جدول جو
جدول جو

معنی غزاله - جستجوی لغت در جدول جو

غزاله
(دخترانه)
آهوی کوهی، آهو بره ماده
تصویری از غزاله
تصویر غزاله
فرهنگ نامهای ایرانی
غزاله
آهو برۀ ماده
کنایه از آفتاب، چتر نور، طاووس مشرق خرام، چتر زر، چراغ روز، گیتی پرور، اسطرلاب چهارم، خایه زر، خایه زرّین، طرف دار انجم، طاس زر، سپر آتشین، چتر زرّین، طاووس فلک، چراغ سحر، طاووس آتش پر، چتر روز برای مثال نماز شام که زرین غزاله در پس کوه / نهفته گشت و هوا کرد عزم مشک افشان (سلمان ساوجی - ۱۶۷)
برج حمل
تصویری از غزاله
تصویر غزاله
فرهنگ فارسی عمید
غزاله
(غَ لَ)
آهوبرۀ ماده. (منتهی الارب). بچۀ آهو که ماده باشد و به کسر اول خطاست. (غیاث اللغات). انثی الغزال. ج، غزالات. (اقرب الموارد) :
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود.
حافظ.
، آفتاب، بدان جهت که چون شعاع خود درازکشد گویی میرسد، و منه قوله یصف البرد:
ام الغزاله من طول المدی خرفت
فما تفرق بین الجدی و الحمل.
؟ (منتهی الارب) (آنندراج).
آفتاب. (دهار) (غیاث اللغات) ، چشمۀ آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). عین الشمس. قال بعضهم یقال: طلعت الغزاله و لایقال غربت. (اقرب الموارد) : و چون جهان از حلول غزاله به منزلۀ حمل خندان شده بود. (جهانگشای جوینی).
به روز مردی او کیست شه سوار فلک
غزاله نام زنی چرخ تاب و چرخ نشین.
سلمان ساوجی.
، آفتاب وقتی که طلوع شود یا بلند گردد، گیاهی است شیرین که میخورند. (منتهی الارب) (آنندراج). عشبه من السطاع ینفرش علی الارض یخرج من وسطه قضیب طویل یقشر حلواً یأکلها کل شی ٔ. ج، غزالات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غزاله
(غَ لَ)
اسب محطم بن ارقم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غزاله
(غَ لَ)
زن شبیب بن یزید و در شجاعت از مشاهیر زنان بود. در موصل به دنیا آمد و به همراهی شوهرش بر عبدالملک بن مروان خروج کرد (76 هجری قمری) و در جنگها دلیرانه شرکت میکرد. خالد بن عتاب رباحی در جنگی واقع در ابواب کوفه وی را کشت و قتل او اندکی پیش از غرق شوهرش شبیب واقع شد (77 هجری قمری).. جاحظ در البیان و التبیین گوید: غزاله حجاج بن یوسف را از پیش خود راند و اشعار زیر را که از عمران بن حطان است به وی خواند:
اسد علی و فی الحروب نعامه
فتخاء تنفر من صفیر الصافر
هلا برزت الی غزالهالوغی
بل کان قلبک فی جناحی طائر
صدعت غزاله قلبه بفوارس
ترکت مدابره کأمس الدابر.
(البیان والتبیین چ قاهره 1351 هجری قمری ج 1 ص 120).
جاحظ او را از جملۀ زهاد صاحب نطق و بیان شمرده است. (ایضاً ج 1 ص 282). غزال و به قول صاحب عیون الاخبار غزاله پس از کشته شدن شوهرش شبیب امام گردید. (عیون الاخبار ج 2 ص 155). برای تفصیل رجوع به البیان و التبیین صفحات مذکور و عقدالفرید ج 5 ص 325 و عیون الاخبار ج 1 ص 170 و ج 2 ص 155 و مجمل التواریخ و القصص ص 304 و 456 و تاریخ گزیده ص 271 و اعلام زرکلی شود
به قولی نام مادر امام چهارم علی بن حسین (ع) بوده است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 62)
نام زنی، و گاهی معرفه شود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غزاله
بچه آهو که ماده باشد
تصویری از غزاله
تصویر غزاله
فرهنگ لغت هوشیار
غزاله
آهو بره ماده، آفتاب
تصویری از غزاله
تصویر غزاله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزاله
تصویر آزاله
(دخترانه)
گلی خوشبو که معمولاً به شکل قیف یا زنگوله است و به رنگهای سفید صورتی زرد قرمز و ارغوانی دیده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غساله
تصویر غساله
آبی که با آن چیزی را شسته باشند، آبی که پس از شستن چیزی از آن خارج شود، آنچه شسته شود از جامه و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازاله
تصویر ازاله
زایل کردن، از بین بردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غساله
تصویر غساله
مؤنث واژۀ غسّال، زن شوینده، زن مرده شور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزالک
تصویر غزالک
مصغر غزال، در علم زیست شناسی غزال کوچک، آهوبره، کنایه از زن زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلاله
تصویر غلاله
پیراهن نازک، پیراهن و هر لباسی که زیر لباس دیگر پوشیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلاله
تصویر غلاله
زلف، دستۀ موی، کاکل، برای مثال جهان شد از نفحات نسیم مشک افشان / چنان که از دم مجمر غلالۀ جانان (کمال الدین اسماعیل - ۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
(غَزْ زا)
متوفی به سال 707 هجری قمری =1308 میلادی، احمد بن زبیر غرناطی، دانشمند عارف به علم تاریخ. او راست ’ذیل علی صله ابن بشکوال’ در تاریخ علمای اندلس. وی به غرناطه درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 39). در مآخذ دیگر صاحب ترجمه به نام احمد بن ابراهیم بن زبیر یاد شده. رجوع به همین کلمه در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
منسوب به غزال. لقب ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسی، و لقب برادر او احمد بن محمد بن محمد بن احمد است. صاحب غیاث اللغات گوید: در این مورد غزالی به تخفیف ثانی صحیح است و به تشدید آن محض خطاست. رجوع به غزّال و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی و مدخل قبل غزالی شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا لی یَ)
زاویۀ شیخ نصر مقدسی در مسجد جامع اموی دمشق، که چون ابوحامد غزالی در آنجا بسیار می نشست بنام غزالیه معروف شد. (طبقات الشافعیه از غزالی نامه صص 143- 144). رجوع به زاویه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جنگ کردن با دشمن. در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن. (منتهی الارب). حرکت کردن برای جنگ با دشمنان و غارت کردن دیار ایشان. غزو. غزوان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ زْ / زِ)
ازاله. ازالت. دور کردن. (زوزنی) (غیاث اللغات). دور کردن ازجای. (منتهی الارب). تزویل. ازال. زیل. فاتر کردن (فراتر کردن) . (تاج المصادر بیهقی). یعنی دور کردن (چیزی از جائی). (مجمل اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مستقیم گردیدن رأی. (ناظم الاطباء). استقامت یافتن رأی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
صافی هر چیزی: بزالۀ خمر، صافی باده. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
طوسی. ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد. رجوع به ابوحامد غزالی شود:
او بود صد جوینی و غزالی اینت غبن
کاندر جهان نه کندریی بود و نه نظام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
بالشچه ای که زنان برسرین بندند تا کلان نماید شاماکچه که زیر جامه و زره پوشند. زلف. دسته مو، زلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزاوه
تصویر غزاوه
جنگ و تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاله
تصویر ازاله
از بین بردن، نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزاله
تصویر جزاله
بزرگ شدن، تمام شدن، محکم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غازله
تصویر غازله
زن ریسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاله
تصویر هزاله
شوخی لاغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزاله
تصویر نزاله
روانگی آب سختگی زمین، شوش مرداب که فرو ریزد، راهی گشتن، میهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزالک
تصویر غزالک
غزال کوچک، زن زیبارو
فرهنگ لغت هوشیار
گازر رختشوی زن، کازر خود کار (ماشین لباسشویی) چرکاب آب مانده از شست و شوی، آب چکیده، جامه شسته مونث غسال زن شوینده، زنی که مرده شوید. آبی که بدان دست و روی شویند، آب چکیده و مستعمل بشستن چیزی. یا ثلاثه غساله. سه جام می که پس از خواب شب بهنگام بامداد نوشند ستا: ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود وین حدیث با ثلاثه غساله می رود. (حافظ 152)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غساله
تصویر غساله
((غُ لِ یا لَ))
آبی که بدان دست و روی شویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلاله
تصویر غلاله
((غَ لَ یا لِ))
لباس زیر، آن چه که زیر لباس پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلاله
تصویر غلاله
((غُ لِ))
زلف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازاله
تصویر ازاله
((اِ لِ))
طرد کردن، دور کردن، زایل کردن، از بین بردن، ازالت
فرهنگ فارسی معین