جدول جو
جدول جو

معنی غضبر - جستجوی لغت در جدول جو

غضبر
(غُ ضَ بِ)
سخت درشت. (منتهی الارب). غضبر و غضابر. الغلیظ الشدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غابر
تصویر غابر
رونده، گذرنده، گذشته، باقی، باقی مانده، در علم نجوم ستاره ای که از تربیع گذشته و به تثلیث نرسیده باشد یا از تسدیس تجاوز کرده و به تربیع نرسیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشم گرفتن، خشم کردن بر کسی، خشمگینی، خشم
غضب راندن بر کسی: خشم و تندی نشان دادن بر او
غضب کردن: خشم گرفتن، خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
(غَ بَ)
نوعی از ماهی. (منتهی الارب). غبر و غوبر نوعی ماهی است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
حصاری است در یمن از اعمال صنعاء. نه به یقین بلکه گمان این است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
باقی و پاینده. ج، غبّر. (منتهی الارب). باقی مانده. بقیه. بمانده. قال ابن عمر: غابره النجس، ای باقیه و منه: فانجیناه و اهله الا امرأته کانت من الغابرین، ای من الذین بقوا فی دیارهم فهلکوا. هو غابر بنی فلان، ای بقیتهم. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، گذشته. بگذشته. درگذشته. ماضی. درگذرنده. (منتهی الارب). عام ٌ غابر، سال گذشته: در عهود ماضی و سنون غابر در بلاد کشمیر...پادشاهی مستولی بود... (سندبادنامه ص 56). در عهود ماضی و ایام غابر پادشاهی بود... (سندبادنامه ص 134). در ساعات ماضی و اوقات سالف و شهور غابر. (سندبادنامه ص 250). در نعت بزرگان ماضی و فاخران غابر از دعائم بیوت ریاست... (ترجمه محاسن اصفهان ص 18) ، آینده. در تداول صرف مضارع و مستقبل. از لغات اضداد است. در غیاث اللغات بنقل از لطائف و آنندراج آرد: ماضی و مستقبل لیکن بمعنی زمانۀ استقبال بیشترمستعمل است و در منتخب، آینده - انتهی:
لوت و پوت خورده را هم یاد آر
منگر اندر غابر و کم باش زار.
مولوی.
، رونده. (غیاث). ج، غبر و غابرون. (قطر المحیط). الغابر الماضی و الغابر الباقی هکذا قال بعض اهل اللغه و کأنّه عندهم من الاضداد. (المزهر سیوطی ص 331). الماضی. ضدّ. (اقرب الموارد) ، کوکبی که از تربیع تجاوز کرده و به تثلیث نرسیده باشد یا از تسدیس تجاوز کرده و به تربیع نرسیده است
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
پوست بز کوهی کلان سال. (منتهی الارب) (آنندراج). جلد المسن من الوعول. (اقرب الموارد) ، سپرمانندی است از پوست شتر. (منتهی الارب) (آنندراج). شبه الدرقه من جلد البعیر. (اقرب الموارد) ، گوشت پاره ای که به سرشت در چشم خانه یا پلک بالایین روید. (منتهی الارب) (آنندراج). بخصه تکون بالجفن الاعلی خلقه. (اقرب الموارد) ، پوست پارۀ ماهی. (منتهی الارب) (آنندراج). جلده الحوت. (اقرب الموارد) ، پوست پارۀ سر. (منتهی الارب) (آنندراج). جلدهالرأس. (اقرب الموارد) ، پوست پارۀ میان هردو شاخ گاو نر. جلده ما بین قرنی الثور، سنگلاخ درشت و سخت. (منتهی الارب) (آنندراج). صخره صلبه. (اقرب الموارد) ، اسم مره از غضب، خاشاک رفتن در چشم یا به بیماری غضاب مبتلی شدن. (اقرب الموارد). رجوع به غضب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَبْ بَ)
به معنی غضب ّ. (منتهی الارب) (تاج العروس). خشمناک
لغت نامه دهخدا
(غُ ضَبْ بَ)
به معنی غضب ّ. (منتهی الارب). خشمناک
لغت نامه دهخدا
(غُ ضُبْ بَ)
به معنی غضب ّ. (منتهی الارب). خشمناک
لغت نامه دهخدا
(غَ با)
مؤنث غضبان. (منتهی الارب) : امراءه غضبی، زنی خشمگین. (مهذب الاسماء). به خشم آمده. غضبناک، گلۀ صدشتر، و آن (غضبی) معرفه است و ’ال’ و تنوین بدان داخل نمیشوند، گفته اند که آن مصحف غضیا است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
جمع واژۀ غضبان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ بی ی)
منسوب به غضب که بطنی از انصار است. (از انساب سمعانی ورق 409 ب)
منسوب به غضب که بطنی از سلیم است. (از انساب سمعانی ورق 409 ب)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ)
منسوب به غضب (خشم). رجوع به غضب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ فَ)
دهی از دهستان بالاولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه است که در 20هزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه و10هزارگزی خاوری شوسۀ عمومی تربت به مشهد قرار دارد. در دامنۀ کوه واقع و هوای آن معتدل است. سکنۀآن 183تن شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود، و محصولات آن غلات، بنشن، انواع میوه ها و تریاک است و شغل اهالی زراعت، گله داری و کرباس بافی میباشد. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
مکان غضرب، جای بسیار آب و گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). غضرب و غضارب، کثیر النبت و الماء. (اقرب الموارد). جای بسیارآب و پرگیاه
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
مرد درشت اندام درشت خوی. (منتهی الارب) (آنندراج). الجافی الغلیظ، کالغضنفر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَوْ وَ)
نام جایی است. شماخ گوید:
فأوردها ماء الغضور آجناً
له عرمض کالغسل فیه طموم.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَضْ)
آبی است بر چپ کوه رمّان، و این کوه در کنار سلمی که یکی از دو کوه طیی ٔ است قرار دارد. (از معجم البلدان) ، به قول ابن سکیت شهری است در میان مدینه و بلاد خزاعه و کنانه. عروه بن ورد گوید:
عفت بعدنا من ام حسان غضور
و فی الرمل منها آیه لاتغیر.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَضْ وَ)
گل برچسفنده. (منتهی الارب) (آنندراج). گل چسبنده که به پامیچسبد و یا در آن به زحمت فرومیرود. یکی آن غضوره. (از اقرب الموارد) ، درختی است. (منتهی الارب) (آنندراج). شجر اغبر یعظم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ بِ)
سخت درشت. (منتهی الارب). الشدیدالغلیظ. غضبر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گل پاکیزۀ خوشبوی برچسفان سبز. (منتهی الارب). گل خازه. (مهذب الاسماء). گل چسبنده و سبز و آزاد. (از اقرب الموارد) : و لهم (لأهل الصین) الغضار الجید، و یعمل منه اقداح فی رقه القواریر یری ضوء الماء فیه. (مقصود چینی است). (اخبار الصین و الهند ص 16) ، خنور سفالین. کاسه ای که از گل مذکور سازند. (از اقرب الموارد) ، سفال پاره ای که جهت دفع چشم زخم با خود دارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سفال سبز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ شَ جَ)
نام کوهی است. ابن نجدۀ هذلی گوید:
تغنی نسوه کنقا غضار
کأنک بالشید لهن رام.
(از معجم البلدان).
و ’رام’ به معنی فرزند است
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَوْ وَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غضور
تصویر غضور
بر چسفنده چسبان
فرهنگ لغت هوشیار
کینه مانده پس مانده تیره گشتن، در گذشتن، رفتن خاک، ورجاوندی، رفتن گرد آلود، زخم زیرین ماهی روغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غابر
تصویر غابر
باقیمانده، گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
گل خوشبوی گلی خوشبوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم، مهره سبز چشم پنام، آوند سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
خشمیک، جمع غضبان، خشمناکان مونث غضبی. یا قوه (قوت) غضبی. یکی از قوای باعثه. اگر شوق برای دفع امر مکروه و ناپسندی باشد آنرا قوه غضبیه نامند شهویه و آن قوه دفع منافر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضفر
تصویر غضفر
درشت اندام درشت خوی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضرب
تصویر غضرب
آبخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضبه
تصویر غضبه
پوست ماهی، پوست سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضر
تصویر غضر
برده کردن، بریدن، گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غابر
تصویر غابر
((بِ))
گذشته، مقابل حال و آینده، باقی، باقی مانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غضب
تصویر غضب
خشم
فرهنگ واژه فارسی سره