جدول جو
جدول جو

معنی غطشی - جستجوی لغت در جدول جو

غطشی
(غَ شا)
رجوع به غطشا و غطشاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غشی
تصویر غشی
مبتلا به صرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غشی
تصویر غشی
بیهوش شدن، بی خود شدن، از حال رفتن، بیهوشی، بی خودی، غش
فرهنگ فارسی عمید
(دَ قَ عَ)
بیهوش شدن. بیهوشی. بیخود شدن. غشی . غشیان. (ازقطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به غشی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ لَ)
اغشی بودن اسب. (از اقرب الموارد). سفیدی روی اسب یا سفیدی سر او فقط. رجوع به اغشی و غشواء شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
در تداول عوام، صرع زده. مصروع. مأخوذ از غشی عربی است. رجوع به غشی شود
لغت نامه دهخدا
(غُ شَ)
نام جایی است، ابن درید آن را ’غشا’ آورده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَشْ وَ)
غطی شباب، پر از جوانی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پر شدن جوانی: غطی الشباب غطیاً و غطیاً، امتلأ. (اقرب الموارد) ، غطی ناقه، رفتن شتر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) : غطی الناقه غطیاً، ذهبت فی سیرها. (از اقرب الموارد) ، غطی لیل، تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). تاریک شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، غطی لیل کسی را، پوشانیدن شخص را شب تاریکی خود. (منتهی الارب). پوشانیدن شب تاریکی خود را بر کسی. (اقرب الموارد) ، فروگرفتن چیزی را و پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : غطی فلان الشی ٔ و علی الشی ٔ، ستره و علاه. (اقرب الموارد). فراپوشیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، غطی شجره، بالیدن و دراز و گسترده شاخ شدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج). دراز شدن شاخۀ درخت و گسترده شدن آن بر زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَسْوْ)
غطش لیل، تاریک شدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). تاریکی. (دزی ج 2 ص 217) ، غطش کسی، آهسته رفتن او از بیماری یا پیری. (از منتهی الارب) (آنندراج) : غطش فلان غطشاً، مشی رویداً من مرض او کبر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بیهوش گردیدن. (منتهی الارب). بیهوش شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیهوشی. (دهار) (مهذب الاسماء). روی دادن به کسی آنچه فهم او را بپوشاند، و آن کس رامغشی علیه گویند. (از اقرب الموارد). ضعف. بیخود شدن. بیخودی. در کشاف اصطلاحات الفنون آمده: غشی به ضم غین و سکون شین، و مشهور به فتح غین است، و آن عبارت است از بیکار ماندن قوای محرکه و حساسه به سبب ضعف قلب بر اثر گرسنگی یا درد یا غیر آن، و گرد آمدن تمامی روح حیوانی به سوی قلب است. - انتهی:
سه شبان روز او ز خود بیهوش گشت
تا که خلق از غشی او پرجوش گشت.
مولوی (مثنوی).
، بیهوش گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، در اصطلاح صوفیه غشی عبارت است از چیزی که بر روی آیینۀ قلب نشیند، و در بصیرت زنگ پیدا کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، غشی زن، جماع کردن با او. (از غیاث اللغات) (آنندراج) : غشی المراءه، دخل علیها. (اقرب الموارد) ، غشی به کسی، آمدن نزدیک او، یا از فوق آمدن او را. (منتهی الارب). آمدن. (دزی ج 2 ص 213). غشی به مکانی، آمدن بدان. (از اقرب الموارد) ، غشی امر، فروگرفتن کسی را کار. (منتهی الارب) : غشیه الامر غشیاً و غشایهً،غطاه. (اقرب الموارد). منه قوله تعالی ’: غشیهم موج کالظلل’. (قرآن 32/31).
- غشی افتادن کسی را، غش کردن او
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
سستی بینایی با سیلان اشک اکثر اوقات یا همواره. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شا)
مؤنث عطشان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطشانه. زن تشنه. ج، عطاش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
احمد بن عبیدالله بن محمد بن حمزۀ عطشی بغدادی، مکنی به ابوبکر. محدث بود و از ابوسعید اعرابی و دیگران روایت کرده است. و ابوالحسن محمد بن احمد جوالیقی کوفی به سال 359 ه. ق. نزد او حدیث آموخته است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
منسوب به سوق العطش بغداد که برخی از محدثان به آنجا نسبت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به عطش (سوق العطش) شود
لغت نامه دهخدا
بی هوش، (منتهی الارب) :
قل للذی انا فی هواه غاش
صاد الفؤاد بصدغه الجماش،
ابومنصور ثعالبی (از ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
لغتی در غطشاء ممدود است. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس غطشی و غطشا هردو را ذکر کرده است. رجوع به غطشاء شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
قهر و غضب. (آنندراج). غرش. غرّش. غرس. غرس. غرس. (برهان قاطع و حواشی آن چ معین). غرشا. (فرهنگ شعوری) :
به زیردست را غرشی روا نیست
ضعیفان را جفا کردن سزا نیست. (!)
میر نظمی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غطش
تصویر غطش
شب شدن، کند روی از بیماری یا پیری سستی بینایی اشکریزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطشی
تصویر عطشی
مونث عطشان تشنه: مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشی
تصویر غشی
بیهوش گردیدن، بیهوش شدن، بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشی
تصویر غشی
((غَ))
بیهوش شدن، بیهوشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غشی
تصویر غشی
((غَ ش))
کسی که بیماری صرع دارد، مصروع
فرهنگ فارسی معین
غشو ابزاری که با آن تن ستور را خارانده و تمیز کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
غشی به تصور عوام جن زده، فرد آزاردهنده
فرهنگ گویش مازندرانی