جدول جو
جدول جو

معنی غضرب - جستجوی لغت در جدول جو

غضرب
(غَ رَ)
مکان غضرب، جای بسیار آب و گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). غضرب و غضارب، کثیر النبت و الماء. (اقرب الموارد). جای بسیارآب و پرگیاه
لغت نامه دهخدا
غضرب
آبخیز
تصویری از غضرب
تصویر غضرب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غضوب
تصویر غضوب
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید، استخوان مغزدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
برپا کنندۀ فتنه و غوغا، فتنه انگیز، سخن چین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
محلی که چیزی را برپا می کنند، محل برپا کردن خیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غارب
تصویر غارب
مقابل طالع، غروب کننده، دور شونده، در علم زیست شناسی شانه، دوش
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رِ)
اسم مکان و زمان. (از محیط المحیط). یقال: اتت الناقه علی مضربها، یعنی به وقتی رسیده که گشن داده شود آن را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، جای زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اصل و نسب و شرف. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، جای برپا کردن خیمه. (ناظم الاطباء).
- مضرب خیام، خیمه گاه: ظاهر آن قلعه را مضرب خیام ظفرانجام ساخت. (حبیب السیر جزء دوم از جلد سوم ص 26).
، (اصطلاح ریاضی) حاصل ضرب عددی در عددی دیگر را مضرب هر یک از آن دو عدد نامند چون 56 که حاصل ضرب 7 و 8 است پس مضرب 7 و 8 نیز می باشد. بعبارت دیگر هرگاه عددی بر عدد دیگر قابل قسمت باشد آن عدد مضرب عدد دیگر است مانند 72 که مضرب 9 می باشد. و رجوع به مادۀ بعد و ذیل آن شود.
- مضرب های مشترک دو عدد، هر عدد مضربهای بی شمار دارد چنانکه مضربهای عدد 3 عبارت است از: 3، 6، 9، 12، 15، 18، 21، 24، 27، 30، 33، 36 و... و یا مضربهای عدد 4 عبارت است از: 4، 8، 12، 16، 20، 24، 28، 32 و 36 و... و میان مضربهای اعداد 3 و 4 یک عده مشترکند چنانکه عدد 12 و 24 و 36. از این روی اعداد 12 و 24 و 36 مضربهای مشترک اعداد 3 و 4 می باشند. و به عبارت دیگر هرگاه چند عدد بر دو عدد فرضی قابل قسمت باشند آن اعداد مضربهای مشترک آن دو عدد می باشند. و رجوع به ترکیب بعد شود.
- کوچکترین مضرب مشترک، مضربهای مشترک چند عدد نمی توانند از بزرگترین آن اعداد کوچکتر باشند. پس مابین مضربهای مشترک چند عدد یکی از همه کوچکتر است و آن را کوچکترین مضرب مشترک آن اعداد نامند. بعنوان مثال اعداد 105، 210، 315، 420، 525، 630، 735 و 840 بر اعداد 3و 5 و 7 قابل قسمت هستند و کوچکترین این اعداد 105 است که کوچکتر از این عدد نمی توان یافت که بر اعداد 3، 5 و 7 قابل قسمت باشند. پس عدد 105 کوچکترین مضرب مشترک اعداد 3، 5 و 7 است و عدد 12 کوچکترین مضرب مشترک اعداد 3 و 4 می باشد. و رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غضبان. (اقرب الموارد). رجوع به غضبان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
زننده تر. (ناظم الاطباء) :
اطعنها بالقناه اضربها
بالسیف جحجاحها مسوّدها.
متنبی
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ ضرب، بمعنی آخر بیت شعر. (از لسان العرب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ ضرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ضرب شود
لغت نامه دهخدا
(غُ ضَ بِ)
سخت درشت. (منتهی الارب). غضبر و غضابر. الغلیظ الشدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ رِ)
جای بسیار آب و گیاه. (منتهی الارب). مکان پرگیاه و پرآب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
مار. (منتهی الارب). افعی. (اقرب الموارد). صاحب منتهی الارب آن را مصحف عظرب میداند
لغت نامه دهخدا
(غِ)
خاشاک چشم. (منتهی الارب). قذی. (اقرب الموارد) ، بیماریی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چیچک. (منتهی الارب). آبله. (ناظم الاطباء). جدری. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
موضعی است به حجاز. (منتهی الارب). ناحیه ای است در حجاز از دیار هذیل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ شَرْ رَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضِ رَ)
مؤنث غضر. دابّه غضرهالناصیه، ستور فرخنده فال. (منتهی الارب). دابه مبارکه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اسم مرّت از غضر. (اقرب الموارد). رجوع به غضر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَرْ رِ)
برانگیزانندۀ فتنه و برپاکننده غوغا و هنگامه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 329)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَرْ رَ)
جامۀ دوخته شده با نقش و خطوط الوان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
سر به پایین افگنده: رأیت حیهً مضرباً، دیدم ماری راکه بر جای مانده و بی حرکت بود. (ناظم الاطباء). حیه مضرب، مار سر فروافکنده بر یک جای که حرکت نکند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، آن که سبب می شود زدن را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
جنبش نمودن و حرکت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غضرم
تصویر غضرم
زمین گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
استخوان، مغز استخوان، شمشیر، دم شمشیر خر گاه کلان، زننده بسیار زننده، زد ابزار ابزار زدن زنشگاه جای زدن، تاژ گاه (تاژ خیمه) این واژه را فارسی گویان مضرب گویند ز نشمان در اندوزه (حاصل ضرب) : درانگارش جامه رنگین دو به هم زن سخن چین شمشیر، تیزی شمشیر، جمع مضارب. مکان زدن، جایی که در خیمه بر پا کنند: در آن مدت که اراضی بیلقان مرکز اعلام فرقد فرسای و مضرب خیام عساکر گیتی گشای بود، حاصل ضرب هر عددی است در عدد دیگر نسبت بان دو عدد مثلا حاصل ضرب 6 در 8 چهل و هشت سات پس 48 مضرب 6 یا 8 میباشد. یا مضرب مشترک. هر گاه عددی بر چند عدد بخش پذیر باشد آنرا مضرب مشترک همه آن اعداد گویند مانند 20 که بر 4 2 10 5 قابل قسمت است. یا کوچکترین مضرب مشترک. ممکن است چند عدد مضربهای مشترک متعدد داشته باشند در این صورت مضرب مشترکی را که از همه کوچکتر است کوچکترین مضرب مشترک گویند، جمع مضارب. توضیح مضرب که اسم مکان ضرب باشد بکسر راء است مانندمنزل ولی معمولا آنرا بفتح راء خوانند چنانکه در مضرب مشترک و امثال آن. جامه دوخته شده با نقش و خطوط الوان. دو بهم زن سخن چین: ... بلکه از متسوقان و مضربان وعاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضوب
تصویر غضوب
خشمگین، خشمناک، غضبناک، پر خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاب
تصویر غضاب
غضاب خاشاک چشم، چیچک آبله، ستبر پوست مرد
فرهنگ لغت هوشیار
دوش شتر میان کوهان و گردن، فرو رونده، سستکار تنبل، بالا بالای هر چیز غروب کننده (ستاره) مقابل طالع، کوهان شتر و گردن شتر، جمع غوارب، یکی از اوتاد اربعه منجمان برجی که از مغرب طالع شود مقابل طالع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضرب
تصویر تضرب
جنبش و حرکت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
((مَ رَ))
شمشیر، تیزی شمشیر، جمع مضارب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
((مِ رَ))
خیمه بزرگ، خرگاه، جمع مضارب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
((مُ ضَ رَّ))
سخن چین، فتنه انگیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غضوب
تصویر غضوب
((غَ))
خشمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غارب
تصویر غارب
((رِ))
غروب کننده، کوهان شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
((مَ رِ))
جای زدن، عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید
فرهنگ فارسی معین