جدول جو
جدول جو

معنی غشاش - جستجوی لغت در جدول جو

غشاش
(غِ)
اول تاریکی و پسین آن. (منتهی الارب) (آنندراج). اول الظلمه و آخرها. (اقرب الموارد). نزدیک فروشدن آفتاب، شرب غشاش، خوردنی اندک یا شتاب یا شرب ناگوار. (منتهی الارب) (آنندراج). شرب غشاش، ای قلیل الکدره او عجل او غیر مری ٔ لان الماء لیس بصاف ولایستمرئه شاربه. (اقرب الموارد) ، لقیته غشاشاً، برشتاب ملاقات نمودم او را، یا نزد غروب آفتاب، یا به وقت شب. (منتهی الارب) (آنندراج). لقیته غشاشاً و غشاشاً، ای علی عجله او عند مغیربان الشمس او لیلاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غشاش
(غَ)
لقیته غشاشاً، بر شتاب ملاقات کردم او را یا نزد غروب آفتاب یا به وقت شب. (از اقرب الموارد). رجوع به غشاش شود
لغت نامه دهخدا
غشاش
(غُشْ شا)
جمع واژۀ غاش ّ. رجوع به غاش ّ شود
لغت نامه دهخدا
غشاش
آغاز تاریکی، پسین تاریکی، ناگوار چون می بد
تصویری از غشاش
تصویر غشاش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشاش
تصویر خشاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
رشّ ها، قطرات، جمع واژۀ رشّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
شادمان، شاد و خرم
خنده رو، گشاده رو، خندان، خوش رو، طلیق الوجه، بسّام، تازه رو، بسیم، فراخ رو، گشاده خد، روتازه، روباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غشاک
تصویر غشاک
بوی گند، بوی بد و ناخوش، بوی بد که از دهان انسان برآید، برای مثال از دهان تو همی آید غشاک/ پیر گشتی، ریخت مویت از هباک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراش
تصویر غراش
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد، خراش، خشم و غضب، اندوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
ویژگی استخوان بدون مغز، استخوان نرم
فرهنگ فارسی عمید
(گُ ذَ)
شاد شدن. نشاط نمودن. نشاط. شادی
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا)
کسی که دارای خوشرویی و شادمانی بسیار باشد. (ناظم الاطباء). مرد خنده رو. (آنندراج). خوش و تازه رو. (غیاث). همیشه خندان. (ناظم الاطباء). در عربی به معنی خرم و گشاده روی. (از مؤید الفضلاء). گشاده روی. خوش طبع. هشاش. شکفته. باروح. طلق الوجه:
چون سلیمان از خدا بشاش بود
منطق الطیری ز علمناش بود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
شتابانیدن کسی را از حاجتش و بازداشتن: اغششته عن حاجته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشتاب داشتن کسی را: اغشه عن حاجته، اعجله. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
در فارسی بند آهنین یا سیمین که بر تختۀ در صندوق زنند و به مسمار بدوزند برای استحکام.
لغت نامه دهخدا
تصویری از هشاش
تصویر هشاش
خندان رو، نان نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشام
تصویر غشام
ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشاش
تصویر قشاش
افتاده تراشه رفتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطاش
تصویر غطاش
تیرگی شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
زمین نرم، نفس، دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراش
تصویر غراش
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد خراش، قهر غضب کردن خشم، اندوه غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشاش
تصویر حشاش
آنکه حشیش کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
هر چیزی که چکیده یا پاشیده شود از قبیل آب، اشک، خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
مرد خنده رو، همیشه خندان، گشاده روی، خوش طبع، با روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاش
تصویر اشاش
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغشاش
تصویر اغشاش
شتابانیدن کسی را از حاجتش و بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غباش
تصویر غباش
رزخور گونه ای سوسک آسیب رسان به تاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
((بَ شّ))
گشاده روی، خوشروی، خوش منش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حشاش
تصویر حشاش
جمع کننده یا فروشنده علف خشک، معتاد به حشیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
((رَ))
آن چه از خون و اشک و آب و غیره بچکد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراش
تصویر غراش
((غَ))
پریشانی، آشفتگی، گراش، خراش، کراش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراش
تصویر غراش
((غَ))
زخم ناشی از خراشیدگی، قهر، خشم، اندوه
فرهنگ فارسی معین
پرده پوششی حول و درون برخی اندام های درونی و قسمت سطحی سیتوپلاسم سلول های حیوانی و پرده سلولزی حول سلول های گیاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غشاء
تصویر غشاء
((غِ))
پرده، پوشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
((مُ))
زمین نرم، نفس، سرشت و طبیعت، نژاد، مرد چست و سبک و خوش طبع زیرک، جمع مشاشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
خندان، خوشرو، خنده رو
فرهنگ واژه فارسی سره