جدول جو
جدول جو

معنی غرماغ - جستجوی لغت در جدول جو

غرماغ
قلاب ماهی گیری، چماق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرمان
تصویر غرمان
خشمناک، خشمگین، غمگین، برای مثال دشمن خویش را بری فرمان / هرزمان دوست را کنی غرمان (نصیر ادیب - لغتنامه - غرمان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرما
تصویر غرما
غریم ها، مدیون ها، وام دارها، بدهکارها، جمع واژۀ غریم
غرما کردن: تقسیم کردن اموال بدهکار ورشکسته به وسیلۀ طلبکاران میان خود
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
نعت فاعلی از غرمیدن. خشمناک و قهرآلود و غمگین. (برهان قاطع). مصحف غژمان. (حواشی برهان چ معین). غضبناک و خشمگین، و همچنین غرمنده و غرمیده. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) :
دشمن خویش را بری فرمان
هر زمان دوست را کنی غرمان.
نصیر ادیب (از فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
جمع واژۀ غریم. (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به غریم شود
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
مأخوذ از غرماء. رجوع به غرماء شود.
- غرما کردن. رجوع به غرما کردن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
لغتی در غرمی ̍ و به معنی ’اما’ است. (منتهی الارب). رجوع به غرمی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
یا غرمانا، یک بخش از چهار بخش درهم که یک دانگ و نیم است. (فرهنگ نظام). ربع درهم، نصف درهم. (السنۀ ترکیه و فرانسویه نک لغتی). غراما. رجوع به غراما شود
لغت نامه دهخدا
(رُمْ ما)
موضعی است که رماع نیز گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قرضدار، وام دار، جمع غریم، وامخواهان جمع غریم وامدار بدهکاران، طلبکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرما
تصویر غرما
جمع غریم وامدار بدهکاران، طلبکاران
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای نان شیرینی، نان بیات شده
فرهنگ گویش مازندرانی