جدول جو
جدول جو

معنی غشم - جستجوی لغت در جدول جو

غشم
ظلم و ستم
تصویری از غشم
تصویر غشم
فرهنگ فارسی عمید
غشم
(غَ)
رودباری است. (منتهی الارب). وادیی است از وادیهای سراه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
غشم
(دَ فَ سَ)
فرونگذاشتن چیزی را از قطران، و تمامۀ آن بر اندام صحیح و سقیم ریختن و آلودن. (منتهی الارب) (آنندراج). غشم شتر، آلودن او را به قطران، چنانکه چیزی از آن نماند، وریختن آن به اعضای سالم و مریض آن شتر. (اقرب الموارد). رجوع به غشم شود.
لغت نامه دهخدا
غشم
بیداد کردن، ستم، ظلم
تصویری از غشم
تصویر غشم
فرهنگ لغت هوشیار
غشم
((غَ))
ستم، ظلم، ستم کردن، ظلم کردن
تصویری از غشم
تصویر غشم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشم
تصویر بشم
ملول، افسرده، سوگوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غشمشم
تصویر غشمشم
مرد خودرای، خودبین، بی پروا، گستاخ، دلیر، ستمگر
فرهنگ فارسی عمید
(غَ مَ ری یَ)
ستم. (منتهی الارب) (آنندراج). الظلم، ’فیه غشمریه’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ شَ شَ)
مرد خودرای دلیر. (منتهی الارب) (آنندراج). من یرکب رأسه فلایثنیه عن مراده شی ٔ. (اقرب الموارد). مرد دلیر که او را از مراد او هیچ بازندارد. (مهذب الاسماء). مرد بی باک و بی پروا و ثابت و محکم و خودسر و گستاخ و سرکش. (ناظم الاطباء) ، به معنی بسیار ستم کننده نیز آمده است. (از اقرب الموارد). رجوع به نشوء اللغه العربیه ص 116 شود.
- میرزا غشمشم، به استهزاء و مزاح، مردی خودآرا. آنکه خود را به لباس خوب آراید
لغت نامه دهخدا
(غَ شَ شَ مَ)
دلیری و رسایی در کار. یقال: فلان ذوغشمشمه، ای ذوجراءه و مضاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). غشمشمیه
لغت نامه دهخدا
(غَ شَ شَ می یَ)
دلیری و رسایی در کار، یقال: فلان ذوغشمشمیه، ای ذوجراءه و مضاء. (منتهی الارب). غشمشمه
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ نَ)
زمختی و ناهنجاری و درشتی و سختی. (دزی ج 2 ص 213)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
صاحب الاصابه گوید: غشمیربن خرشه قاری را ابن درید از صحابه شمرده است و بی شک او عمیر بن خرشه بن عدی قاری است. رجوع به همین نام شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
سختی، یقال: اخذه بالغشمیر، ای بالشده. (منتهی الارب) (آنندراج). شدت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
دلیر. ج، مغاشم. (مهذب الاسماء). خودرای دلیر که هرچه خواهد کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرد خودرای که از دلیری چیزی او را از آنچه اراده کند بازندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ)
ستم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به غاشم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
ظالم تر. ستمگرتر.
- امثال:
اغشم من السیل. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غشمره
تصویر غشمره
ستم، گزافکاری، خود سری، بی باکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشم
تصویر بشم
سوگوار وملول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغم
تصویر شغم
آزمند، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته شاماخ گونه ای چاش (غله) دانه ای کوچک واقع در مرحله شش سادس باب ششم نفر ششم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم
تصویر پشم
موهائی که بر تن حیوانات چون شتر وگوسفند و بز روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم
تصویر خشم
غضب، غیظ، قهر
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب حیای بسیار خدمتکاران، لشکر، خدمتکار، پس روان، ملتزمین رکاب خدمتکاران، لشکر، خدمتکار، پس روان، ملتزمین رکاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشم
تصویر جشم
سنگینی، رنج، فربهی سینه، جمع جشم، فربهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشم
تصویر رشم
نوشتن، نگاشتن، مهرکردن انبار، نشان نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
بینی دراز، خودبین، مهتر بزرگ تیره مرد بلندبینی، مرد خودپسند خود بین. گیاهی است از تیره چلیپائیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشمشه
تصویر غشمشه
دلیری، کار بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشمیر
تصویر غشمیر
سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغشم
تصویر تغشم
ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغشم
تصویر مغشم
خوند سر بی باک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشمشم
تصویر غشمشم
خودبین، بی پروا و گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشمریه
تصویر غشمریه
ستم بیداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشمشم
تصویر غشمشم
((غَ شَ شَ))
خودرأی، بی باک
میرزا غشمشم: مرد خودرأی، مرد خودآرا
فرهنگ فارسی معین
خشم آلود
فرهنگ گویش مازندرانی