نام اسب برأبن قیس. (منتهی الارب). اسب برأبن قیس بن عقاب بن هرمی بن ریاح الیربوعی، و اوست که درباره اسب خود گفته: فان یک غراف تبدل فارسا سوای فقد بدلت منه سمیدعا ... و سمیدع همسایۀ برأبن قیس بود. (تاج العروس). برای تفصیل رجوع به تاج العروس شود
نام اسب برأبن قیس. (منتهی الارب). اسب برأبن قیس بن عقاب بن هرمی بن ریاح الیربوعی، و اوست که درباره اسب خود گفته: فان یک غراف تبدل فارسا سوای فقد بدلت منه سمیدعا ... و سمیدع همسایۀ برأبن قیس بود. (تاج العروس). برای تفصیل رجوع به تاج العروس شود
جویی است میان واسط و بصره، و بر آن شهرستانی است بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). نهر کبیری است درزیر واسط، میان واسط و بصره. در کنار این نهر ناحیه ای مشتمل بر قراء بسیار واقع است و از بطائح به شمارمیرود. و گروهی از اهل علم بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان). صاحب الاخبار الدوله السلجوقیه گوید: امیر بدرالدین مظفر بن حمادبن ابی الجبر صاحب غراف و اعمال بطیحه بود. رجوع به کتاب مذکور صص 137- 138 شود
جویی است میان واسط و بصره، و بر آن شهرستانی است بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). نهر کبیری است درزیر واسط، میان واسط و بصره. در کنار این نهر ناحیه ای مشتمل بر قراء بسیار واقع است و از بطائح به شمارمیرود. و گروهی از اهل علم بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان). صاحب الاخبار الدوله السلجوقیه گوید: امیر بدرالدین مظفر بن حمادبن ابی الجبر صاحب غراف و اعمال بطیحه بود. رجوع به کتاب مذکور صص 137- 138 شود
پیمانه ای است بزرگ. (منتهی الارب). پیمانۀ بزرگی مانند جراف است. قنقل. (از اقرب الموارد) جمع واژۀ غرفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غرفه شود
پیمانه ای است بزرگ. (منتهی الارب). پیمانۀ بزرگی مانند جراف است. قَنْقَل. (از اقرب الموارد) جَمعِ واژۀ غُرفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غرفه شود
شتربچه که نچرد چراگاهی را تا طرفه و نو نپنداردو بر یک چراگاه قرار نگیرد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، ناقه که جابجا چرا کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
شتربچه که نچرد چراگاهی را تا طرفه و نو نپنداردو بر یک چراگاه قرار نگیرد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) ، ناقه که جابجا چرا کند. (منتهی الارب) (آنندراج)
ابن عطا. به روزگار هارون الرشید امیر خراسان شد در ماه رمضان به سال 185 هجری قمری و این غطریف برادر مادر هارون الرشید بود، و مادر هارون الرشید را خیزران نام بود دختر عطا از یمن، از شهری که آن را جرش گویند، و اسیر افتاده بود به طبرستان، و از آنجا او را به نزدیک مهدی آوردند. مهدی را از وی دو پسر آمد یکی موسی الهادی ودوم هارون الرشید. و چون کار خیزران بزرگ شد، این غطریف به نزدیک وی آمد و با او میبود. هارون الرشید خراسان به وی داد، و بدان تاریخ در دست مردمان سیم خوارزم روان شده بود و مردمان آن سیم را به ناخوشدلی گرفتندی و آن سیم بخارا از دست مردمان بیرون شده بود. چون غطریف بن عطا به خراسان آمد اشراف و اعیان بخارا به نزدیک او رفتند و از وی درخواستند که ما را سیم نمانده است در شهر، امیر خراسان فرماید تا ما را سیم زنند و به همان سکه زنند که سیم بخارا در قدیم بوده است و سیمی میباید که هیچکس از دست ما بیرون نکند و از شهر ما بیرون نبرد تا ما سیم میان خویش معاملت بکنیم. و بدان تاریخ نقره عزیز بود پس اهل شهر را جمع کردند و از ایشان رأی خواستند در این معنی، بر آن اتفاق کردند که سیم زنند از شش چیز: زر و نقره و مشک وارزیز و آهن و مس. همچنان کردند و به آن سکۀ پیشین به نام غطریف زدند، یعنی سیم غطریفی و عامۀ مردمان غدریفی خواندندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 43 و 44) محمد بن احمد، مکنی به ابواحمد، متوفی به سال 377 هجری قمریاو راست: جزئی در حدیث از حدیث قاضی ابوبکر طبری
ابن عطا. به روزگار هارون الرشید امیر خراسان شد در ماه رمضان به سال 185 هجری قمری و این غطریف برادر مادر هارون الرشید بود، و مادر هارون الرشید را خیزران نام بود دختر عطا از یمن، از شهری که آن را جرش گویند، و اسیر افتاده بود به طبرستان، و از آنجا او را به نزدیک مهدی آوردند. مهدی را از وی دو پسر آمد یکی موسی الهادی ودوم هارون الرشید. و چون کار خیزران بزرگ شد، این غطریف به نزدیک وی آمد و با او میبود. هارون الرشید خراسان به وی داد، و بدان تاریخ در دست مردمان سیم خوارزم روان شده بود و مردمان آن سیم را به ناخوشدلی گرفتندی و آن سیم بخارا از دست مردمان بیرون شده بود. چون غطریف بن عطا به خراسان آمد اشراف و اعیان بخارا به نزدیک او رفتند و از وی درخواستند که ما را سیم نمانده است در شهر، امیر خراسان فرماید تا ما را سیم زنند و به همان سکه زنند که سیم بخارا در قدیم بوده است و سیمی میباید که هیچکس از دست ما بیرون نکند و از شهر ما بیرون نبرد تا ما سیم میان خویش معاملت بکنیم. و بدان تاریخ نقره عزیز بود پس اهل شهر را جمع کردند و از ایشان رأی خواستند در این معنی، بر آن اتفاق کردند که سیم زنند از شش چیز: زر و نقره و مشک وارزیز و آهن و مس. همچنان کردند و به آن سکۀ پیشین به نام غطریف زدند، یعنی سیم غطریفی و عامۀ مردمان غدریفی خواندندی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 43 و 44) محمد بن احمد، مکنی به ابواحمد، متوفی به سال 377 هجری قمریاو راست: جزئی در حدیث از حدیث قاضی ابوبکر طبری
جمع واژۀ طرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67). کنارها و گوشه ها. و فارسیان این را بجای مفرد استعمال کرده به ’ها’ و ’الف’ جمع نمایند: بدان تا دو سه خرقه آری بهم بسر می دویدی به اطرافها. کمال اسماعیل (از آنندراج). طرفها و کناره ها و جوانب و پهلوها. (ناظم الاطباء). کناره ها. (غیاث اللغات). اکناف. جمع واژۀ طرف، ناحیه. بخشی از چیز. (از متن اللغه) : همه اطراف بی نگار چمن همچو طبع تو پرنگار شود. مسعودسعد. آن شب که دگر روز مرا عزم سفر بود ناگاه ز اطراف نسیم سحر آمد. مسعودسعد. و باید دانست که اطراف عالم پر بلا و عذاب است. (کلیله و دمنه). از طرفی رخنۀ دین می کند وز دگر اطراف کمین می کند. نظامی.
جَمعِ واژۀ طَرَف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67). کنارها و گوشه ها. و فارسیان این را بجای مفرد استعمال کرده به ’ها’ و ’الف’ جمع نمایند: بدان تا دو سه خرقه آری بهم بسر می دویدی به اطرافها. کمال اسماعیل (از آنندراج). طرفها و کناره ها و جوانب و پهلوها. (ناظم الاطباء). کناره ها. (غیاث اللغات). اکناف. جَمعِ واژۀ طَرَف، ناحیه. بخشی از چیز. (از متن اللغه) : همه اطراف بی نگار چمن همچو طبع تو پرنگار شود. مسعودسعد. آن شب که دگر روز مرا عزم سفر بود ناگاه ز اطراف نسیم سحر آمد. مسعودسعد. و باید دانست که اطراف عالم پر بلا و عذاب است. (کلیله و دمنه). از طرفی رخنۀ دین می کند وز دگر اطراف کمین می کند. نظامی.
نو خریدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی نو گرفتن از مال و هرچه باشد. (آنندراج). چیزی نو کردن. (زوزنی). تازه خریدن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، حرکت کردن جوجه در لانه. (از اقرب الموارد). جنبش کردن جوزه در آشیانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اطرغشاش بیمار از بیماری خویش، برخاستن و حرکت کردن و راه رفتن وی. (از اقرب الموارد). در منتهی الارب و ناظم الاطباء و آنندراج این معنی چنین آمده است: ایستادن و برفتار آمدن، رسیدن باران پس از سختی، یقال: اطرغش القوم، ای غیثوا و اخصبوا بعد الجهد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اطرغشاش قوم، باران آمدن و در خصب و فراوانی داخل شدن آنان پس از مشقت و سختی. (از اقرب الموارد)
نو خریدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی نو گرفتن از مال و هرچه باشد. (آنندراج). چیزی نو کردن. (زوزنی). تازه خریدن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، حرکت کردن جوجه در لانه. (از اقرب الموارد). جنبش کردن جوزه در آشیانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اطرغشاش بیمار از بیماری خویش، برخاستن و حرکت کردن و راه رفتن وی. (از اقرب الموارد). در منتهی الارب و ناظم الاطباء و آنندراج این معنی چنین آمده است: ایستادن و برفتار آمدن، رسیدن باران پس از سختی، یقال: اطرغش القوم، ای غیثوا و اخصبوا بعد الجهد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اطرغشاش قوم، باران آمدن و در خصب و فراوانی داخل شدن آنان پس از مشقت و سختی. (از اقرب الموارد)