سریشم و به ترکی یاپوشقان. (تحفۀ حکیم). صاحب ’الابنیه’ در بیان معنی سریش، غری به کار برده است. در ترجمه صیدنه نیزآمده: سریشم را به لغت عرب غری گویند. ولی صحیح آن غرا (به الف) و غراء است. رجوع به همین کلمات شود
سریشم و به ترکی یاپوشقان. (تحفۀ حکیم). صاحب ’الابنیه’ در بیان معنی سریش، غری به کار برده است. در ترجمه صیدنه نیزآمده: سریشم را به لغت عرب غری گویند. ولی صحیح آن غرا (به الف) و غراء است. رجوع به همین کلمات شود
نیکو و خوب صورت از مردم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازقطر المحیط) ، بنای نیکو. از آن است غریّان دو بنا در کوفه یا دو صخره یا دو خرپشته. (منتهی الارب) (آنندراج) ، الغری الذی یطلی به، غری آن است که بدان بیالایند. (از معجم البلدان ذیل غریّان) ، رنگ سرخ. صبغ احمر کانه یغری. قال الشاعر: کانما جبینه غری. (از تاج العروس)
نیکو و خوب صورت از مردم و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازقطر المحیط) ، بنای نیکو. از آن است غَریّان دو بنا در کوفه یا دو صخره یا دو خرپشته. (منتهی الارب) (آنندراج) ، الغری الذی یطلی به، غری آن است که بدان بیالایند. (از معجم البلدان ذیل غریّان) ، رنگ سرخ. صبغ احمر کانه یغری. قال الشاعر: کانما جبینه غری. (از تاج العروس)
به قول صاحب تاریخ قم آبی بود در قم که از جویهای ’تیمره’ و ’انار’ در وادی می انداختند، و غری همریشه با ایغار است و ایغار در لغت به معنی جمع واضافت است. یعنی آب تیمره و ’انار’ اضافت می کنند و جمع می گردانند با آب رود خانه قم. (تاریخ قم ص 49)
به قول صاحب تاریخ قم آبی بود در قم که از جویهای ’تیمره’ و ’انار’ در وادی می انداختند، و غری همریشه با ایغار است و ایغار در لغت به معنی جمع واضافت است. یعنی آب تیمره و ’انار’ اضافت می کنند و جمع می گردانند با آب رود خانه قم. (تاریخ قم ص 49)
صاحب قاموس الاعلام محمد مؤمن عزتی را غری آورده. ولی در آتشکدۀ آذر به صورت عزتی آمده است. و ظاهراً قول قاموس الاعلام اشتباه است. رجوع به عزتی شود بتی که بر روی آن گوسفندهای قربانی را ذبح میکردند. (از معجم البلدان). اسم صنم کان یطلی به و یذبح علیه. (تاج العروس)
صاحب قاموس الاعلام محمد مؤمن عزتی را غری آورده. ولی در آتشکدۀ آذر به صورت عزتی آمده است. و ظاهراً قول قاموس الاعلام اشتباه است. رجوع به عزتی شود بتی که بر روی آن گوسفندهای قربانی را ذبح میکردند. (از معجم البلدان). اسم صنم کان یطلی به و یذبح علیه. (تاج العروس)
نام موضعی به کوفه که تن امیرالمؤمنین علی (ع) را در آنجابه خاک سپردند، یکی از نامهای شهر نجف. (ماضی النجف و حاضرها ج 1 ص 8). رجوع به دورۀ کتاب مذکور و رجوع به نجف شود، یکی از غریان را گویند. (از معجم البلدان). رجوع به غریان شود
نام موضعی به کوفه که تن امیرالمؤمنین علی (ع) را در آنجابه خاک سپردند، یکی از نامهای شهر نجف. (ماضی النجف و حاضرها ج 1 ص 8). رجوع به دورۀ کتاب مذکور و رجوع به نجف شود، یکی از غریان را گویند. (از معجم البلدان). رجوع به غریان شود
آزمند گردیدن. (منتهی الارب). در تاج العروس و اقرب الموارد غرا (به الف) آمده و ظاهراً صاحب منتهی الارب به اشتباه رفته است. حریص شدن. مولع شدن. (مصادر زوزنی). حریص شدن به چیزی بی آنکه وادارکننده ای باشد. (اقرب الموارد). غراء. (منتهی الارب) (تاج العروس). غراء. (تاج العروس) (اقرب الموارد) ، سرد شدن آب چشمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در تاج العروس و اقرب الموارد ’غرا’ به الف آمده است
آزمند گردیدن. (منتهی الارب). در تاج العروس و اقرب الموارد غرا (به الف) آمده و ظاهراً صاحب منتهی الارب به اشتباه رفته است. حریص شدن. مولع شدن. (مصادر زوزنی). حریص شدن به چیزی بی آنکه وادارکننده ای باشد. (اقرب الموارد). غِراء. (منتهی الارب) (تاج العروس). غَراء. (تاج العروس) (اقرب الموارد) ، سرد شدن آب چشمه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در تاج العروس و اقرب الموارد ’غرا’ به الف آمده است
صغرا، کوچک، کوچک تر، مقابل کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
صغرا، کوچک، کوچک تر، مقابلِ کبری، در علم منطق قضیۀ کوچک یا قضیۀ اول مثلاً در «هر انسانی حیوان است»، «هر حیوانٍی جسم است»، «پس هر انسانی حیوان است» قضیۀ «هر انسانٍی حیوان است»، صغراست
طغرا، چند خط منحنی تو در تو که اسم شخص در ضمن آن گنجانیده می شود و بیشتر در روی مسکوکات یا مهر اسم نقش می کنند، در قدیم بر سر نامه ها و فرمان ها می نگاشتند فرمان، حکم، ابروی خوب رویان
طغرا، چند خط منحنی تو در تو که اسم شخص در ضمن آن گنجانیده می شود و بیشتر در روی مسکوکات یا مهر اسم نقش می کنند، در قدیم بر سر نامه ها و فرمان ها می نگاشتند فرمان، حکم، ابروی خوب رویان
طغرا. علامتی که با خط درشت بر طرۀ احکام سلطانی کشند. صاحب تاج العروس گوید: این کلمه تتری است و اصل آن طورغای باشد و فارس و روم (مقصود ترک عثمانی است) آن را استعمال کنند. ج، طغراوات. و آن را پس از طره و پیش از بسمله به منشور ملصق میکرده اند، ولف در لغات شاهنامه طغری را بمعنی شاهین یا مرغ شکاری دیگر دانسته و این بیت شاهنامه را نیز شاهد آورده است: بزد طبل و طغری شد اندر هوا شکیبانبد مرغ فرمانروا. (795 35. M). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 169 و طغرا شود
طغرا. علامتی که با خط درشت بر طرۀ احکام سلطانی کشند. صاحب تاج العروس گوید: این کلمه تتری است و اصل آن طورغای باشد و فارس و روم (مقصود ترک عثمانی است) آن را استعمال کنند. ج، طغراوات. و آن را پس از طره و پیش از بسمله به منشور ملصق میکرده اند، وُلف در لغات شاهنامه طغری را بمعنی شاهین یا مرغ شکاری دیگر دانسته و این بیت شاهنامه را نیز شاهد آورده است: بزد طبل و طغری شد اندر هوا شکیبانبد مرغ فرمانروا. (795 35. M). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 169 و طغرا شود
ترکی است. دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری. (فرهنگ فارسی معین). - باز اغری، باز معلّمی که بتعلیم قوشچیان برای صید مرغابی سر به آب فروبرده به روی آب رود، مرغابیان، جنس خودش شمرده طبل نمی خورند، چون نزدیک رسد ناگهان چنگل بخون مرغابیان نگار بندد. (آنندراج) : ای شوخ قوشچی که ز بیداد خوی تو اغری دویده باز نگاهم بسوی تو. داراب بیگ جویا (از آنندراج).
ترکی است. دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته. (آنندراج). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری. (فرهنگ فارسی معین). - باز اغری، باز معلَّمی که بتعلیم قوشچیان برای صید مرغابی سر به آب فروبرده به روی آب رود، مرغابیان، جنس خودش شمرده طبل نمی خورند، چون نزدیک رسد ناگهان چنگل بخون مرغابیان نگار بندد. (آنندراج) : ای شوخ قوشچی که ز بیداد خوی تو اغری دویده باز نگاهم بسوی تو. داراب بیگ جویا (از آنندراج).
ممال صغری ̍: به تیرماه بهاری شکفت حضرت را گشاده چهره تر از کارنامۀ مانی بزرگوارا شهرا که شهر غزنین است چه شهر عالم کبری به عالم صغری. ابوالفرج رونی (دیوان ص 119، 120). رجوع به صغری شود
ممال صُغری ̍: به تیرماه بهاری شکفت حضرت را گشاده چهره تر از کارنامۀ مانی بزرگوارا شهرا که شهر غزنین است چه شهر عالم کبری به عالم صغری. ابوالفرج رونی (دیوان ص 119، 120). رجوع به صغری شود
مونث اصغر کوچک، زنک زن کوچک مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است. مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است
مونث اصغر کوچک، زنک زن کوچک مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است. مونث اصغر زن کوچکتر، هر چیز کوچک (مونث)، قضیه ایست که اصغر در آن باشد و آن قضیه اول است. مقابل کبری مثلا هر انسان جانور است و هر جانور جسم است. نخستین (هر انسان جانور است) صغری است