جدول جو
جدول جو

معنی غسنبه - جستجوی لغت در جدول جو

غسنبه
(دَ دَ رَ)
غسنبه آب، برانگیختن آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج). غسنب الماء، ثوّره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرنبه
تصویر غرنبه
بانگ و فریاد، خروش، سخن درشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبه
تصویر سنبه
میله ای فلزی که برای پرکردن تفنگ های سرپر، پاک کردن لولۀ تفنگ و سوراخ کردن چیزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنبه
تصویر غنبه
بانگ و فریاد از روی خشم و غضب، تشر
فرهنگ فارسی عمید
(غُمْ بَ)
دایرۀ میان کنج دهن کودک ملیح و نازنین. ج، غنب. (منتهی الارب). دایره ای در وسط کنج دهن پسر ملیح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُمْ بَ / بِ)
تشنیع کردن و بانگ بر کسی زدن از روی قهر و غصه و غضب. (از برهان قاطع). مخفف غرنبه یعنی صدا از روی قهر و غضب، و غریدن. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ)
دستۀ موی و توک موی پیشانی و فش اسب و گیسو و مانند آن. ج، غسن. غسناه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ بَ /بِ)
آلتی که بدان آسیا را تیز کنند. (آنندراج) (شرفنامه) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء) ، سقف خانه، انگور سیاه. (ناظم الاطباء) ، زنبور سیه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، میل تفنگ. (آنندراج) (انجمن آرا). آهنی دراز برای فروبردن و محکم کردن کهنۀ باروت وساچمه و گلوله در لولۀ تفنگ. (یادداشت مؤلف). میلۀ دراز آهنین که برای محکم کردن باروت و ساچمه و کهنه در تفنگ یا توپ بکار است. (یادداشت بخط مؤلف).
- سنبه را پرزور دیدن،کنایه از قوی دیدن طرف.
- سنبه پرزور بودن، زورمند بودن حریف
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ بَ)
حرص و آزمندی سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
به معنی غسنه است. (منتهی الارب). دستۀ موی و توک موی پیشانی و فش اسب و گیسو و مانند آن. (از منتهی الارب). خصله الشعر من العرف و الناصیه و الذوائب. (اقرب الموارد). رجوع به غسنه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رُمْ بَ / بِ)
بانگ و فریاد و شور و مشغله وخروش. (برهان قاطع). بانگ و خروش به تشنیع بود چنانکه بهری بلند و بهری نه. (صحاح الفرس) (نسخه ای از فرهنگ اسدی). بانگ تشنیع بود چنانکه بهری بیرون و بهری اندرون گلو بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هورن). بانگ و مشغله. (جهانگیری) (اوبهی). غریو. (جهانگیری). غریدن. (آنندراج) :
دو چیزش برکن و دو بشکن
مندیش ز غلغل و غرنبه
دندانش به گاز و دیده به انگشت
پهلو به دبوس و سر به چنبه.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
ز فضل و بخشش و از کوشش او
ممالک سر به سر دارد غرنبه.
شمس فخری (از جهانگیری) (ازفرهنگ شعوری) (از آنندراج).
، غر و لند.
- آسمان غرنبه، رعد. رجوع به آسمان شود.
، چوبدستی. (برهان قاطع). چوبدستی بود که در راه دارند. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ بَ)
چیزی به ستم و غضب گرفتن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). انتزاع چیزی از کسی چنانکه گویی بر وی خشمناک است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غسنه
تصویر غسنه
کاکل، گیسو، یال
فرهنگ لغت هوشیار
غرنبیدن غرنبش، بانگ و فریاد، بانگ و خروش بتشنیع چنانکه بهری بیرون و بهری اندورن گلو بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غسناه
تصویر غسناه
کاکل، گیسو، یال
فرهنگ لغت هوشیار
میله فلزی که برای پر کردن تفنگهای سرپر یا پاک کردن لولهی تفنگ بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبه
تصویر سنبه
((سُ بَ یا بِ))
سمبه، میله ای فلزی برای پر کردن تفنگ های سر پر یا تمیز کردن لوله تفنگ ها
سنبه را پر زور دیدن: کنایه از مخاطب یا طرف معامله را مصالحه ناپذیر یافتن، خود را با شخص محکم و سمجی مواجه دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرنبه
تصویر غرنبه
((غُ رُ بِ))
غرنبیدن، بانگ و فریاد، خروش
فرهنگ فارسی معین