به قول صاحب مجمل التواریخ جزیره ای است در دریای مغرب برابر اندلس، که از آن خلیجی بیرون آید، عرض آن هفت میل، میان اندلس و طنجه، و آن را شطین خوانند، و به دریای روم رود. ولی ابن رسته این کلمات را به صورت غدیره آورده است و گوید: ’غدیره مقابل الاندلس عند الخلیج، وهذا الخلیج یجری من البحر المغربی و عرضه سبعه امیال...’. (مجمل التواریخ و القصص ص 473 و حاشیۀ آن)
به قول صاحب مجمل التواریخ جزیره ای است در دریای مغرب برابر اندلس، که از آن خلیجی بیرون آید، عرض آن هفت میل، میان اندلس و طنجه، و آن را شطین خوانند، و به دریای روم رود. ولی ابن رسته این کلمات را به صورت غدیره آورده است و گوید: ’غدیره مقابل الاندلس عند الخلیج، وهذا الخلیج یجری من البحر المغربی و عرضه سبعه امیال...’. (مجمل التواریخ و القصص ص 473 و حاشیۀ آن)
آرد که بر آن شیر ریخته بر سنگریزه ای تفسان گرم سازند. (منتهی الارب) (آنندراج). دقیق یحلب علیه لبن ثم یحمی بالرضف. (اقرب الموارد). غیذر. (اقرب الموارد ذیل غیذر) (آنندراج)
آرد که بر آن شیر ریخته بر سنگریزه ای تفسان گرم سازند. (منتهی الارب) (آنندراج). دقیق یحلب علیه لبن ثم یحمی بالرضف. (اقرب الموارد). غَیْذَر. (اقرب الموارد ذیل غیذر) (آنندراج)
گل خوشبوی سبز برچسفان نیکو. (منتهی الارب). سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم استعمال شود. الطین الحر. (المنجد). خاک که در آن ریگ نبود. طین حر. سفالی که از این خاک کنند و به فارسی آن را تغار سبز گویند. گل چسبندۀ سبزی که از آن خنور کنند، کاسۀ بزرگ. القصعه الکبیره، فارسیه. ج، غضائر. (اقرب الموارد) (المنجد). کاسۀ سفالین. کاسۀ چینی پیروزه ای. (مهذب الاسماء). ظاهراً در استعمال ایرانیان به معنی تغار یا بستوی سرگشاده آمده است: و از این ناحیت (چین) زر بسیار خیزد و حریر وپرند... و غضاره و دارصینی و ختو. (حدود العالم). و آن بادریسه هفتۀ دیگر غضاره شد و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. لبیبی (از فرهنگ اسدی). و این کوفته (از داروها) را در آب کنند و بشورانند و به آهستگی اندر غضارۀ پاکیزه... و به آهستگی اندر غضارۀ دوم میگردانند تا هرچه لطیف تر و نرم تر و سوده تر است با آب برود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ص 272). پاره ای در غضاره ای کرد و پیش کودک نهاد. (سندبادنامه ص 290)، مرغ سنگ خوار، {{اسم مصدر}} نعمت و فراخی و ارزانی. گشادگی. (منتهی الارب). توانایی. سعت، فراوانی، خوشی زندگانی. طیب عیش. (اقرب الموارد)، تازگی. (مهذب الاسماء). بهجت. نضارت: آب غضارت و نضارت با روی بوستان آمد. (جهانگشای جوینی)، {{مصدر}} فراخ حال گردیدن سپس تنگی. (منتهی الارب). به فراخی رسیدن و بسیارمال شدن و زندگی خوش داشتن. (المنجد)
گل خوشبوی سبز برچسفان نیکو. (منتهی الارب). سفال سبزی است که برای دفع چشم زخم استعمال شود. الطین الحر. (المنجد). خاک که در آن ریگ نبود. طین حر. سفالی که از این خاک کنند و به فارسی آن را تغار سبز گویند. گل چسبندۀ سبزی که از آن خنور کنند، کاسۀ بزرگ. القصعه الکبیره، فارسیه. ج، غَضائِر. (اقرب الموارد) (المنجد). کاسۀ سفالین. کاسۀ چینی پیروزه ای. (مهذب الاسماء). ظاهراً در استعمال ایرانیان به معنی تغار یا بستوی سرگشاده آمده است: و از این ناحیت (چین) زر بسیار خیزد و حریر وپرند... و غضاره و دارصینی و ختو. (حدود العالم). و آن بادریسه هفتۀ دیگر غضاره شد و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. لبیبی (از فرهنگ اسدی). و این کوفته (از داروها) را در آب کنند و بشورانند و به آهستگی اندر غضارۀ پاکیزه... و به آهستگی اندر غضارۀ دوم میگردانند تا هرچه لطیف تر و نرم تر و سوده تر است با آب برود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی ص 272). پاره ای در غضاره ای کرد و پیش کودک نهاد. (سندبادنامه ص 290)، مرغ سنگ خوار، {{اِسمِ مَصدَر}} نعمت و فراخی و ارزانی. گشادگی. (منتهی الارب). توانایی. سعت، فراوانی، خوشی زندگانی. طیب عیش. (اقرب الموارد)، تازگی. (مهذب الاسماء). بهجت. نضارت: آب غضارت و نضارت با روی بوستان آمد. (جهانگشای جوینی)، {{مَصدَر}} فراخ حال گردیدن سپس تنگی. (منتهی الارب). به فراخی رسیدن و بسیارمال شدن و زندگی خوش داشتن. (المنجد)
آشی که از شیر ترش سازند و گاهی در آن شیر تازه افزایند. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی آش که از شیر ترش سازند و گاه شیر تازه بر آن افزایند. (ناظم الاطباء). شیروا. (مهذب الاسماء). دوغبا. (دهار). نام طعامی است که از جغرات برنج سازند. (الفاظ الادویه)
آشی که از شیر ترش سازند و گاهی در آن شیر تازه افزایند. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی آش که از شیر ترش سازند و گاه شیر تازه بر آن افزایند. (ناظم الاطباء). شیروا. (مهذب الاسماء). دوغبا. (دهار). نام طعامی است که از جغرات برنج سازند. (الفاظ الادویه)
بنت ضیزن بن معاویه السلیحی است، پدرش فرمانروای جزیره و شام بود و گاهی به حدود ممالک ایران دست اندازی می کرد، شاپور به دفع او لشکر کشید، ضیزن به حصار حضر سنگر گرفت و شاپور (ذوالاکتاف) سه سال آنجا را در محاصره داشت و نضیره که زیبائی شاپور دلش را ربوده بود به شاه ایران پیغام داد که اگر مرا به همسری برگزینی راه ورود به قلعه را به تو بنمایم، شاپور قول داد و دختر خیانتگر او را به قلعه وارد کرد و پدرش را به کشتن داد. در بعض کتب به دنبال این داستان افزوده اند که در شب زفاف نضیره بخواب نرفت شاپور علت بیدار ماندن او پرسید دختر از خشونت رختخوابش - که حریر آکنده به پر شترمرغ بود - شکایت کرد، شاپور در زیر سینۀ او برگ موردی چسبیده دید آن را از تنش برگرفت، از جایش خون روان شد، از بس نازپرورده و نازک اندام بود. شاپور حیرت زده پرسید که: پدرت ترا با چه غذائی پرورده است که چنین لطیف و نازک بدنی ؟ جوابداد: با سرشیر و شکر و مغز و شراب صافی ! شاپور گفت: تو با آنان که بدینسانت پرورانده بودند چنین کردی، با دیگران چه خواهی کرد، بر تو اعتماد نشاید.سپس بفرمود تا او را به دو اسب بستند و اسبان را به تاختن آوردند تا دو شقه شد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 358). و نیز رجوع به معجم البلدان ج 3 ص 291 و الاغانی ج 2ص 35 و معجم ما استعجم ص 454 و تاریخ طبری ج 1 ص 485 ذیل اخبار شاپور ذوالاکتاف و فارسنامۀ ابن البلخی ص 62 و عیون الاخبار ج 4 ص 119 و وفیات الاعیان ج 2 ص 196 شود
بنت ضیزن بن معاویه السلیحی است، پدرش فرمانروای جزیره و شام بود و گاهی به حدود ممالک ایران دست اندازی می کرد، شاپور به دفع او لشکر کشید، ضیزن به حصار حَضر سنگر گرفت و شاپور (ذوالاکتاف) سه سال آنجا را در محاصره داشت و نضیره که زیبائی شاپور دلش را ربوده بود به شاه ایران پیغام داد که اگر مرا به همسری برگزینی راه ورود به قلعه را به تو بنمایم، شاپور قول داد و دختر خیانتگر او را به قلعه وارد کرد و پدرش را به کشتن داد. در بعض کتب به دنبال این داستان افزوده اند که در شب زفاف نضیره بخواب نرفت شاپور علت بیدار ماندن او پرسید دختر از خشونت رختخوابش - که حریر آکنده به پر شترمرغ بود - شکایت کرد، شاپور در زیر سینۀ او برگ موردی چسبیده دید آن را از تنش برگرفت، از جایش خون روان شد، از بس نازپرورده و نازک اندام بود. شاپور حیرت زده پرسید که: پدرت ترا با چه غذائی پرورده است که چنین لطیف و نازک بدنی ؟ جوابداد: با سرشیر و شکر و مغز و شراب صافی ! شاپور گفت: تو با آنان که بدینسانت پرورانده بودند چنین کردی، با دیگران چه خواهی کرد، بر تو اعتماد نشاید.سپس بفرمود تا او را به دو اسب بستند و اسبان را به تاختن آوردند تا دو شقه شد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 358). و نیز رجوع به معجم البلدان ج 3 ص 291 و الاغانی ج 2ص 35 و معجم ما استعجم ص 454 و تاریخ طبری ج 1 ص 485 ذیل اخبار شاپور ذوالاکتاف و فارسنامۀ ابن البلخی ص 62 و عیون الاخبار ج 4 ص 119 و وفیات الاعیان ج 2 ص 196 شود
جایگاه خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). جای خرما. (اقرب الموارد)، گروه مردم یا چهار تن یا پنج تن یا هشت یا هفت تن یا ده تن یا کم از ده تن که بغزو (جنگ) روند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). چهار پنج تن. (مهذب الاسماء). ج، حضائر. (از مهذب الاسماء)، اول لشکر. مقدمه، آنچه برآید از رحم هنگام زادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ریم و زردآب که با بچه بیرون آید بعد از برطرف شدن خون نفاس. (آنندراج). آنچه با بچه بیرون آید از رطوبات. ج، حضیر، حضایر، خون سطبر درپوستی که با بچه بیرون آید. (منتهی الارب) (آنندراج)، ریم گردآمده در ریش. ریم که در جراحت گرد آید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
جایگاه خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). جای خرما. (اقرب الموارد)، گروه مردم یا چهار تن یا پنج تن یا هشت یا هفت تن یا ده تن یا کم از ده تن که بغزو (جنگ) روند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). چهار پنج تن. (مهذب الاسماء). ج، حضائر. (از مهذب الاسماء)، اول لشکر. مقدمه، آنچه برآید از رحم هنگام زادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ریم و زردآب که با بچه بیرون آید بعد از برطرف شدن خون نفاس. (آنندراج). آنچه با بچه بیرون آید از رطوبات. ج، حضیر، حضایر، خون سطبر درپوستی که با بچه بیرون آید. (منتهی الارب) (آنندراج)، ریم گردآمده در ریش. ریم که در جراحت گرد آید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)