بیهوشی. (منتهی الارب) (آنندراج). به معنی غشی . (از اقرب الموارد). غش کردن. بیخود شدن. رجوع به غشی شود، اسم مرت از غشی . رجوع به غشی شود، حمی الغشیه، تبی است که گاه ورود آن غش آید. (بحر الجواهر). ظاهراًاین همان نوبۀ غش امروز است که مالاریای قوی است
بیهوشی. (منتهی الارب) (آنندراج). به معنی غَشْی ْ. (از اقرب الموارد). غش کردن. بیخود شدن. رجوع به غَشْی ْ شود، اسم مرت از غَشْی ْ. رجوع به غَشْی ْ شود، حمی الغشیه، تبی است که گاه ورود آن غش آید. (بحر الجواهر). ظاهراًاین همان نوبۀ غش امروز است که مالاریای قوی است
بسترآکنده. توشک و نهالی آکنده بچیزی چون پنبه و پشم و جز آن. نهالی. (مهذب الاسماء) ج، حشایا، بالشچۀ زنان که بر پستان یا سرین بندند تا کلان نماید رجوع به حشیه شود
بسترآکنده. توشک و نهالی آکنده بچیزی چون پنبه و پشم و جز آن. نهالی. (مهذب الاسماء) ج، حشایا، بالشچۀ زنان که بر پستان یا سرین بندند تا کلان نماید رجوع به حشیه شود
عیبگوی تر. (منتهی الارب) (آنندراج). و ذیل شیوه آرد: یقال: هو شیوه من اشیه الناس. ولی در المنجد ذیل شیوه از مصدر شیه بمعنی چشم زخم رساندن، آمده است: هو شیوه من اشیه الناس، ای من اکثرهم اصابه بالعین. و بنابراین اشیه بمعنی چشم زخم رساننده تر است
عیبگوی تر. (منتهی الارب) (آنندراج). و ذیل شَیوه آرد: یقال: هو شیوه من اشیه الناس. ولی در المنجد ذیل شَیوه از مصدر شَیْه بمعنی چشم زخم رساندن، آمده است: هو شیوه من اشیه الناس، ای من اکثرهم اصابه بالعین. و بنابراین اشیه بمعنی چشم زخم رساننده تر است
آنچه در آن رنگهایی مخالف رنگ دیگر اعضا پدید آید. گویند: ’ثورٌ اشیه’ چنانکه گویند: ’فرس ٌ ابلق’. و نسبت بدان وشوی ّ است. (از المنجد). و در منتهی الارب ذیل شیه آمده است: رنگ اسب و جز آن که مخالف سایر اندام باشد... و یقال: ثور اشیه، یعنی گاو چپار، کما یقال: فرس ابلق و تیس اذراء
آنچه در آن رنگهایی مخالف رنگ دیگر اعضا پدید آید. گویند: ’ثورٌ اشیه’ چنانکه گویند: ’فَرَس ٌ ابلق’. و نسبت بدان وَشَوی ّ است. (از المنجد). و در منتهی الارب ذیل شیه آمده است: رنگ اسب و جز آن که مخالف سایر اندام باشد... و یقال: ثور اشیه، یعنی گاو چپار، کما یقال: فرس ابلق و تیس اذراء
مصدر دیگری برای ’خشاه’، ’خشی’ و ’خشیان’. (منتهی الارب). ترسیدن. (ترجمان علامه جرجانی). رجوع به ’خشاه و خشی’ شود: و ان ّ منها لما یهبط من خشیه اﷲ و ما اﷲ بغافل عمّا تعملون. (قرآن 74/2). و هم من خشیه ربهم مشفقون. (قرآن 28/21). یخشون الناس کخشیهاﷲ او اشد خشیه. (قرآن 76/4). اگر نه فضل تو فریاد من رسد بیم است که قتل من کند او وقت خشیهالاملاق. خاقانی. ، در نزد صوفیان خشیه، تألم القلب بسبب توقع مکروه فی المستقبل بکون تاره بکثره الجنایهمن العبد تاره بمعرفه جلال اﷲ و هیبته و خشیهالانبیاء من هذا القبیل. (تعریفات علامه جرجانی) : خر کجا ناموس و تقوی از کجا خر چه داند خشیه و خوف و رجا. مولوی. ، غلبه کردن در ترسیدن و بیشتر ترسیدن. یقال: خاشانی مخاشاه فخشیته، نبرد کرد من را در ترسیدن پس من بیشتر ترسیدم. (منتهی الارب) ، دکان می فروش اگر چه از نی نبود، می نیکو. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
مصدر دیگری برای ’خشاه’، ’خشی’ و ’خشیان’. (منتهی الارب). ترسیدن. (ترجمان علامه جرجانی). رجوع به ’خشاه و خشی’ شود: و اِن َّ منها لما یهبط من خشیه اﷲ و ما اﷲ بغافل عَمّا تعملون. (قرآن 74/2). و هم من خشیه ربهم مشفقون. (قرآن 28/21). یخشون الناس کخشیهاﷲ او اشد خشیه. (قرآن 76/4). اگر نه فضل تو فریاد من رسد بیم است که قتل من کند او وقت خشیهالاملاق. خاقانی. ، در نزد صوفیان خشیه، تألم القلب بسبب توقع مکروه فی المستقبل بکون تاره بکثره الجنایهمن العبد تاره بمعرفه جلال اﷲ و هیبته و خشیهالانبیاء من هذا القبیل. (تعریفات علامه جرجانی) : خر کجا ناموس و تقوی از کجا خر چه داند خشیه و خوف و رجا. مولوی. ، غلبه کردن در ترسیدن و بیشتر ترسیدن. یقال: خاشانی مخاشاه فخشیته، نبرد کرد من را در ترسیدن پس من بیشتر ترسیدم. (منتهی الارب) ، دکان می فروش اگر چه از نی نبود، می نیکو. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
جمع واژۀ غشاء، بمعنی پوشش دل و پوشش زین و شمشیرو جز آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به غشاء شود، مردان ناآزموده کار. (منتهی الارب). و بمجاز بی خبران و گمراهان: سلطان را رغبت افتاد که انفال آن اغفال در وجه برّی وافی و حسنه ای باقی صرف کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420)
جَمعِ واژۀ غِشاء، بمعنی پوشش دل و پوشش زین و شمشیرو جز آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به غشاء شود، مردان ناآزموده کار. (منتهی الارب). و بمجاز بی خبران و گمراهان: سلطان را رغبت افتاد که انفال آن اغفال در وجه برّی وافی و حسنه ای باقی صرف کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 420)
چیزی در کسی پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بپوشانیدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد). خویشتن را بجامه درپوشانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : بفرمود تا بزمگاه او به تعبیۀ خیول و تغشیۀ فیول بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 332) ، فروگرفتن و پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غشی اﷲ علی بصره تغشیه، پرده اندازد خدای بر چشم او و کور سازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پرده انداختن. (آنندراج) ، مجامعت کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
چیزی در کسی پوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بپوشانیدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد). خویشتن را بجامه درپوشانیدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) : بفرمود تا بزمگاه او به تعبیۀ خیول و تغشیۀ فیول بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 332) ، فروگرفتن و پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غشی اﷲ علی بصره تغشیه، پرده اندازد خدای بر چشم او و کور سازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پرده انداختن. (آنندراج) ، مجامعت کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی)
در لغت فرس آمده: غیشه گیاهی بود مانند کاه (نسخه: گیاهی بود که ریسمان بافند) رودکی گوید: یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دولتت باد حریف دشمنت غیشه و مال. در برهان آمده: علفی هم هست که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند، جوال کاه کشی
در لغت فرس آمده: غیشه گیاهی بود مانند کاه (نسخه: گیاهی بود که ریسمان بافند) رودکی گوید: یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق دولتت باد حریف دشمنت غیشه و مال. در برهان آمده: علفی هم هست که از آن جوال سازند و کاه و سرگین و امثال آن بدان کشند و حصیر هم از آن گیاه بافند، جوال کاه کشی