سنگی را گویند که در منجنیق گذارند، و به جانب خصم اندازند. (برهان قاطع). سنگی که از منجنیق به سوی قلعۀ خصم اندازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سنگی که از منجنیق اندازندو ظاهراً که عربی باشد. (فرهنگ رشیدی) : نهنگی را همی ماند که گردون را بیوبارد چو از دریا برآید جرم تیره رنگ غضبانش. ناصرخسرو. طیان سرای دین قلمشان غضبان بنای کفر دمشان. خاقانی. گر حرم خون گرید از غوغای مکه حق اوست کز فلاخنشان فراز کعبه غضبان آمده. خاقانی. چو پیکانش از حصن ترکش برآید بر این حصن فیروزه غضبان نماید. خاقانی. ، منجنیق. (از برهان قاطع) : به خرسنگ غضبان خرابش کنند به سیلاب خون غرق آبش کنند. نظامی
سنگی را گویند که در منجنیق گذارند، و به جانب خصم اندازند. (برهان قاطع). سنگی که از منجنیق به سوی قلعۀ خصم اندازند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سنگی که از منجنیق اندازندو ظاهراً که عربی باشد. (فرهنگ رشیدی) : نهنگی را همی ماند که گردون را بیوبارد چو از دریا برآید جرم تیره رنگ غضبانش. ناصرخسرو. طیان سرای دین قلمشان غضبان بنای کفر دمشان. خاقانی. گر حرم خون گرید از غوغای مکه حق اوست کز فلاخنشان فراز کعبه غضبان آمده. خاقانی. چو پیکانش از حصن ترکش برآید بر این حصن فیروزه غضبان نماید. خاقانی. ، منجنیق. (از برهان قاطع) : به خرسنگ غضبان خرابش کنند به سیلاب خون غرق آبش کنند. نظامی
خشمناک. ج، غضاب، غضبی ̍، غضابی ̍، غضابی ̍. (منتهی الارب). صفت مشبهه از غضب به معنی قهرناک و خشمناک. (غیاث اللغات). خشمگین. (مهذب الاسماء). قهرآلود و خشمگین و غضبناک. (ازبرهان قاطع). غضوب. رجوع به غضب شود: و لمّا رجع موسی الی قومه غضبان اسفاً. (قرآن 150/7). شب تیره و باد غضبان و فدفد همی آمد آواز غول از جوانب (از قصیده ای منسوب به برهانی). بر گل سرخ از نم اوفتاده لاّلی همچو عرق بر عذار شاهد غضبان. سعدی (گلستان)
خشمناک. ج، غضاب، غَضبی ̍، غَضابی ̍، غُضابی ̍. (منتهی الارب). صفت مشبهه از غضب به معنی قهرناک و خشمناک. (غیاث اللغات). خشمگین. (مهذب الاسماء). قهرآلود و خشمگین و غضبناک. (ازبرهان قاطع). غضوب. رجوع به غضب شود: و لمّا رجع موسی الی قومه غضبان اسفاً. (قرآن 150/7). شب تیره و باد غضبان و فدفد همی آمد آواز غول از جوانب (از قصیده ای منسوب به برهانی). بر گل سرخ از نم اوفتاده لاَّلی همچو عرق بر عذار شاهد غضبان. سعدی (گلستان)
ابن القبعثری شیبانی. از بزرگان قوم خود بود و اسب سوار و شجاع و کریم و بخشنده و فصیح و بلیغ بود. ظاهراً وی علیه حکومت وقت قیام کرده و از این رو اسیر شده و به زندان حجاج بن یوسف افتاده بود. جاحظ به زندانی بودن وی به دست حجاج اشارتی کرده و داستانی از او آورده است. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 289 و العقد الفرید چ مصر ج 3 ص 310 و عیون الاخبار ج 1 ص 80 و ج 3 ص 225 شود الیاس افندی. او راست: کتاب تاریخ طبیعی انسان که از نشوء و ترقی انسان از آغاز آفرینش بحث میکند و این کتاب از زبان فرانسوی به عربی ترجمه شده است. دیگر از تألیفات او ’قانون الزواج’ است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1418)
ابن القبعثری شیبانی. از بزرگان قوم خود بود و اسب سوار و شجاع و کریم و بخشنده و فصیح و بلیغ بود. ظاهراً وی علیه حکومت وقت قیام کرده و از این رو اسیر شده و به زندان حجاج بن یوسف افتاده بود. جاحظ به زندانی بودن وی به دست حجاج اشارتی کرده و داستانی از او آورده است. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 289 و العقد الفرید چ مصر ج 3 ص 310 و عیون الاخبار ج 1 ص 80 و ج 3 ص 225 شود الیاس افندی. او راست: کتاب تاریخ طبیعی انسان که از نشوء و ترقی انسان از آغاز آفرینش بحث میکند و این کتاب از زبان فرانسوی به عربی ترجمه شده است. دیگر از تألیفات او ’قانون الزواج’ است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1418)
اضبان چیزی را، در کنف خود قرار دادن آن را. (از اقرب الموارد). زیر کش گرفتن چیزی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقه) نام حیوانی است که در ایام نحر قربه الی اﷲ قربانی کنند. (از تعریفات جرجانی). حیوانی که در روز عید اضحی (10 ذیحجه) تبرعاً قربانی می شود. کسانی که از سفر حج بازمی گردند مستحب است هرساله حیوانی در روز مزبور ذبح کنند و گوشت آن را به بینوایان بخشند. و صاحب شرایع آرد: وقت ذبح اضحیه مابین طلوع خورشید تا غروب آن است و ذبح در شب مکروه است مگر ضرورت اقتضا کند. همچنین از ظهر جمعه تا غروب مکروه است. (از شرایع ص 431). و رجوع به ص 232 شود
اضبان چیزی را، در کنف خود قرار دادن آن را. (از اقرب الموارد). زیر کش گرفتن چیزی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقه) نام حیوانی است که در ایام نحر قربه الی اﷲ قربانی کنند. (از تعریفات جرجانی). حیوانی که در روز عید اضحی (10 ذیحجه) تبرعاً قربانی می شود. کسانی که از سفر حج بازمی گردند مستحب است هرساله حیوانی در روز مزبور ذبح کنند و گوشت آن را به بینوایان بخشند. و صاحب شرایع آرد: وقت ذبح اضحیه مابین طلوع خورشید تا غروب آن است و ذبح در شب مکروه است مگر ضرورت اقتضا کند. همچنین از ظهر جمعه تا غروب مکروه است. (از شرایع ص 431). و رجوع به ص 232 شود
رگهای درخت. (منتهی الارب) (آنندراج). ریشه های درخت که در زمین پنهان شود و چون بکنند آشکار گردد. یقال: بدا غیّبان العود، یعنی آشکار شد عروق درخت که نهان بود، و آن هنگامی است که باران سخت بدان رسد و سیل جاری گردد و ریشه های درخت را بکند و عروق آن وآنچه را نهفته شده است آشکار سازد. (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). غیاب. غیّاب، آنچه آفتاب بدان نرسد از گیاه. (از اقرب الموارد)
رگهای درخت. (منتهی الارب) (آنندراج). ریشه های درخت که در زمین پنهان شود و چون بکنند آشکار گردد. یقال: بدا غَیَّبان ُ العود، یعنی آشکار شد عروق درخت که نهان بود، و آن هنگامی است که باران سخت بدان رسد و سیل جاری گردد و ریشه های درخت را بکند و عروق آن وآنچه را نهفته شده است آشکار سازد. (از لسان العرب از ذیل اقرب الموارد). غَیاب. غَیّاب، آنچه آفتاب بدان نرسد از گیاه. (از اقرب الموارد)
موضعی است. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان گوید: جایی بین حجاز و شام است، ابن اعرابی سراید: تعشبت من اول التعشب بین رماح القین و ابنی تغلب من یلحهم عند القری لم یکذب فصبحت والشمس لم تقضب عینا\’ بغضیان سحوح العنبب. و به قولی غضیان و غضبان یکی است
موضعی است. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان گوید: جایی بین حجاز و شام است، ابن اعرابی سراید: تعشبت من اول التعشب بین رماح القین و ابنی تغلب من یلحهم عند القری لم یکذب فصبحت والشمس لم تقضب عینا\’ بغضیان سحوح العنبب. و به قولی غضیان و غضبان یکی است
جمع واژۀ غراب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابن مالک در این بیت همه جموع غراب را آورده است: بالغرب اجمع غراباً ثم اغربه و اغرب و غرابین و غربان. (دائره المعارف فرید وجدی)
جَمعِ واژۀ غُراب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابن مالک در این بیت همه جموع غراب را آورده است: بالغرب اجمع غراباً ثم اغربه و اغرب و غرابین و غربان. (دائره المعارف فرید وجدی)
جمع واژۀ قضیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شمشیر لطیف. (اقرب الموارد). تیغ بران: ومارصع من الوشح و المناطق و القلانس و القفازات و القضبان و الاعمده لهم. (الجماهر). رجوع به قضیب شود
جَمعِ واژۀ قضیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شمشیر لطیف. (اقرب الموارد). تیغ بران: ومارصع من الوشح و المناطق و القلانس و القفازات و القضبان و الاعمده لهم. (الجماهر). رجوع به قضیب شود
دهی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر، که در 24هزارگزی شمال باختری شوشتر و 12هزارگزی جنوب باختری شوسۀ دزفول به شوشتر واقع است. دشت و گرمسیر مالاریائی است. سکنۀ آن 150تن و شیعه هستند که به زبان فارسی و لری سخن میگویند. آب آن از کارون تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه آن در تابستان اتومبیل رو میباشد، و ساکنین آن از طایفۀ بختیاری هستند. این آبادی عظیم هم نامیده میشود. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان شاه ولی بخش مرکزی شهرستان شوشتر، که در 24هزارگزی شمال باختری شوشتر و 12هزارگزی جنوب باختری شوسۀ دزفول به شوشتر واقع است. دشت و گرمسیر مالاریائی است. سکنۀ آن 150تن و شیعه هستند که به زبان فارسی و لری سخن میگویند. آب آن از کارون تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه آن در تابستان اتومبیل رو میباشد، و ساکنین آن از طایفۀ بختیاری هستند. این آبادی عظیم هم نامیده میشود. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)