جدول جو
جدول جو

معنی غشقدان - جستجوی لغت در جدول جو

غشقدان
(غَ شَ)
در دیوان البسۀ نظام قاری (ص 176) چنین آمده:
زنانش به روی غشقدان کشند
غلافش بر آئینه زانسان کنند.
و نیز در ص 70 آمده:
غشقدان راسر آن خاتون زمانی برنمیگیرد
که گیتی بوی مشک و لادن و عنبر نمیگیرد.
معنی غشقدان معلوم نشد و در فهرست لغات دیوان مذکور نیز معنی نشده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادان
تصویر شادان
(دخترانه و پسرانه)
شاد، خرم، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر برزین از مردم توس و نام یکی از راویان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
گم کردن، از دست دادن، گم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم دان
تصویر غم دان
جای غم، جایگاه غم، کنایه از دنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمدان
تصویر چشمدان
چشم خانه، کاسۀ چشم، حفرهای که چشم در آن جا دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرقدان
تصویر فرقدان
دو ستاره در صورت فلکی دب اصغر، دوبرادران، دوبرارو
فرهنگ فارسی عمید
(اِ قِ)
سنگ پشت. لاک پشت. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
جائی که مشک در آن جای دهند، همچون انفیه دان و عطردان و..
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان بافت در بخش هوراند است که در شهرستان اهر واقع است و120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دوات که مرکب و گاهی شنجرف در آن کرده نویسند:
صحف مینا را ده آیتها گزارش کرده شب
از شفق شنگرف و از مه لیقدان انگیخته،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عُشْ وَ)
دهی از دهستان خاروطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از قنات کم آب. محصول آن مختصری غلات و پنبه و تنباکو و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
فرقدین. دو ستارۀ درخشان در صورت دب اصغر و به فارسی دو برادران گویند. (یادداشت به خط مؤلف). و بدان دو در مساوات و عدم مفارقت مثل زنند و یکی را انورالفرقدین و دیگری را اخفی الفرقدین نامند. (یادداشت به خط مؤلف). دو کوکب نزدیک اند در شمار کواکب بنات نعش. (صبح الاعشی قلقشندی ج 2 ص 164). دو ستارۀ روشنند بر سینۀ خرس کوچک و از دنبال او با دیگر ستارگان سخت خرد شکلی همی آید همچون هلیله و گروهی او را ماهی نام کنند و آنک چنین داند که قطب اندر میان اوست او را تیر آسیا نام کند زیرا که بر خویش همی گردد. (التفهیم صص 99-100) :
شده شعریانش چو دو چشم مجنون
شده فرقدانش چودو خد لیلی.
منوچهری.
که داند از مناطیقی که تا چیست
سماک و فرقدان و قطب و محور.
ناصرخسرو.
زیوری آورده ام بهر عروسان بصر
گویی از شعری شعار فرقدان آورده ام.
خاقانی.
خسرو مشرق جلال الدین خلیفه ی ذوالجلال
کاختران بر فرق قدرش فرقدان افشانده اند.
خاقانی.
آسمان ستر و ستاره رفعت است
رفعتش بر فرقدان خواهم گزید.
خاقانی.
گر تاختن به لشکر سیاره آورد
از هم بیوفتند ثریا و فرقدان.
سعدی.
رجوع به فرقد و فرقدین شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
جوان نازک نیکوهیکل نیکخوی. جوانی نیکو و ناعم. (منتهی الارب) (آنندراج). غیدق. غیداق. رجوع به غیدق و غیداق شود
لغت نامه دهخدا
(غُ نی ی)
غالب بن حسن بن خلف بن حیویه بن یماح بن یحیی. محدث است واز اسماعیل بن حاتم روایت کند. (از انساب سمعانی). محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(غُ نی ی)
منسوب است به غشدان که از قرای سمرقند است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مجمر عشق. جایگاه عشق. کنایه از معشوق:
شهری به فتنه شد که فلانی ازآن ماست
ما عشقباز صادق و او عشقدان ماست.
خاقانی.
یک شب به دو آفتاب بگذار
یک دل به دو عشقدان برافروز.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
از: داق مبدل داغ + دان فارسی، به معنی قسمتی از چپوق که محل سوختن توتون است، سرچپق، سرغلیان، (دزی ج 1 ص 420)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چشم خانه. (ناظم الاطباء). کاسۀ چشم. حدقۀ چشم. رجوع به چشمخانه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
از قرای سمرقند است. (از معجم البلدان) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بچه دان و زهدان را گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، قرارگاه نطفه در شکم که آن را زهدان نیز گویند و بتازیش رحم خوانند، (شرفنامۀ منیری)، و رجوع به زاق و زهدان و رحم شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی است. حمدالله مستوفی در ذکر مسافت طرق آرد: از سنگان تا جوی مرغ کهتر شش فرسنگ، از او تا اشقران هفت فرسنگ، ازو تا تیران هفت فرسنگ، ازو تا جوی کوشک شش فرسنگ، ازو تا شهر اصفهان چهار فرسنگ. (نزهه القلوب ص 72). بنابراین محل مزبور در 20فرسنگی اصفهان واقع است
لغت نامه دهخدا
دو برادران از ستارگان بینی دو برادران هم خوی یک رنگ همیشه روی در روی (خاقانی تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیبدان
تصویر غیبدان
آنکه از غیب آگاه است داننده غیب، خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقدان
تصویر انقدان
لاک پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمدان
تصویر چشمدان
چشمخانه کاسه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقان
تصویر اشقان
گم کردن، کم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادان
تصویر شادان
شاد خوشحال خرم مسرور مقابل اندوهگین اندوهناک غمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقران
تصویر شقران
لاله از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقدار
تصویر شقدار
بر رس پرگنه ها (پرگنه تیول) دهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقبان
تصویر شقبان
مرغ تاجدار مرغ استرالیایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاقدان
تصویر زاقدان
پارسی ک زهدان زاجدان بچه دان زهدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاقدان
تصویر زاقدان
بچه دان، زهدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرقدان
تصویر فرقدان
((فَ قَ))
دو برادران، نام دو ستاره بر سینه صورت فلکی خرس کوچک یا دب اصغر، فرقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقدان
تصویر فقدان
نبود
فرهنگ واژه فارسی سره
غشی، ناخالص، ناسره
فرهنگ واژه مترادف متضاد