن. بانگ و غوغا کردن: چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر جام در قهقهه آید که کجا شد مناع. حافظ. رجوع به غُلغُل شود
درآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). داخل کردن، یقال: غله و غلغله، اذا ادخله. (تاج العروس) ، غلغله در چیزی، داخل شدن در آن به رنج و سختی. (اقرب الموارد) ، شتاب رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). زود رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، نفوذ و تخلل آب در درخت، فرستادن نامه به کسی از شهری به شهری. (از اقرب الموارد). رجوع به ذیل قوامیس العرب دزی ج 2 ص 223 شود
درآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). داخل کردن، یقال: غله و غلغله، اذا ادخله. (تاج العروس) ، غلغله در چیزی، داخل شدن در آن به رنج و سختی. (اقرب الموارد) ، شتاب رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). زود رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، نفوذ و تخلل آب در درخت، فرستادن نامه به کسی از شهری به شهری. (از اقرب الموارد). رجوع به ذیل قوامیس العرب دزی ج 2 ص 223 شود