جدول جو
جدول جو

معنی غزاغلی - جستجوی لغت در جدول جو

غزاغلی
(غُ اُ)
یا غزغلی اتابک... سلاحی. به قول صاحب اخبار الدوله السلجوقیه (ص 112) ، وی از سران لشکر قراسنقر بود. و در مجمل التواریخ و القصص (ص 413) آمده است: سلطان اعظم (سلطان سنجر) اتابک غزاغلی را سیاست فرمود بعد از آنکه اسیر گرفتند. برای اطلاع از تفصیل مطلب رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 413 و اخبارالدوله السلجوقیه صص 111- 112شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غزاله
تصویر غزاله
(دخترانه)
آهوی کوهی، آهو بره ماده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غوالی
تصویر غوالی
غالیه ها، گران قیمت ها، جمع گران بها، جمع واژۀ غالیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زابلی
تصویر زابلی
مربوط به زابل، از مردم زابل، برای مثال از او آفرین بر سپهدار زال / یل زابلی مهتر بی همال (فردوسی - ۱/۲۷۹ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاولی
تصویر زاولی
زابلی، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزالک
تصویر غزالک
مصغر غزال، در علم زیست شناسی غزال کوچک، آهوبره، کنایه از زن زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزاله
تصویر غزاله
آهو برۀ ماده
کنایه از آفتاب، چتر نور، طاووس مشرق خرام، چتر زر، چراغ روز، گیتی پرور، اسطرلاب چهارم، خایه زر، خایه زرّین، طرف دار انجم، طاس زر، سپر آتشین، چتر زرّین، طاووس فلک، چراغ سحر، طاووس آتش پر، چتر روز برای مثال نماز شام که زرین غزاله در پس کوه / نهفته گشت و هوا کرد عزم مشک افشان (سلمان ساوجی - ۱۶۷)
برج حمل
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
قریه ای بزرگ بوده است در سودان. ابن بطوطه آرد: پس از بیرون شدن از ابوالاتن و سپردن ده روز راه به قریۀ زاغری رسیدیم. این قریه مسکن یک دسته از بازرگانان سودانی بنام ونجراته است... و از زاغری به کنار رود نیل رفتیم. (از سفرنامۀ ابن بطوطه چ پاریس ج 4 صص 494- 495)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
یکی از رنگ ها است. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 18) :
قد صوف زاغکی بین بر صوف سبزطاقین
سر همپری طوطی عجب اینکه زاغ دارد.
نظام قاری (دیوان البسه ص 66)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
منسوب به شهر زاول، زابلستانی، مقامی است در موسیقی و رجوع به آهنگ، در لغت نامه شود، یکی از جملۀ هفت زبان پارسی که اکنون متروک است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : فرهنگ نویسان، زبانهای ایرانی، پهلوی، دری، پارسی و سغدی را با لهجه هائی که آنها را متروک خوانده اند: هروی، سکزی، زاولی و تعداد آنها را (پس از حذف بجای زبان سریانی که غیر ایرانی بود) به 7 رسانیده در یک ردیف نام برده اند. (از مقدمۀ برهان قاطع چ دکتر معین ص 30). و در حاشیۀ ج 2 ص 1001 از کتاب مذکور ذیل زاول آمد: مارکوارت گوید (شهرستانهای ایرانشهر ص 890) : در زاولستان لهجه های ایرانی مخصوصی تکلم میشد که آن را زاولی گویند و ما آثاری از آن در دست نداریم
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ابوالثنا احمد بن محمد یکی از علماء قرن دهم هجری دولت عثمانی بود و بسال 965 ه. ق. کتابی در اعراب القرآن تألیف کرده است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ریحانه الادب ج 2 ص 106 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منسوب به زابل:
وزو آفرین بر سپهدار زال
یل زابلی پهلو بی همال.
فردوسی (شاهنامه).
و رجوع به سیستانی در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ز لا)
اسم موضعی است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
باغلی تونس، دزی در ذیل قوامیس العرب (ج 1 ص 101) این کلمه را در برابر لغت بورراش فرانسه آورده و بورراش معنی گاو زبان، لسان الثور، بوغلص و بوغلس دارد
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
منسوب به غزال. لقب ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسی، و لقب برادر او احمد بن محمد بن محمد بن احمد است. صاحب غیاث اللغات گوید: در این مورد غزالی به تخفیف ثانی صحیح است و به تشدید آن محض خطاست. رجوع به غزّال و ابوحامد غزالی و احمد غزالی و غزالی و مدخل قبل غزالی شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
انگشت فروش. انگشت گر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا لی یَ)
زاویۀ شیخ نصر مقدسی در مسجد جامع اموی دمشق، که چون ابوحامد غزالی در آنجا بسیار می نشست بنام غزالیه معروف شد. (طبقات الشافعیه از غزالی نامه صص 143- 144). رجوع به زاویه شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
متوفی به سال 707 هجری قمری =1308 میلادی، احمد بن زبیر غرناطی، دانشمند عارف به علم تاریخ. او راست ’ذیل علی صله ابن بشکوال’ در تاریخ علمای اندلس. وی به غرناطه درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 39). در مآخذ دیگر صاحب ترجمه به نام احمد بن ابراهیم بن زبیر یاد شده. رجوع به همین کلمه در لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
الحاج حسن، صاحب النزهه الخیریه فی موافقه شهور الاعاجم للشهور القمریه. (معجم المطبوعات ج 2)
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
جمع واژۀ غزّال در حالت نصب و جر. رجوع به غزّال شود
لغت نامه دهخدا
(غَزْ زا)
طوسی. ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد. رجوع به ابوحامد غزالی شود:
او بود صد جوینی و غزالی اینت غبن
کاندر جهان نه کندریی بود و نه نظام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مشهدی. صاحب مجمع الفصحاء آرد: او ازمشاهیر شعرای زمان شاه طهماسب صفوی بوده است. کلیاتش هفتاد هزار بیت است و مثنویات متعدد دارد، از جملۀ آنها ’رشحات الحیات’ و ’اسرار المکتوم’ و ’نقش بدیع’ است. مسافرت هندوستان رفته و با شیخ فیض دکنی صحبت داشته است. او در سنۀ 970 هجری قمری درگذشت. (مجمع الفصحاء چ 1295 هجری قمری ج 2 ص 25). جملۀ (سنۀ نهصدو هشتاد) لفظاً و معناً ماده تاریخ اوست. (ریحانه الادب ج 3 ص 151). در مجمع الخواص (ص 138) چنین آمده: غزالی مشهدی در اوایل عمر شاعر شناخته شد و چون نوری دندانی را هجو گفت شهرتی به سزا یافت. در زمان شاه مرحوم از تهمت ارتداد اندیشید و مهاجرت اختیار کرده به هندوستان رفت، پیش اکبر شاه مقبول القول گردید و چنانکه گویند جمعیتش نیز از 60000 تن تجاوز کرد. اینکه تزاید جمعیت را دلیل رذالت میشمارند درباره وی درست بوده است. گویند شانزده جلد کتاب تصنیف کرده است و این دلیل جمعیت خاطر است. از جمله کتابی است به نام ’نقش بدیع’ که به عراق آوردند. - انتهی. این ابیات از مثنوی ’نقش بدیع’ اوست:
خاک دل آن روز که می بیختند
شبنمی از عشق بر آن ریختند
دل که بدان رشحه غم اندود شد
بود کبابی که نمک سود شد
دیدۀ عاشق که دهد خون ناب
هست همان خون که چکد زآن کباب
بی اثر مهر چه آب و چه گل
بی نمک عشق چه سنگ و چه دل
دل که ز عشق آتش سودا در اوست
قطرۀ خونی است که دریا در اوست
به که نه مشغول بدین دل شوی
کش ببرد گربه چو غافل شوی
آهن و سنگی که شراری در اوست
بهتر از آن دل که نه یاری در اوست
نیست دل آن دل که درو داغ نیست
لالۀ بی داغ در این باغ نیست
دامن از اندیشۀ باطل بکش
دست ز آسودگی دل بکش
قدر دل آنانکه قوی یافتند
از قدم پاکروی یافتند
عشق بلند آمد ودلبر غیور
در ادب آویز و رها کن غرور
چرخ در این سلسله پا درگل است
عقل درین مرحله لایعقل است
روی بتان گرچه سراسر خوش است
کشتۀ آنیم که عاشق کش است
هر بت رعنا که جفاکیش تر
میل دل ما سوی او بیشتر
سوزش و تلخی است غرض از شراب
ورنه به شیرینی از آن خوشتر آب
یا منگر سوی بتان تیزتیز
یا قدم دل بکش از رستخیز
حسن چه دل بود که دادش نداد
عشق چه تقوی که به بادش نداد.
از غزلیات اوست:
بستر شده در کوی تو خاکسترم امشب
یا سوخته از آتش دل بسترم امشب
جان دادم و فارغ شدم از محنت هجران
یعنی که ز شبهای دگر بهترم امشب.
نیز سراید:
چون رد و قبول همه در پردۀ غیب است
زنهار کسی را نکنی عیب، که عیب است.
نیز او راست:
کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود
آن هم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود.
من به ویرانۀ غم مرده و طفلان هرسوی
سنگ بر دست که دیوانه نیاید بیرون.
از رباعیات اوست:
در کعبه اگر دل سوی غیراست ترا
طاعت گنه است و کعبه دیر است ترا
ور دل به حق است و ساکن بتکده ای
خوش باش که عاقبت به خیر است ترا.
#
تا کی گوئی که گوی اقبال که برد؟
تا کی گوئی که ساغر عیش که خورد؟
اینها چه فسانه ست میباید رفت
اینها چه بهانه ست میباید مرد.
(از مجمع الفصحاء ج 2 ص 25).
رجوع به مجمع الخواص ص 138 و الذریعه ج 2 ص 55 و 138 و ریاض العارفین چ تهران 1305 هجری قمری ص 118 و آتشکدۀ آذر به تحشیۀ آقای شهیدی ص 89 و ریحانه الادب ذیل غزالی شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن حسین بن محمد بن حسین ازدی مکنی به ابوعبدالله پنجدهی (پنج دهی زاغولی منسوب به زاغول از قراء پنج ده مرورود است. نزد سمعانی بزرگ تحصیل فقه کرده و ابوسعد سمعانی از او روایت دارد و صاحب لباب ترجمه اش را آورد و گوید وی در 559 درگذشت. وی تألیفی بنام قیدالاوابد مشتمل بر فقه، تفسیر، حدیث، لغه در 400 جلد پرداخته است. (از تاج العروس). یاقوت آرد: محمد بن حسین ارزنی مکنی به ابی عبدالله منسوب است به زاغول مرورود. (از معجم البلدان). سمعانی آرد: وی چندی در مرو بسر برد و در آنجا فقه را از پدرم و موفق بن عبدالکریم رحمهماالله فرا گرفت سپس به قریۀ نوس به ارنجان رفت. وی مردی بود صالح فاضل نیکوسیرت و زندگی به آسودگی و قناعت میگذرانید. در علم حدیث و طریق روایت (رجال) دارای اطلاعاتی عمیق بوده و همه عمر را در طلب این علم میکوشید. در کتب ادب نیز مطالعاتی کرد و سلسله مؤلفاتی شاید در حدود400 مجموعه بنام قیدالاوابد پرداخت و همه علوم را درآن با نظم و ترتیب خاصی گرد آورد. وی به نیشابور و هرات سفر کرد و در هرات از ابوالفتح حنفی و اباعبدالله بن عیسی بن شعیب بن اسحاق سجزی و اباسعد محمد بن ابی الربیع الخیلی در مرورود از ابامحمد عبدالله بن حسن طبسی حافظ و ابا محمد حسین بن مسعود بغوی فراء و در مرو از پدر من و از ابوسعید محمد بن علی بن محمد دهان و گروهی دیگر حدیث فرا گرفت. من خود درباره کوششهای وی برای آموختن علم نزد مشایخ داستانهای بسیاری شنیده ام. بارها وی را از زادگاهش پرسیدم و او میگفت بدرستی نمی دانم. زاغولی در سالخوردگی نیز بر طلب علم حرصی فراوان داشت و پیش از 408 متولد شده بود. (از انساب سمعانی). ذهبی آرد: حافظالبرکه ابوعبدالله حسین بن محمد بن حسین بن علی بن یعقوب مروزی ازدی است و زاغون قریه ای است یا محله ای است از بنجدیه (پنج ده). از ابوالفتح بصری روایت کرده است. (از تذکره الحفاظ ج 3 ص 127)
لغت نامه دهخدا
(ی ی)
منسوب به زاغول از قراء مرورود است. رجوع به زاغول و زاغولی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اواغلی
تصویر اواغلی
ترکی برده غلام معمولی (ساده) که در خدمت شاهان صفویه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغکی
تصویر زاغکی
برنگ زاغک سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به زاول. از مردم زاول زابلی، زبان مردم زابلستان زابلی، مقامی است در موسیقی و آن شعبه نوزدهم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی قدیم است
فرهنگ لغت هوشیار
جنبانیدن انگشتان در زیر بغل کسی و خاریدن پهلوها و کف پای کسی چندان که وی بی اختیار به خنده افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزالک
تصویر غزالک
غزال کوچک، زن زیبارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزاله
تصویر غزاله
بچه آهو که ماده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل غسال مرده شویی. منسوب به غساله: و اگر قوت هاضمه جگر ضعیف باشد اسهال غسالی بود یعنی همچون آبی بود که گوشت تازه در وی شسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غافلی
تصویر غافلی
ویستاری سوتکی فرناسی ناگاهی غافل بودن غفلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزاله
تصویر غزاله
آهو بره ماده، آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغکی
تصویر زاغکی
((غَ))
به رنگ زاغک، سیاه
فرهنگ فارسی معین
قلقلک، محرف گزلاقی
فرهنگ گویش مازندرانی