جدول جو
جدول جو

معنی غطس - جستجوی لغت در جدول جو

غطس
(دَ)
فرورفتن در آب. (منتهی الارب) (آنندراج). انعماس، زیر آبی رفتن. (دزی ج 2 ص 216) ، فروبردن در آب. (منتهی الارب) (آنندراج). غمس. (اقرب الموارد). به آب فروبردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). به آب فروبردن. (مصادر زوزنی). فروبردن. نهان کردن. (دزی ج 2 ص 216) ، به دهان خوردن آب را. (منتهی الارب). به دهان آب خوردن از ظرف: غطس فی الاناء غطساً، کرع فیه. (اقرب الموارد) ، بردن کسی را مرگ. (منتهی الارب). غطس به اللجم، ذهبت به المنیه، لغه فی عطست بالعین المهمله. (اقرب الموارد) ، مجازاً به معنی گریختن و رهایی بخشیدن خود از خطر و نزاع. (دزی ج 2 ص 216)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرس
تصویر غرس
غرس کردن، درخت نشانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرس
تصویر غرس
خشم، غضب، تندی، تندخویی، برای مثال گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جاف جاف زود غرس؟ (رودکی - ۵۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غطا
تصویر غطا
پرده، پوشش، سرپوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلس
تصویر غلس
تاریکی آخر شب
فرهنگ فارسی عمید
(دُ مَ)
عمل فرورفتن در آب به طور کامل. ج، غطسات. (دزی ج 2 ص 216)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ اغبس. (منتهی الارب). رجوع به اغبس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ قَ)
پهن بینی گردیدن، پست و منتشراستخوان بینی شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و در بیت زیر به سکون ثانی بکار رفته است:
رنجها داده ست کاّن را چاره نیست
آن بمثل گنگی و فطس و عمی است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بمعنی غیص یعنی گل و لای. (دزی ج 2 ص 234). رجوع به غیص و غوص شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غیساء، بمعنی زلف انبوه، یقال: لمم غیس، (از اقرب الموارد)، صاحب منتهی الارب آرد: لمم غیس، زلف انبوه بسیار درهم پیچیدۀ خوش - انتهی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن الغرس، شمس الدین محمد مصری. فقیه حنفی بود، به سال 1525م. از دنیا رفت. از تألیفات وی ’الفواکه البدریه فی القضایا الحکمیه’ است. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غَ رَ)
قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی. (برهان قاطع) (مجمع الفرس) (از فرهنگ شعوری). خشم و تندی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). غژم. غرش. غراش:
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرس.
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس.
رودکی (از فرهنگ اسدی) (از اوبهی).
، خوشۀ غله در زبان پهلوی. (فرهنگ جهانگیری به نقل فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
درتداول عامه، محکم. استوار. قرص. رجوع به قرص شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی. (از برهان قاطع). غرش. غراش. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، خراش. (برهان قاطع). غرش. غراش. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
آب و جز آن که با بچه بیرون آید از رحم، و پوست که بر روی جنین باشد، و اگر آن پوست را بر روی او بعد زائیدن بگذارند در حال بمیرد. ج، اغراس. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه با بچه چون لعابی و مخاطی از شکم برآید، و پوست تنکی که بر روی نوزاداست. رطوبتی که بر سطح درونی امعاء باشد، نهال. (دهار) (مقدمهالادب). آنچه غرس شود. فعل به معنی مفعول است مانند ذبح و حمل (به معنی مذبوح و محمول) چنانکه گویند: نحن اغراس یدک. (از اقرب الموارد). غرس. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 284 و 342 شود، زاغ سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). غراب کوچک. غرس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ بِ)
تاریک. مظلم. (دزی ج 2 ص 200)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیس
تصویر غیس
انبوهی، بسیاری داراک و مانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطر
تصویر غطر
خرامنده، دست جنباندن در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطس
تصویر شطس
دلیر بی پروا زیرکی دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطس
تصویر عطس
عطسه آمدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبس
تصویر غبس
خاکستری خاکستری گونی، تاریکی، تاریک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرس
تصویر غرس
غضب و خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطل
تصویر غطل
آمیختن، تو بر تویی، بر هم نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطف
تصویر غطف
فراخی زیست، درازی پلک، افزونی ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطش
تصویر غطش
شب شدن، کند روی از بیماری یا پیری سستی بینایی اشکریزی
فرهنگ لغت هوشیار
خاج شویان جشنی از جشن های ترسایان تعمید غسل تعمید. یا عید غطاس. جشنی که به یادبود غسل تعمید مسیح بر پا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
فرود ستاره، رنگ کردن دست برناک نهادن بر دست، فرو بردن کسی را در آب، فرو کردن باب فرو بردن کسی یا چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
پرده پوشش. یا غطای و طاری قاری. پوشش و پرده گسترده سیاه (مانند قیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تاریکی پایان شب تاریکی آخر شب ظلمت پایان شب چون با سپیدی در آمیزد شبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطس
تصویر فطس
کوبیدن و پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمس
تصویر غمس
((غَ سْ))
کسی یا چیزی را در آب فرو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غطاس
تصویر غطاس
((غِ))
تعمید، غسل تعمید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرس
تصویر غرس
((غَ زَ))
درخت کاشتن، درخت نشانده، نهال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرس
تصویر غرس
((غَ یا غِ))
خشم، قهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلس
تصویر غلس
((غَ لَ))
ظلمت پایان شب چون با سپیدی درآمیزد، شبگیر
فرهنگ فارسی معین