جدول جو
جدول جو

معنی غزالان - جستجوی لغت در جدول جو

غزالان
(غَ)
کنایه از غزلخوانان و مطربان است که مراد خواننده و سازنده باشد. (برهان قاطع). غزالان به تخفیف جمع فارسی غزال (آهو) است و به معنی غزلخوانان ظاهراً به تشدید است اما غزال مشدد در عربی به معنی بافنده و ریسمان فروش میباشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلالان
تصویر گلالان
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در آذربایجان غربی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غازغان
تصویر غازغان
قازغان، دیگ، پاتیل، غزغان، قزغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزاران
تصویر هزاران
بسیار زیاد، برای مثال هزاران سر مردم بی گناه / بدین گفته ات گشت خواهد تباه (فردوسی - ۲/۳۴۹حاشیه)
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، صبح خوٰان، هزارآوا، بوبرد، فتّال، هزار، زندواف، بوبردک، مرغ سحر، شباهنگ، زندوان، عندلیب، زندباف، شب خوٰان، مرغ چمن، مرغ خوش خوٰان، زندلاف، هزاردستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزایان
تصویر گزایان
در حال گزند رساندن، گزاینده
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
نام موضعی به مغرب شهرزور
لغت نامه دهخدا
آزآذان، نام قریه ای نزدیک اصفهان، مسقطالرأس ابوعبدالرحمن قتیبه بن مهران مقری، نام قریه ای نزدیک هرات، مدفن شیخ ابوالولید احمد بن ابی رجا
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ آزاد، احرار
لغت نامه دهخدا
پروفسور کارلوس زالمان مستشرق شهیر روسی در قرن 19 است، وی در 1887 میلادی کتاب معیار جمالی تألیف شمس الدین محمد فخری را بطبع رسانید و در ’متفرقات آسیائی’ مقاله ای بعنوان ’مختصری در باب طبع معیار جمالی’ نوشت و در 1895 میلادی کتاب لغت شاهنامه تألیف شیخ عبدالقادر بغدادی را چاپ کرد و نیز دستور زبان فارسی را با دستیاری ژوکوفسکی بزبان آلمانی تألیف نمود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
همان زالق است. دمشقی آرد: زرنج و أرق قلعه... از شهرهای سجستان (سیستان) اند. (نخبه الدهر ص 183)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
جایی که زغال در آن نگاهدارند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، ظرفی که در آن زغال سنگ بخاری نهند. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا لی یَ)
زاویۀ شیخ نصر مقدسی در مسجد جامع اموی دمشق، که چون ابوحامد غزالی در آنجا بسیار می نشست بنام غزالیه معروف شد. (طبقات الشافعیه از غزالی نامه صص 143- 144). رجوع به زاویه شود
لغت نامه دهخدا
در حال آغالیدن
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی است در ماوراءالنهر. (منتهی الارب). از قرای کش (کس ّ) در ماوراءالنهر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فزاینده. در حال افزودن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
تثنیۀ قذال. دو بستنگاه افسار اسب در پس پیشانی آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دو غراب. تندی پایین سرین متصل بالای ران یا استخوان باریک پائین استخوان تنک. (از منتهی الارب). دو انتهای ورکین پائین که پشت قسمتهای فوقانی ران قرار دارند، و گفته اند دو استخوان باریک پائین تر ازفراشه است. (از اقرب الموارد). رجوع به غراب شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
دهی است از دهستان جرکلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 52هزارگزی شمال مانه سر راه شوسۀ بجنورد به حصارچه قرار داد، کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 705 تن شیعه اند و به زبان کردی، فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت، مالداری، قالیچه و گلیم بافی است. راه اتومبیل رو دارد. و دارای دبستان و کلانتری مرز و پاسگاه ژاندارمری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است پیوسته بشهر هرات، بجوش آمدن: ازّت القدر، آواز کردن ابر از دور: ازّت السحابه، چیزی را سخت جنبانیدن: ازّ الشی ٔ، درآمیختن چیزی را: ازّ الشی ٔ، افروختن آتش: ازّ النار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهری است متصل به بندر انزلی و در فاصله 3500 گزی شهر رشت و 136 هزارگزی بندر آستارا واقع و ضمیمۀ بندر انزلی است که بوسیلۀ دو پل بزرگ که از بناهای دوران پهلوی است از جزیره میان پشته به غازیان متصل است، فاصله بین غازیان و بندر انزلی یک کانال طبیعی است که مرداب را به دریای خزر متصل می کندو عرض آن کمتر از یک هزار گز است، در غازیان بناها وخیابانهای زیبا و بسیاری از مؤسسات دیگر وجود دارد، رجوع به انزلی شود، (ج 2 فرهنگ جغرافیائی ایران)
لغت نامه دهخدا
نام مرکز خرّۀ اسالم در طوالش گیلان، نام رودی میان گرگان رود و شفارود طالش
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
جمع واژۀ غزّال در حالت نصب و جر. رجوع به غزّال شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غزال. (منتهی الارب) (آنندراج). ظباء. (صبح الاعشی ج 2 ص 45). رجوع به غزال و ظبی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دو پر کلان در طرف دنب عقاب. (منتهی الارب). دو پری که در سمت دم عقاب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غزاله. (اقرب الموارد). رجوع به غزاله شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
جمع واژۀ غزال در حالت رفع. رجوع به غزال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوالان
تصویر گوالان
در حال گوالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گزاینده گزند رساننده: حقا که شکر زهر شود تلخ و گزایان گر نام خلافش بنگاری بشکربر. (عنصری)، در حال گزند رساندن آزار کنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابان
تصویر غرابان
کلاغه ها دو سر بخش بالای ران زیر سرین
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از پرندگان خواننده از خانواده چکاوک (جل) است که در سواحل بحر خزر و دامنه های البرز نیز فراوان است قازلاخ غازلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مغولی دیگ مسین دیگ بزرگ مسی مرجل. غاز کردن، پنبه دانه از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن از برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از پرندگان خواننده از خانواده چکاوک (جل) است که در سواحل بحر خزر و دامنه های البرز نیز فراوان است قازلاخ غازلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلان
تصویر غزلان
جمع غزال، آهو برگان آهوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزاران
تصویر هزاران
((هَ))
بلبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غازغان
تصویر غازغان
دیگ بزرگ مسی
فرهنگ فارسی معین