جدول جو
جدول جو

معنی غزیری - جستجوی لغت در جدول جو

غزیری
(غَ)
منسوب به غزیر. رجوع به غزیر شود
لغت نامه دهخدا
غزیری
(غَ)
الخوری میخائیل. یکی از دانشمندان موارنه (طایفه ای از مسیحیان) درقرن هیجدهم میلادی. اصل او از غزیر لبنان بود و به طرابلس رفت و در مدرسه موارنه دانش فراگرفت. وی عضو مجمع لبنانی و نائب مطران طرابلس به سال 1736 میلادی بودو در این مجمع استاد فلسفه و لاهوت به شمار میرفت. او راست: ’فهرست المخطوطات العربیه المحفوظه فی مکتبهاسکوریال’ (در اسپانیا). و آن دو جزء است. که به دوزبان عربی و لاتینی چاپ شده و توضیحات سودمندی را درباره بعضی از کتابها شامل است. جزء اول به سال 1760م. و جزء ثانی به سال 1770م. در مادرید به چاپ رسیده است، و در آخر جزء ثانی، فهرست عمومی درباره اسماءمؤلفان دارد. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1417)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غزیر
تصویر غزیر
فراوان و بسیار از هر چیز، بسیار، زیاد، به طور فراوان، معتدٌ به، درغیش، وافر، جزیل، به غایت، مفرط، موفّر، اورت، متوافر، کثیر، خیلی، عدیده، موفور، بی اندازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزیره
تصویر غزیره
غزیر، ناقۀ پرشیر، چشمۀ پرآب، چشم اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
(غَ را)
زن رشکن. (از مهذب الاسماء). مؤنث غیران. ج، غیاری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غیران شود
لغت نامه دهخدا
(غِ یَ)
مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی. صحابی است و شاعر است زبیر بن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غیره و مغیره شود
لغت نامه دهخدا
مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و اگر میان آن دو عدد یکی فضله بود آنچه گرد آید او را غیری خوانند چون دوازده که از سه آید چهار بار کرده. و میان سه و چهار یکی فضله است. و اگر میان آن دو عدد فضله بیش از یکی باشد او رامستطیل خوانند چون دوازده اگر از دو شش بار کرده آید که میان دو و شش فضله بیشتر است از یکی، و این دوازده از یک سو غیری است وز دیگر سو مستطیل - انتهی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بسیار از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). الکثیرمن کل شی ٔ. یقال: مطر غزیر و علم غزیر و حفظ غزیر. (اقرب الموارد). وافر، اشتر بسیارشیر. (مهذب الاسماء). ج، غزار. (المنجد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غُ زَیْ یِ)
شهری است در لبنان واقع در کسروان. در آن آثاری از بنی عساف به یادگار مانده است. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ملایعقوب است که در بخش مرکزی شهرستان سراب و هیجده هزارگزی خاور این شهرستان واقع است و 379 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
پایین بودن، خلاف برتری: شمس دلالت کند بر زیری آتش، (التفهیم)،
گر آیی بر این در، دلیری مکن
تمنای بالا و زیری مکن،
نظامی،
مبرا حکمش از زودی و دیری
منزه دانش از بالا و زیری،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَری ی)
منسوب به وزیر. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ)
احمد بن عبدالله بن عمار کاتب عزیری، مکنی به ابوالعباس و مشهور به حمار العزیری. محدث بود و از ابن ابی شیبه و دیگران روایت دارد. او شیعی مذهب و از غلات بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب). محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
محمد بن عزیر سجستانی. مصنف کتاب غریب القرآن. نسبت او به پدرش است، و به دو زاء خواندن آن خطا باشد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ)
منسوب به عزیر، که پیامبری او مورد اختلاف است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عزیر شود
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
ابوالحسین. شاعر عرب و از خاصان صاحب بن عباد بود. اشعاری بسیار سروده است و شعر او چندان مطبوع نیست. رجوع به یتیمه الدهر ثعالبی ج 3 ص 161 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ را)
جماءالغفیری، لغتی است در جم الغفیر. رجوع به غفیر و جم الغفیر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابوعبداﷲ الغدیری مؤدب، یکی از عباد بود و به قریۀغدیر واقع در مغرب منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ/ غَ مِ)
نام یکی از ایلات کرد ایران که در اسفندآباد، ییلاق هوباتو ساکن اند و اصلاً از سمت بغداد آمده اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 58)
لغت نامه دهخدا
درخت سدر خاردار است. (فهرست مخزن الادویه چ بمبئی 1273 هجری قمری). همین معنی در تحفۀ حکیم مؤمن برای غبری آمده
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ ری)
عبدالرحمن بن محمد بن غریر. وی از سران قریش بود. (از انساب سمعانی ورق 704 ب). رجوع به غریربن مغیره شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ ری)
محمد بن غریر بن ولید بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف زهری، مکنی به ابوعبدالرحمن و معروف به غریری. وی از یعقوب بن ابراهیم بن سعد و مطرف بن عبدالله البیاری روایت کند، و ابوعبدالله محمد بن اسماعیل نجاری و عبدالله بن نسب المکی و محمد بن احمد بن نصر الترمذی از وی روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 407 ب)
محمد بن غریر. پسر غریربن مغیره، از وجوه اهل مدینه به شمار میرفت و از برادرش اسحاق بزرگتر بود. برادر دیگر وی یعقوب و مادرش هند بنت مروان بود. (ازتاج العروس ذیل غریر). رجوع به غریربن مغیره شود
یوسف بن یعقوب بن غریر. وی عهده دار بیت المال در خلافت رشید بود. (از انساب سمعانی ورق 407 ب). رجوع به غریربن مغیره شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
تأنیث غزیر. رجوع به غزیر شود، بسیارشیر ازناقه و جز آن. ج، غزار. (منتهی الارب). اشتر بسیارشیر. (مهذب الاسماء). الکثیرهالدّر. (اقرب الموارد) ، بسیارآب از چاه و چشمه. (منتهی الارب) : الغزیره من الاّبار و الینابیع، الکثیرهالماء. (اقرب الموارد) ، چشم بسیاراشک. (منتهی الارب) : الغزیره من العیون، الکثیرهالدمع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
اجنبی. بیگانه. (از ناظم الاطباء) دیگری. شخص دیگر:
از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی
خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
هرچه غیری از تو لافی میزند
از سر غیرت جهانی میکنم.
خاقانی.
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از غزیر
تصویر غزیر
بسیار فراوان بسیار از هر چیز وافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیری
تصویر غیری
اجنبی و بیگانه، شخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزیره
تصویر غزیره
پر شیر ماده، پر آب چاه و چشمه، بسیار اشک چشم مونث غزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزیر
تصویر غزیر
((غَ))
بسیار از هر چیز، وافر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیری
تصویر غیری
((غِ))
شخص دیگر، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزیری
تصویر وزیری
((ص نسب))
منسوب به وزیر، ظرفی پهن کوچک تر از دوری، نوعی قطع کتاب به اندازه 16*5/23 سانتی متر، بزرگ نوعی کتاب در قطع 20 * 26 سانتی متر، کوچک کتاب در قطع 13*20 سانتی متر، نوعی انجیر
فرهنگ فارسی معین