جدول جو
جدول جو

معنی غزنا - جستجوی لغت در جدول جو

غزنا
(غُ)
نخستین حد تبت است از سوی تغزغز به نزدیکی رود کحا نهاده است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنا
تصویر غنا
توانگری، بی نیازی، بسیار مال شدن، ثروتمند شدن، توانگر شدن
صوت طرب انگیز، آواز خوش، سرود، غناء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنا
تصویر زنا
هم بستر شدن مرد و زن به طور نامشروع
زنای محصنه: در فقه زنا با زن شوهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزا
تصویر غزا
جنگ کردن با کافران در راه خدا، برای مثال مردی که در غزا زره پیش بسته بود / تا پیش دشمنان نکند پشت بر غزا (سعدی۲ - ۶۳۲)، جنگ
غزا کردن: جنگ کردن با کافران در راه خدا
فرهنگ فارسی عمید
(غَ نَ)
نام شهر غزنین که مابین کابل و قندهار واقع است. (برهان قاطع) (آنندراج). غزنی. غزنه. غزنین. (برهان قاطع). رجوع به غزنین شود:
بیش از آن کز شاه غزنو داشت فردوسی طمع
ریخت گوهر بر ظهوری از شه هندوستان.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
دهی جزو دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. سکنه 207 تن. آب آن از چشمۀ رخش رود و کیاکتل سرچشمه قزقانچای. محصول آنجا غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت است، در زمستان به حدود مازندران و گیلان می روند و به شغل مس فروشی و پیله وری و کارگری و مکاری گری مشغول میشوند و در بهار برمیگردند. مزرعۀ رخش رود جزو این ده است. از ایل سنگسری به حدود این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهرکی از بناهای کیخسرو که از آنجا تا مراغه شش فرسنگ فاصله داشته و آتشکدۀ بسیار قدیم و عظیم در آن بوده است. (آنندراج) (انجمن آرا). شهر کوچکی که بین آن و مراغه شش فرسنگ است و در آن آتشکدۀقدیمی و معبدی برای مجوسان است و عمارت عالی و عظیمی که کیخسرو آن را بنا نهاده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِ نَ)
قله ای است در بالای کوه ثبیر که مشرف بر مکه است. باهلی گوید: غینا ثبیر، قلۀ ثبیر است و آن را غینا (بی همزه) مینامند و آن سنگی قبه وار است. (از معجم البلدان). قلۀ کوه ثبیر از اثبرۀ هفتگانه که عبارتند از:ثبیر غینا، ثبیر الاحدب، ثبیر الاعرج، ثبیر الزنج، ثبیر الخضراء، ثبیر النصع و ثبیر الاثبره. (از تاج العروس) (اقرب الموارد). ابوجندب هذلی گوید:
لقد علمت هذیل ان جاری
لدی اطراف غینا من ثبیر
احض فلا اجیر و من اجره
فلیس کمن یدلی بالغرور.
(از معجم البلدان).
رجوع به تاج العروس ج 9 ص 297 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
خرناسه. خرّ و پف. خرخر کردن
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ)
گیاهی که در عوض اشنان بدان رخت جامه شویند. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
به لغت ژند (زند) به معنی ترازو است که به عربی میزان گویند. (آنندراج) (از برهان). ترازو و میزان. (ناظم الاطباء). هزوارش ترازوست
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
جای گشاده ترین و پاکیزه ترین از بلادها. (منتهی الارب) (آنندراج). همان غزنین است. (از برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری). شهر بزرگی است در اوایل هند از سوی خراسان. (از وفیات الاعیان ج 2 ص 57) .شهری است در افغانستان کنونی. یاقوت گوید: غزنه تلفظ عامه است و صحیح نزد علما غزنین است و آن را تعریب کنند و جزنه گویند و مجموع بلاد آن را زابلستان نامند، و غزنه قصبۀ (کرسی) آن است. (از معجم البلدان). لغه این نامها گزنه. گنزک. گنجه (یعنی محل گنج و ذخایر). (حاشیۀ برهان چ معین). غزنه در جنوب غرجستان قرار دارد و منسوب آن غزنوی است. غزنین. غزنی. غزنو. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (غیاث اللغات). رجوع به غزنین شود: بوسهل حمدوی... صاحب دیوان حضرت غزنه... بوده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 397) .پس از وفات سلطان محمود... سهم صاحب دیوانی غزنه بدو داده آمد. (تاریخ بیهقی). و با حصول ارادت و شمول سعادت روی به غزنه نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272هجری قمری ص 337). از اقاصی اقطار اصناف تجار روی به غزنه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). از غزنه بیرون آمد (سلطان) ، و آوازۀ قصد جای دیگر و عزم مقصدی غیر آن برآورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 424). رجوع به فهرست اعلام الجماهر بیرونی و فهرست مزدیسنا و فهرست لباب الالباب و فهرست سبک شناسی بهار ج 2 و فهرست تاریخ مغول و فهرست تاریخ گزیده چ لیدن و فهرست تتمۀ صوان الحکمه و تاریخ الحکماء قفطی ص 404 و حدائق السحر چ عباس اقبال ص 114 و 118 و یشتها ج 1 ص 285 و 203 و ج 2 ص 246 و تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 ص 112 و 411 و عیون الانباء ج 2 ص 21 و تاریخ بخارای نرشخی ص 116 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غز، به فارسی. رجوع به غز و فهرست تاریخ گزیده شود:
آن غزان ترک خونریز آمدند
بهر یغما در یکی دره شدند.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
پسر طایجو بهادر. از امرائی بود که ’ارسلان اوغول’ را بزرگ خود ساخته بر ضد پادشاه اسلام (غازان خان) برخاسته بودند. وی پس از قتل ارسلان اوغول (695 هجری قمری) کشته شد. رجوع به تاریخ غازانی صص 99- 100 شود
لغت نامه دهخدا
محلی در 419 هزارگزی طهران، میان مأمون و دربند، و آنجا ایستگاه راه آهن است
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
مخفف غزنین. گویند هزار مدرسه داشته است. (از برهان قاطع). غزنه. غزنین. غزنو. (برهان قاطع). رجوع به غزنین شود. منسوب آن غزنیجی یا غزنیچی است. رجوع به غزنیجی و غزنیچی شود:
ز غزنی سوی اندراب آمدم
از آسایش ره شتاب آمدم.
فردوسی
(از جهانگیری) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
شه گیتی ز غزنی تاختن برد
بر افغانان و بر گبران کهبر.
عنصری.
در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود
تا بیارند به غزنی سر او بر خشبی.
منوچهری.
از شایستگی و به کارآمدگی این مرد، محمود شغل همه ضیاع غزنی خاص بدو مفوض کرد، و این کار برابر صاحب دیوانی غزنی است. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 120). سبکتگین پیش تا رسول و نامه رسید، بوعلی و ایلمنگو را با حاجبی از آن خویش به غزنی فرستاد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 208). چون ما از بلخ قصد غزنی کردیم، وی (امیر یوسف) را بخوانیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 250).
هرچه به عالم دغا و مسخره بوده ست
از در فرغانه تا به غزنی و قزدار.
نجیبی فرغانی
لغت نامه دهخدا
تنگی، شاشگرفته، تنگ، کوته بالا، گور جهمرزی جفت گردیدن، مرد و زن به طور نامشروع. توضیح: مواقعه نامشروع مرد و زن مشروط بر این که وطی بشبهه نباشد و عمدا عمل صورت گرفته باشد، یا زنا محسنه زنا با زن شوهر دار، بریون از بیماری ها جفت گردیدن، مرد و زن به طور نامشروع. توضیح: مواقعه نامشروع مرد و زن مشروط بر این که وطی بشبهه نباشد و عمدا عمل صورت گرفته باشد، یا زنا محسنه زنا با زن شوهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
آواز خوانی، و آن خواندن شعر همراه با کف زدن، است و از انواع بازیها شمرده شود، و هم بدنبال اشکال نیست، تو دماغی زن، پر درخت درختناک غنا در فارسی چر آواز خوانی، سرود ترانه سریانی تازی گشته از قینا توانگری بی نیازی تواناکی، سود بهره آواز خوانی توانگری بی نیازی دولتمندی. آواز خوانی، آواز خوش طرب انگیز سرود نغمه. یا غنا نهاوندی. نوایی است از موسیقی. مونث اغن: زنی که غنه داشته باشد، بسیار درخت (باغ) خواندن شعر همراه با کف زدن، : آواز خواندن تغنی کردن، آواز خوانی تغنی، توانگری، بی نیازی، دولتمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزا
تصویر غزا
با دشمن دین جنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزنه
تصویر غزنه
جای گشاده ترین و پاکیزه ترین از بلادها
فرهنگ لغت هوشیار
فسوسا دریغا، فسوسا، بونصر گفت: بزرگا غبنا که این حال امروز دانستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرنا
تصویر غرنا
خروپف خرناسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غینا
تصویر غینا
درخت تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازنا
تصویر ازنا
پناهاندن، بالابردن، بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبنا
تصویر غبنا
((غَ))
دریغا! افسوسا!
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غزا
تصویر غزا
((غَ))
جنگ کردن، جنگ کردن با دشمن دین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنا
تصویر غنا
((غَ))
توانگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنا
تصویر غنا
((غِ))
آوازخوانی، آواز خوش و طرب انگیز، سرود، نغمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنا
تصویر غنا
پرمایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غنا
تصویر غنا
Richness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نام دهکده ای در بالا لاریجان شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
گزنه، گزنده
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از غنا
تصویر غنا
богатство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از غنا
تصویر غنا
(DE) Reichtum
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از غنا
تصویر غنا
багатство
دیکشنری فارسی به اوکراینی