لقب قبجی حاجب که از طرف سلطان محمود غزنوی به امارت سیستان منصوب شد. در تاریخ سیستان آمده: چون محمود را یقین شد او را خلعت داد و قبجی حاجب را با او بفرستاد که او را غلاغوش گفتندی با هزار سوار... رجوع به تاریخ سیستان صفحات 354 و 355 و 356 و 357 و رجوع به قبجی حاجب شود
لقب قبجی حاجب که از طرف سلطان محمود غزنوی به امارت سیستان منصوب شد. در تاریخ سیستان آمده: چون محمود را یقین شد او را خلعت داد و قبجی حاجب را با او بفرستاد که او را غلاغوش گفتندی با هزار سوار... رجوع به تاریخ سیستان صفحات 354 و 355 و 356 و 357 و رجوع به قبجی حاجب شود
غوطه وری در آب، سر فرو بردن در آب، غوطه ناغوش خوردن: سر در آب فرو بردن، غوطه خوردن، برای مثال گرد گرداب مگرد ای که ندانی تو شنا / که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۱)
غوطه وری در آب، سر فرو بردن در آب، غوطه ناغوش خوردن: سر در آب فرو بردن، غوطه خوردن، برای مِثال گرد گرداب مگرد ای که ندانی تو شنا / که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۱)
پارچه ای که زنان با آن سر و گیسوهای خود را بپوشانند، بافته ای از مروارید با دنبالۀ پارچه ای دراز که بر روی سر قرار می گرفته و گیس ها را می پوشانید، روسری، گیسو پوش، برای مثال ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید / وز سر موی سرآغوش بزر بگشایید (خاقانی - ۱۶۱)
پارچه ای که زنان با آن سر و گیسوهای خود را بپوشانند، بافته ای از مروارید با دنبالۀ پارچه ای دراز که بر روی سر قرار می گرفته و گیس ها را می پوشانید، روسری، گیسو پوش، برای مِثال ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید / وز سر موی سرآغوش بزر بگشایید (خاقانی - ۱۶۱)
فتنه. آشوب. شور. هنگامه. غوغا. مشغله. غلغله. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). خراروش. خلاکوش. (یادداشت بخط مؤلف) : گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی تا خلق جهان را بفکندی بخلالوش. رودکی. چو لشکر بدان گوفه پرجوش گشت جهان پر ز بانگ و خلالوش گشت. فردوسی. بکف جام می چشمۀ نوش گشت هوا پر نوای خلالوش گشت. اسدی (گرشاسبنامه). با طاعت و با فکرت خلوت کن زیرا مشغول شدستند سفیهان بخلالوش. ناصرخسرو. وصف خلق شاه می کردند دوش سنبل و نسرین و ورد و پیلگوش بلبلی بشنید و در زاری فتاد در خلالوشش برآمد صد خروش. فخری (از آنندراج)
فتنه. آشوب. شور. هنگامه. غوغا. مشغله. غلغله. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). خراروش. خلاکوش. (یادداشت بخط مؤلف) : گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی تا خلق جهان را بفکندی بخلالوش. رودکی. چو لشکر بدان گوفه پرجوش گشت جهان پر ز بانگ و خلالوش گشت. فردوسی. بکف جام می چشمۀ نوش گشت هوا پر نوای خلالوش گشت. اسدی (گرشاسبنامه). با طاعت و با فکرت خلوت کن زیرا مشغول شدستند سفیهان بخلالوش. ناصرخسرو. وصف خلق شاه می کردند دوش سنبل و نسرین و ورد و پیلگوش بلبلی بشنید و در زاری فتاد در خلالوشش برآمد صد خروش. فخری (از آنندراج)
دیگ کوچک دسته دار شبیه ماهی تابه برای سرخ کردن خوراک (گناباد). لاغلاغو (در تداول اهالی مشهد). تابه. ماهی تابه. روغن داغ کن. لغلوی (در تداول اهالی سبزوار)
دیگ کوچک دسته دار شبیه ماهی تابه برای سرخ کردن خوراک (گناباد). لاغلاغو (در تداول اهالی مشهد). تابه. ماهی تابه. روغن داغ کن. لِغلِوی (در تداول اهالی سبزوار)
سر به آب فرو بردن، غوطه زدن، (شمس اللغات)، چیزی را به آب فرو بردن، سر به آب فرو بردن و غوطه خوردن، (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، امّا ظاهراً باغوش مصحف ناغوش است، رجوع به کلمه ناغوش شود
سر به آب فرو بردن، غوطه زدن، (شمس اللغات)، چیزی را به آب فرو بردن، سر به آب فرو بردن و غوطه خوردن، (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، امّا ظاهراً باغوش مصحف ناغوش است، رجوع به کلمه ناغوش شود
سرباب فروبردن آدمی ومرغان غوطه خوری. توضیح هدایت نویسد: (دربرهان بمعنی غوطه خوردن درآب آمده و لیکن خطا کرده پاغوش است ببای پارسی. {اماباید دانست که این کلمه بصورت} ناغوش {درلغت فرس اسدی و صحاح الفراس با شاهدی از لبیبی آمده بنابراین قول هدایت براساسی نمی نماید
سرباب فروبردن آدمی ومرغان غوطه خوری. توضیح هدایت نویسد: (دربرهان بمعنی غوطه خوردن درآب آمده و لیکن خطا کرده پاغوش است ببای پارسی. {اماباید دانست که این کلمه بصورت} ناغوش {درلغت فرس اسدی و صحاح الفراس با شاهدی از لبیبی آمده بنابراین قول هدایت براساسی نمی نماید