جدول جو
جدول جو

معنی غری - جستجوی لغت در جدول جو

غری
(غَ)
سریشم و به ترکی یاپوشقان. (تحفۀ حکیم). صاحب ’الابنیه’ در بیان معنی سریش، غری به کار برده است. در ترجمه صیدنه نیزآمده: سریشم را به لغت عرب غری گویند. ولی صحیح آن غرا (به الف) و غراء است. رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
غری
(غَ ری ی)
نیکو و خوب صورت از مردم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازقطر المحیط) ، بنای نیکو. از آن است غریّان دو بنا در کوفه یا دو صخره یا دو خرپشته. (منتهی الارب) (آنندراج) ، الغری الذی یطلی به، غری آن است که بدان بیالایند. (از معجم البلدان ذیل غریّان) ، رنگ سرخ. صبغ احمر کانه یغری. قال الشاعر: کانما جبینه غری. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
غری
به قول صاحب تاریخ قم آبی بود در قم که از جویهای ’تیمره’ و ’انار’ در وادی می انداختند، و غری همریشه با ایغار است و ایغار در لغت به معنی جمع واضافت است. یعنی آب تیمره و ’انار’ اضافت می کنند و جمع می گردانند با آب رود خانه قم. (تاریخ قم ص 49)
لغت نامه دهخدا
غری
(غِ)
شخص باغر. آنکه غر میدهد. رجوع به غر و قر شود
لغت نامه دهخدا
غری
(اِ مُ)
صاحب قاموس الاعلام محمد مؤمن عزتی را غری آورده. ولی در آتشکدۀ آذر به صورت عزتی آمده است. و ظاهراً قول قاموس الاعلام اشتباه است. رجوع به عزتی شود
بتی که بر روی آن گوسفندهای قربانی را ذبح میکردند. (از معجم البلدان). اسم صنم کان یطلی به و یذبح علیه. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
غری
(غُرْ را)
زن مهتر قوم. (منتهی الارب). السیده فی قبیلتها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غری
(غُ رَی ی)
تصغیر غرا که به معنی سریشم وهر چیزی است که بدان بیالایند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
غری
(غُ رَی ی)
نام موضعی به کوفه که تن امیرالمؤمنین علی (ع) را در آنجابه خاک سپردند، یکی از نامهای شهر نجف. (ماضی النجف و حاضرها ج 1 ص 8). رجوع به دورۀ کتاب مذکور و رجوع به نجف شود، یکی از غریان را گویند. (از معجم البلدان). رجوع به غریان شود
لغت نامه دهخدا
غری
(غُ)
فتق. فتاق. دبه خایگی. بادخایگی. بادگندی. قیله. ادره. غر بودن. رجوع به غر شود
لغت نامه دهخدا
غری
(دَ مَ)
آزمند گردیدن. (منتهی الارب). در تاج العروس و اقرب الموارد غرا (به الف) آمده و ظاهراً صاحب منتهی الارب به اشتباه رفته است. حریص شدن. مولع شدن. (مصادر زوزنی). حریص شدن به چیزی بی آنکه وادارکننده ای باشد. (اقرب الموارد). غراء. (منتهی الارب) (تاج العروس). غراء. (تاج العروس) (اقرب الموارد) ، سرد شدن آب چشمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در تاج العروس و اقرب الموارد ’غرا’ به الف آمده است
لغت نامه دهخدا
غری
بنای خوب، زیبا
تصویری از غری
تصویر غری
فرهنگ لغت هوشیار
غری
((غَ))
غر بودن، قحبگی
تصویری از غری
تصویر غری
فرهنگ فارسی معین
غری
((غُ))
قری، دبه خایگی، فتق
تصویری از غری
تصویر غری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صغری
تصویر صغری
(دخترانه)
مؤنث اصغر، زن کوچک تر و هر شیء مؤنث که کوچک باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صغری
تصویر صغری
صغرا، کوچک، کوچک تر، مقابل کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغری
تصویر اغری
دزد به زبان ترکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سغری
تصویر سغری
پوست کفل اسب و خر، پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد، ساغری، کیمخت، چسته، زرغب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طغری
تصویر طغری
طغرا، چند خط منحنی تو در تو که اسم شخص در ضمن آن گنجانیده می شود و بیشتر در روی مسکوکات یا مهر اسم نقش می کنند، در قدیم بر سر نامه ها و فرمان ها می نگاشتند
فرمان، حکم، ابروی خوب رویان
فرهنگ فارسی عمید
(شَ را)
سنگی نزدیک مکه که ازآن بر ستور سوار شوند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شغزی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ را)
سنگی که سگان بر وی شاشند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ساغری. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مخفف ساغری است که کفل اسب و حیوانات دیگر باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زُ ری یَ)
زغری الوادی، ثمر و فایدۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوعی از خرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَغْ)
ناگهان درآمدن و بدون درنگ و توقف زود برگشتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به دغر شود
لغت نامه دهخدا
(طُ را)
طغرا. علامتی که با خط درشت بر طرۀ احکام سلطانی کشند. صاحب تاج العروس گوید: این کلمه تتری است و اصل آن طورغای باشد و فارس و روم (مقصود ترک عثمانی است) آن را استعمال کنند. ج، طغراوات. و آن را پس از طره و پیش از بسمله به منشور ملصق میکرده اند، ولف در لغات شاهنامه طغری را بمعنی شاهین یا مرغ شکاری دیگر دانسته و این بیت شاهنامه را نیز شاهد آورده است:
بزد طبل و طغری شد اندر هوا
شکیبانبد مرغ فرمانروا.
(795 35. M).
و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 169 و طغرا شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
منسوب است به ثغر که مرز است یعنی آنجاها که نزدیک به کفّار می باشد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ترکی است. دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری. (فرهنگ فارسی معین).
- باز اغری، باز معلّمی که بتعلیم قوشچیان برای صید مرغابی سر به آب فروبرده به روی آب رود، مرغابیان، جنس خودش شمرده طبل نمی خورند، چون نزدیک رسد ناگهان چنگل بخون مرغابیان نگار بندد. (آنندراج) :
ای شوخ قوشچی که ز بیداد خوی تو
اغری دویده باز نگاهم بسوی تو.
داراب بیگ جویا (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آغاری
لغت نامه دهخدا
(صُ)
ممال صغری ̍:
به تیرماه بهاری شکفت حضرت را
گشاده چهره تر از کارنامۀ مانی
بزرگوارا شهرا که شهر غزنین است
چه شهر عالم کبری به عالم صغری.
ابوالفرج رونی (دیوان ص 119، 120).
رجوع به صغری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سغری
تصویر سغری
کفل اسب و دیگر چارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اصغر کوچک، زنک زن کوچک مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است. مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغری
تصویر طغری
دبیره چرغانی
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی جامه ابریشمین ستبر که مردان از آن لباده عبا و سرداری میکردند و زنان از آن یل و نیم تنه و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغری
تصویر صغری
((صُ را))
زن کوچک تر، هر چیز کوچک، قضیه اول در منطق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سغری
تصویر سغری
((سَ غَ))
پوست دباغی شده اسب یا خر، پوست کفل اسب یا خر، نوعی کفش که طلاب پوشند، ساغری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغری
تصویر آغری
((غَ))
نوعی جامه ابریشمین ضخیم که مردان از آن لباده، عبا و سرداری درست می کردند و زنان از آن نیم تنه و مانند آن، آغاری
فرهنگ فارسی معین