جدول جو
جدول جو

معنی غفر - جستجوی لغت در جدول جو

غفر
پرز جامه، موی نرم و ریز در ساق پا، پشت گردن یا پیشانی، در علم زیست شناسی بزغالۀ کوهی، بچۀ بز کوهی، در علم نجوم از منازل قمر، در علم نجوم سه ستارۀ کوچک در برج میزان
تصویری از غفر
تصویر غفر
فرهنگ فارسی عمید
غفر
(غَ)
قلعه ای است در یمن از اعمال ابین. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
غفر
(غَ فِ)
غفرالقفا، مرد با موی گردن. (منتهی الارب) : رجل غفر القفا، یعنی مردی که موهای ریز بر پشت گردن دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غفر
(غُ)
بزغالۀ کوهی. به فتح و ضم اول هر دو آمده و بیشتر به ضم است. (از منتهی الارب). ولد الارویه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غفر
(غُ فُ)
جمع واژۀ غفور. (از اقرب الموارد). رجوع به غفور شود
لغت نامه دهخدا
غفر
(غِ)
گوساله. (منتهی الارب) ، جانورکی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غفر
پوشانیدن و آمرزیدن گناه
تصویری از غفر
تصویر غفر
فرهنگ لغت هوشیار
غفر
((غَ فْ))
پوشاندن، چیزی را پوشاندن، چشم پوشی از گناه، آمرزیدن
تصویری از غفر
تصویر غفر
فرهنگ فارسی معین
غفر
منزل پانزدهم ماه که سه ستاره کوچک است در برج میزان
تصویری از غفر
تصویر غفر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظفر
تصویر ظفر
(پسرانه)
پیروزی، نصرت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غفار
تصویر غفار
(پسرانه)
آمرزنده و بخشاینده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفر
تصویر صفر
(پسرانه)
نام ماه دوم از سال قمری، نام کوهی در نزدیکی مدینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غفور
تصویر غفور
(پسرانه)
بخشاینده و آمرزنده گناهان، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غفره
تصویر غفره
روپوش که با آن روی چیزی را بپوشانند
فرهنگ فارسی عمید
(غَ فِ رَ)
مؤنث غفر. (منتهی الارب) : امراءه غفره القفا، زن با موی پس گردن. (ناظم الاطباء). رجوع به غفر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
زن خوبروی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ فَ)
شیر سطبر. (منتهی الارب). اسد ضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ تو تَ)
مغفر چیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیدن مغافیر از درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
پوشاننده تر. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(دَض ض)
غفره خدا ذنب کسی را، آمرزیدن و پوشیدن گناه او را. (از منتهی الارب) : غفر اﷲ ذنبه غفراً و غفرهً حسنه، غطی علیه و عفا عنه. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
نوع و هیأت آمرزش، یقال: غفر اﷲ له غفرهً حسنه. (ناظم الاطباء). میتوان قیاساً آن را بنای نوع از غفر دانست
لغت نامه دهخدا
(غِ فَ رَ)
جمع واژۀ غفر. (منتهی الارب). جمع واژۀ غفر و غفر. (اقرب الموارد). رجوع به غفر و غفر شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
پوشش چیزی. (منتهی الارب). آنچه بدان چیزی را بپوشند، یقال: اغفروا هذا الشی ٔ بغفرته، ای اصلحوه بما ینبغی أن یصلح به. (اقرب الموارد) ، غفره الامر، سزاوار آن کار. (منتهی الارب). معنی مجازی غفره است. رجوع به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شعوری در لسان العجم (ج 2 ورق 186ب) گوید: غفری مانند غفر به معنی درد شدید است، کذافی المجمع. ناظم الاطباء آرد: غفری، رنج و آزار
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
نام زن ابوالطواق اعرابی. (منتهی الارب). بدون الف و لام، نام زنی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دفر
تصویر دفر
گندیدگی، بد بویی، سختی، پتیار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفر
تصویر ذفر
بوی آمدن، بوی برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغفر
تصویر دغفر
شیر دژوان (دژوان غلیظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفر
تصویر اغفر
پوشاننده تر، ریمناک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غفره
تصویر غفره
روپوشی که با آن روی چیزی را بپوشانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غار
تصویر غار
اشکفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زفر
تصویر زفر
صفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غفور
تصویر غفور
بخشایشگر، آمرزگار، بخشاینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صفر
تصویر صفر
زفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظفر
تصویر ظفر
پیروزی
فرهنگ واژه فارسی سره