غشم غشم فرونگذاشتن چیزی را از قطران، و تمامۀ آن بر اندام صحیح و سقیم ریختن و آلودن. (منتهی الارب) (آنندراج). غشم شتر، آلودن او را به قطران، چنانکه چیزی از آن نماند، وریختن آن به اعضای سالم و مریض آن شتر. (اقرب الموارد). رجوع به غَشم شود. لغت نامه دهخدا
اشم اشم بینی دراز، خودبین، مهتر بزرگ تیره مرد بلندبینی، مرد خودپسند خود بین. گیاهی است از تیره چلیپائیان فرهنگ لغت هوشیار
حشم حشم صاحب حیای بسیار خدمتکاران، لشکر، خدمتکار، پس روان، ملتزمین رکاب خدمتکاران، لشکر، خدمتکار، پس روان، ملتزمین رکاب فرهنگ لغت هوشیار