جدول جو
جدول جو

معنی غطی - جستجوی لغت در جدول جو

غطی
(دَشْ وَ)
غطی شباب، پر از جوانی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پر شدن جوانی: غطی الشباب غطیاً و غطیاً، امتلأ. (اقرب الموارد) ، غطی ناقه، رفتن شتر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) : غطی الناقه غطیاً، ذهبت فی سیرها. (از اقرب الموارد) ، غطی لیل، تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تاریک شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، غطی لیل کسی را، پوشانیدن شخص را شب تاریکی خود. (منتهی الارب). پوشانیدن شب تاریکی خود را بر کسی. (اقرب الموارد) ، فروگرفتن چیزی را و پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : غطی فلان الشی ٔ و علی الشی ٔ، ستره و علاه. (اقرب الموارد). فراپوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، غطی شجره، بالیدن و دراز و گسترده شاخ شدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج). دراز شدن شاخۀ درخت و گسترده شدن آن بر زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلی
تصویر غلی
جوشیدن، جوشیدن مایع در دیگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غذی
تصویر غذی
غذا، آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش، برای مثال تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی - ۴۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمی
تصویر غمی
غمگین، اندوهگین، غم زده
غمی شدن: غمگین شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
غریدن شتر، بانگ کردن شتر،
خرّوپف، صدایی که در حالت خواب از گلوی شخص خوابیده بیرون آید، خرخر، خرناس، خره، خراخر، خرنش
فرهنگ فارسی عمید
(غُ یَرر)
لغتی است در غطیرّ. (منتهی الارب). رجوع به غطیرّ شود
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
ابو غطیف، هذلی. تابعی است و او را غضیف و عطیف به عین مهمله و طاء نیز گفته اند. وی از عبدالله بن عمر بن خطاب روایت دارد، و عبدالرحمن بن زیاد بن انعم افریقی از او روایت دارد. ابن ابی حاتم گوید: از ابوزرعه اسم او را (ابوغطیف) را پرسیدند، پاسخ داد که نمیدانم. (از تاج العروس). رجوع به ابوغطیف هذلی شود
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ فَ)
سلمی. شاعری درباره وی گفته است:
لتجدنی بالامیر برا
و بالقناه مدعسا مکرا
اذا غطیف السلمی فرا.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
عبدالعزیز بن سهل بن سعد، مکنی به ابوالاصبع، او از موالی و محدث بود، و به سال 210 هجری قمری درگذشت. رجوع به انساب سمعانی ورق 410ب شود
سهل بن سعید غطیفی مصری. وی پیش پیغمبر اسلام آمد و در فتح مصر حاضر بود. (از انساب سمعانی ورق 410ب)
عابس بن ربیعه. وی در فتح مصر حاضر بود. (از انساب سمعانی ورق 410ب)
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ فا)
نام اسپی که مسلمین داشتند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ فی ی)
منسوب است به غطیف که بطنی از مراد است. (از انساب سمعانی ورق 410 ب)
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
فروه بن مسیک غطیفی مرادی. صحابی و محدث است. صاحب الاستیعاب آرد: فروه بن مسیک (یا مسیکه) بن حارث ابن سلمه بن حارث بن کریب غطیفی ثم المرادی. اصل او از یمن بود. به سال نهم هجری قمری نزد پیغمبر آمد و مسلمان شد. ابوعمرو گوید: فروه در زمان عمر به کوفه آمد و در آنجا ساکن شد. شعبی و ابوسبره نخعی و سعید بن ابیض ابوهانی مرادی از وی روایت کرده اند. و او از بزرگان قوم خود بود و شعر نیکو میسرود، و ابن اسحاق در ’سیر’ خود اشعار خوبی از او آورده است. (از الاستیعاب ص 519). رجوع به همین کتاب و انساب سمعانی ورق 410 ب و تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ صَ)
صاحب منتهی الارب غطیله آورده ولی درست آن غیطله به تقدیم یاء بر طاء است. رجوع به غیطله و تاج العروس و اقرب الموارد و قطر المحیط شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ طا)
جمع واژۀ ضغیط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پوشیده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ناظم الاطباء). پوشیدن و تعدی بالباء. (منتهی الارب) (از آنندراج). استتار. اغتطاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ یَرر)
درشت اندام، یا نمایان و پرگوشت میانه قامت. (منتهی الارب) (آنندراج). المتظاهر اللحم المربوع القامه، و قیل القصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
ابن حارث. صحابی است. (منتهی الارب). غطیف بن حارث کندی یا حارث بن غطیف یا غظیف بن حارث کندی و به قولی سکونی. از صحابه و شامی است و غضیف صحیح است. رجوع به الاستیعاب ص 516 و الاصابه جزء 5 ص 199 و تاج العروس و رجوع به غضیف شود
ابن حارث کندی، پدر عیاض محدث است. وی جز از غطیف بن حارث است که پیش از این ذکر شد. رجوع به الاستیعاب ص 516 والاصابه جزء 5 ص 190 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
صاحب منتهی الارب گوید: غطیم کأمیر به معنی غطم ّ (دریای بزرگ بسیارآب) است. و این لغت در فرهنگها دیده نشد، جز اینکه در تاج العروس غطیم ّ به معنی مذکور آمده و صواب همان است. رجوع به غطیم ّ شود
لغت نامه دهخدا
ابن حارثه بن حسل بن مالک بن عبدسعد بن جشم بن ذبیان بن عامر بن کنانه بن حسل یشکری، مکنی به ابوکاهل پدر سویدبن ابی کاهل. مرزبانی او را در معجم خود آورده و گوید: وی مخضرم است و شعرنیز از او نقل کرده است. (از الاصابه جزء 5 ص 197)
ابن عبدالله بن ناجیه بن مراد. جد جاهلی است از کهلان از قحطانیه. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760). بطنی از ’مراد’ است. (از انساب سمعانی ورق 410ب)
لغت نامه دهخدا
(غُ طَ)
بنی غطیف، قبیله ای از عرب. (تاج العروس). رجوع به غطیف و عقدالفرید جزء1 ص 106 شود. صاحب تاج العروس گوید: بنی غطیف دو قبیله هستند: یکی از مذحج که فرزندان غطیف بن ناجیه بن مرادند از رهط فروه بن مسیک غطیفی صحابی، و دومی از بنی طی ٔ که فرزندان غطیف بن حارثه بن سعد بن حشرج بن امروءالقیس بن عدی بن اخزم بن هزومه بن ربیعه بن جرول طائی برادر ’ملحان’ که حاتم او را رثا گفت
لغت نامه دهخدا
(غِیَم م)
دریای بزرگ. (تاج العروس). رجوع به غطیم شود، عدد غطیم، بسیار:
وسط من حنظله الاسطما
والعدد الغطامطالغطیما.
؟ (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَفْ فا بِ)
کوره ای است از کوره های یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَص ص)
غطیط بعیر، غریدن شتر و بانگ کردن. (منتهی الارب). بانگ کردن شتر نر در شقشقه، و اگر در شقشقه نباشد آن را هدیر گویند و شتر ماده هدیر کند ولی غطیط نکند زیرا وی را شقشقه نیست. (از اقرب الموارد) :
چو آواز رعد از سحاب بهاری
فتاده بره بر غطیط نجائب.
(منسوب به برهانی).
، بانگ یوز. (مهذب الاسماء) ، غطیط نائم، خرخر نمودن در خواب، و همچنین است مذبوح و مخنوق. (از منتهی الارب) : غطّ النائم و المذبوح و المخنوق غطاً و غطیطاً، نخر و تردد نفسه صاعداً الی حلقه حتی یسمعه من حوله. (اقرب الموارد). خرخر کردن. بخست کردن. (مجمل اللغه). بخست کردن خفته. (تاج المصادر بیهقی). آواز خفته. (مهذب الاسماء). آواز خرخر که از گلوی بعض مردم به حالت خواب کامل برمی آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). خرخر. بخست. خرنا. خرناسه
لغت نامه دهخدا
(غِطْ طی)
به معنی غطّاس (مرغ) است. (از دزی ج 2 ص 217). رجوع به غطّاس شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
سیاه. الاسود، و یذکر غالباً توکیداً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تغطی
تصویر تغطی
پوشیده شدن پوشیده بودن پوشیدن مستور داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطی
تصویر بطی
کند درنگین آهسته کند آهسته مقابل سریع تند، سست رو، درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
سیمین آمیزه در} ابجد {زشت کوته بالا: مرد سومین ترکیب تذکاری از حروف ابجد که شامل (ح) (ط) و (ی) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطی
تصویر خطی
دستنویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
خرخر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطیم
تصویر غطیم
گروه بسیار، خوش رفتار مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطیط
تصویر غطیط
((غَ))
غریدن شتر، خرخر کردن در خواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تغطی
تصویر تغطی
((تَ غَ))
پوشاندن، مستور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنی
تصویر غنی
پر بار، پرمایه، توان گر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خطی
تصویر خطی
دستنویس، دست نویس
فرهنگ واژه فارسی سره