جدول جو
جدول جو

معنی غضر - جستجوی لغت در جدول جو

غضر
(تَ)
غضر خدا کسی را، توانگر و فراخ حال ساختن او را بعد درویشی و تنگی، یقال: غضره اﷲ غضراً. (از منتهی الارب). غضره اﷲ فلاناً، جعله فی خصب بعد اقتتار. (اقرب الموارد) ، غضر از کسی یا چیزی، برگشتن از آن کس یا آن چیز، غضر بر کسی، میل کردن بر او: غضر علیه، عطف. (اقرب الموارد) ، غضر کسی، بازداشتن و بند نمودن او را. (از منتهی الارب). حبس و منع کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، غضر چیزی، بریدن آن را. قطع، غضر برای کسی از مال خود، جدا نمودن جهت او چیزی از مال خود. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
فراخ حال گردیدن سپس تنگی. (منتهی الارب). بسیارمال شدن پس از تنگی. غضاره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غضر
(غَ ضِ)
آنکه فراخ حال و بسیارمال باشد پس از تنگی، عیش غضر مضر، زندگانی خوش و خرم. زندگی خوش وبارفاهیت، و این معنی غضر است و مضر اتباع است. (ازاقرب الموارد) ، رجل غضر الناصیه، مرد نیکبخت مبارک فال. (منتهی الارب). مبارک. (اقرب الموارد). در مورد ستور نیز گویند. رجوع به غضره شود
لغت نامه دهخدا
غضر
برده کردن، بریدن، گراییدن
تصویری از غضر
تصویر غضر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خضر
تصویر خضر
(پسرانه)
نام یکی از پیامبرآنکه طبق روایات چون به آب حیات دست یافت و از آن نوشید عمرجاویدان پیدا کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حضر
تصویر حضر
شهر، مقابل سفر، اقامت و حضور در شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضا
تصویر غضا
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاخ، تاغ، طاق، توغ، آق خزک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضر
تصویر مضر
ضرر رساننده، زیان آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضروف
تصویر غضروف
نوعی بافت قابل انعطاف، متراکم و شفاف که در قسمت هایی از بدن مانند بینی و گوش وجود دارد، کر کرانک، کرکرک، چرند و
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیر
تصویر غیر
مفرد واژۀ اغیار، دیگر، کس دیگر، بیگانه، ادات سلب، پسوند متصل به واژه به معنای نا مثلاً غیرارادی، غیرجایز، غیرخالص، غیررسمی، غیرطبیعی، غیرعادی، غیرعمد، غیرلازم، غیرما کول، غیرمتعظ، غیرمسئول، غیرملفوظ، غیرممکن
غیر مثلاً حرف اضافه) جز، به جز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
(غَ ضِ رَ)
مؤنث غضر. دابّه غضرهالناصیه، ستور فرخنده فال. (منتهی الارب). دابه مبارکه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اسم مرّت از غضر. (اقرب الموارد). رجوع به غضر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
مکان غضرب، جای بسیار آب و گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). غضرب و غضارب، کثیر النبت و الماء. (اقرب الموارد). جای بسیارآب و پرگیاه
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بازگردیدن ازچیزی، یقال: تغضر عنه اذا انصرف و عدل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
مرد مبارک فال یا مرد خوش عیش گشاده روزی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
کرکرانک. (منتهی الارب). به معانی غرضوف است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غرضوف شود. کرکرانک، و آن استخوان تنکی است که بتوان خایید. (مهذب الاسماء). چیزی است سفید، نرم تر از استخوان و سخت تر از گوشت: چون میانجی باشد میان هردو تا پیوستن چیزهای نرم چون عصب و عضله با استخوان بتدریج باشد تا به هر آسیبی عصبها و عضلها از استخوان گرفته نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چرندو. (السامی فی الاسامی). بافتی سخت و صلب و قابل ارتجاع و خم شدنی و غیر عروقی است و به اندازۀ استخوان سخت نیست. بعض غضروفها قابل تبدیل به استخوانند، و آنها غضروفهایی هستند که در زندگی جنینی و در سالهای جوانی جای بعض استخوانهایی را میگیرند که به تدریج باید جانشین آنها باشند. غضروفها کار کالسیفیکاسیون و تبدیل غضروف به استخوان را تسهیل میکنند. آنها استخوان بندی جانوران ذوفقار پست و جنین های جانوران ذوفقار عالی را به طور کامل و نیز استخوان بندی یک قسمت از جانوران ذوفقار عاقل را تشکیل میدهند. از نظر کالبدشناسی عناصر غضروف سلولی است به ضخامت 15 تا 20میکرن که شامل یک مادۀ اصلی (غضروفی) به میانجی لفافه است. غضروف استخوان بندی جنین را تشکیل میدهد بالاخره به یک قسمت بافت استخوانی تبدیل میشود. در غضروف جنینی تناسبی در این حالت وجود دارد (غضروفهای دنده ای، غضروفهای حنجره ای و جز آن). غضروف همچنین سطوح مفصلی مجاورتی را تشکیل میدهد. از نظر ساختمانی غضروفها به غضروف شیشه ای و غضروف مشبک و غضروف لیفی تقسیم میشوند. رجوع به کالبدشناسی توصیفی تألیف دکتر کریم میربابائی ج 3 صفحات 3، 12، 27، 28 و کالبدشناسی توصیفی تألیف دکتر امیراعلم و دیگران کتاب دوم ص 3 و 14 و 17 شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
یاسمن. (ناظم الاطباء). در فرهنگهای معتبر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(غُ)
منسوب به غضروف. رجوع به غضروف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضر
تصویر خضر
سبز، شاخه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضر
تصویر حضر
درگاه، نزدیک، حضور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضر
تصویر اضر
زیان آورتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضراء
تصویر غضراء
خاک خوب زمین نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضر الناصیه
تصویر غضر الناصیه
نیک بخت مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضروف
تصویر غضروف
استخوان نرم وسست که قابل جویدن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضروف خنجری
تصویر غضروف خنجری
دنباله خنجری کرجن خنجری (خنجر پارسی است در تازی نیز خنجر گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضروفی
تصویر غضروفی
منسوب به غضروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضروفیات الزعانف
تصویر غضروفیات الزعانف
باله کرجنیان ماهیان باله کرجنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضرب
تصویر غضرب
آبخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضرم
تصویر غضرم
زمین گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضروف
تصویر غضروف
((غُ رُ))
استخوان نرم و سست مثل استخوان بینی و گوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیر
تصویر غیر
جز، نا، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرض
تصویر غرض
چشم داشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غار
تصویر غار
اشکفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مضر
تصویر مضر
آسیب رسان، زیان آور
فرهنگ واژه فارسی سره