- غشی
- بیهوش شدن، بی خود شدن، از حال رفتن، بیهوشی، بی خودی، غش
معنی غشی - جستجوی لغت در جدول جو
- غشی
- بیهوش گردیدن، بیهوش شدن، بیهوشی
- غشی ((غَ))
- بیهوش شدن، بیهوشی
- غشی ((غَ ش))
- کسی که بیماری صرع دارد، مصروع
- غشی
- مبتلا به صرع
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیهوشی، بی هوش بودن، کندذهنی، کودنی
بیهوشی پرده پوشش
فروگرفتن کار کسی را پوشیدن
بیهوش، فرو گرفته ناگهان فرو گرفته، بیهوش
سراسیمه و حیران
پوشیدن، مشغول کردن
گادن، به گای گرفتن بیهوش شدن، زدن به تازیانه، نزدیک آمدن
یا غشی افتادن کسی را. غش کردن او
پر بار، پرمایه، توان گر
نام پدر داوود پیغمبر (ع)
جمع رشوه، بلکفت ها بدکندها پارک ها
اندرونه، گیاه خشک
ترسیدن، هراسان
پستانداری از راسته جوندگان که خاص نواحی گرم و معتدل آسیا و افریفا و اروپاست. این جانور نسبتا قوی و جثه اش تقریبا باندازه روباه و دارای تیرهای نوک تیز و بالنسبه طویلی است که سطح پشت وی را فرا گرفته خار پشت تیر انداز
پول کوچک مسین یا برنجین کم بها پول ریزه نازک بسیار تنک رایج قاز پاپاسی پشیزه پشی جندک تسو طسوج، سکه مسین ساسانیان، فلس که شست تای آن یکدرم بوده است، سکه قلب، فلس ماهی پولک ماهی، گلها از زر و سیم که برای زینت بر دوال کمر دوزند نوپلکهای چرم که بدامن چادر دوزند و بند از آن گذرانند. یا به پشیزی نیرزیدن، سخت بی ارج و قدر بودن سخت ناچیز بودن، یا پشیز از دینار ندانستن، قوه تمیز و تشخیص نیک از بد و صحیح از سقیم ندانستن
منسوب به شش. یا حبابچه های شش. کوچکترین تقسیمات شش که تعداد آنها در حدود 2 میلیون می باشد و نایژکهای انتهایی به آن ها ختم می شود. قطر هر حبابچه ریوی در حدود 4، 1 میلیمتر است و جدار آن چین خورده است و خانه های شش را تشکیل می دهد کیسه های هوایی. یا خانه های ششی. چین خوردگی های دیواره حبابچه های ریوی حفره های ریوی
راه رفتن، رفتار، روش
پوستۀ بسیار نازک، پوشش
غمگین، اندوهگین، غم زده
غمی شدن: غمگین شدن، اندوهناک شدن
غمی شدن: غمگین شدن، اندوهناک شدن
غذا، آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش، برای مثال تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی - ۴۹۷)
جوشیدن، جوشیدن مایع در دیگ
نادان و کندذهن، کم هوش، کودن
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
کسی که در بند هواوهوس خود باشد، گمراه، بیراه
توانگر، مالدار، بی نیاز، سرشار، پر از عناصر مفید
نقش و نگار جامه، جامۀ نقش و نگاردار، پرند، جوهر شمشیر، دیبا و اطلس، پارچۀ ابریشمی لطیف رنگین، برای مثال درخت سیب را گویی ز دیبا طیلسانستی / جهان گویی همه پر وشی و پر پرنیانستی (فرخی - ۴۰۳)
اول شب
تلخدانه در گندم، بیکاره بی سود، فرومایه