بیهوش گردیدن. (منتهی الارب). بیهوش شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بیهوشی. (دهار) (مهذب الاسماء). روی دادن به کسی آنچه فهم او را بپوشاند، و آن کس رامغشی علیه گویند. (از اقرب الموارد). ضعف. بیخود شدن. بیخودی. در کشاف اصطلاحات الفنون آمده: غشی به ضم غین و سکون شین، و مشهور به فتح غین است، و آن عبارت است از بیکار ماندن قوای محرکه و حساسه به سبب ضعف قلب بر اثر گرسنگی یا درد یا غیر آن، و گرد آمدن تمامی روح حیوانی به سوی قلب است. - انتهی: سه شبان روز او ز خود بیهوش گشت تا که خلق از غشی او پرجوش گشت. مولوی (مثنوی). ، بیهوش گردانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، در اصطلاح صوفیه غشی عبارت است از چیزی که بر روی آیینۀ قلب نشیند، و در بصیرت زنگ پیدا کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، غشی زن، جماع کردن با او. (از غیاث اللغات) (آنندراج) : غشی المراءه، دخل علیها. (اقرب الموارد) ، غشی به کسی، آمدن نزدیک او، یا از فوق آمدن او را. (منتهی الارب). آمدن. (دزی ج 2 ص 213). غشی به مکانی، آمدن بدان. (از اقرب الموارد) ، غشی امر، فروگرفتن کسی را کار. (منتهی الارب) : غشیه الامر غشیاً و غشایهً،غطاه. (اقرب الموارد). منه قوله تعالی ’: غشیهم موج کالظلل’. (قرآن 32/31). - غشی افتادن کسی را، غش کردن او