وی صحبت پیغمبر را دریافته است. طبری در تاریخ خود گوید: هنگامی که مسلمانان همگی از دجله گذشتند مردی از ’بارق’ به نام غرقده از پشت اسب خود به آب افتاد. قعقاع بن عمرو عنان اسب خود را به سوی او متوجه کرد واز دستش گرفت تا از دجله گذشت. (الاصابه ج 5 ص 197) پدر شبیب، صاحب الاصابه گوید: وی را از صحابه دانسته اند، ولی صحیح نیست و این اشتباه از سلسلۀ اسناد روایتی که در آن نام غرقده بوده روی داده است. رجوع به الاصابه ج 5 صص 197- 198 شود
وی صحبت پیغمبر را دریافته است. طبری در تاریخ خود گوید: هنگامی که مسلمانان همگی از دجله گذشتند مردی از ’بارق’ به نام غرقده از پشت اسب خود به آب افتاد. قعقاع بن عمرو عنان اسب خود را به سوی او متوجه کرد واز دستش گرفت تا از دجله گذشت. (الاصابه ج 5 ص 197) پدر شبیب، صاحب الاصابه گوید: وی را از صحابه دانسته اند، ولی صحیح نیست و این اشتباه از سلسلۀ اسناد روایتی که در آن نام غرقده بوده روی داده است. رجوع به الاصابه ج 5 صص 197- 198 شود
آبی است در زمین نجد بالای ثلبوت، متعلق به گروهی از بنی نمیربن صعصعه و گروهی از بنی هوازن از قیس عیلان. نصر گوید: متعلق به گروهی از بنی عمیر بن نصر بن قعین است، و در زیر آب الخربه متعلق به بنی الکذاب از قبیلۀ غنم بن دودان قرار دارد. (از معجم البلدان)
آبی است در زمین نجد بالای ثلبوت، متعلق به گروهی از بنی نمیربن صعصعه و گروهی از بنی هوازن از قیس عیلان. نصر گوید: متعلق به گروهی از بنی عمیر بن نصر بن قعین است، و در زیر آب الخربه متعلق به بنی الکذاب از قبیلۀ غنم بن دودان قرار دارد. (از معجم البلدان)
شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد. و بر دیگر سباع نیز اطلاق کرده اند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از صحاح الفرس). خشم آلود. (اوبهی) : روبهی کاندر جوار درگهت مأوی گرفت بر سباع از پرتوی چون شیر نر غرنده باد. هندوشاه پدر صاحب صحاح الفرس (از صحاح الفرس). صفت شیر و پلنگ و ببر و امثال آنهاست که از خشم آواز مهیب درآورند: به بزم اندرون ابر بخشنده بود به رزم اندرون شیر غرنده بود. ابوالمؤید (از فرهنگ شعوری). برآشفت برسان غرنده شیر یکی بانگ زد بر گرزم دلیر. فردوسی. چو آواز او رعد غرنده نیست چو بازوی او تیغ برنده نیست. فردوسی. زره دارد و جوشن و خود و ببر بغرّد به کردار غرنده ابر. فردوسی. دلاور درآمد چو غرنده میغ دودستی همی زد چپ و راست تیغ. اسدی (گرشاسب نامه). شه از خشمناکی چو غرنده شیر که آرد گوزن گران را به زیر. نظامی. بامدادان دو شیر غرنده خورشی در شکم نیاکنده... نظامی. ، صفت ابر. رعّاد. رعاده. قاصف
شیر و گرگ خشم آلود که از غایت خشم فریاد کند و بر خود پیچد. و بر دیگر سباع نیز اطلاق کرده اند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از صحاح الفرس). خشم آلود. (اوبهی) : روبهی کاندر جوار درگهت مأوی گرفت بر سباع از پرتوی چون شیر نر غرنده باد. هندوشاه پدر صاحب صحاح الفرس (از صحاح الفرس). صفت شیر و پلنگ و ببر و امثال آنهاست که از خشم آواز مهیب درآورند: به بزم اندرون ابر بخشنده بود به رزم اندرون شیر غرنده بود. ابوالمؤید (از فرهنگ شعوری). برآشفت برسان غرنده شیر یکی بانگ زد بر گرزم دلیر. فردوسی. چو آواز او رعد غرنده نیست چو بازوی او تیغ برنده نیست. فردوسی. زره دارد و جوشن و خود و ببر بغرّد به کردار غرنده ابر. فردوسی. دلاور درآمد چو غرنده میغ دودستی همی زد چپ و راست تیغ. اسدی (گرشاسب نامه). شه از خشمناکی چو غرنده شیر که آرد گوزن گران را به زیر. نظامی. بامدادان دو شیر غرنده خورشی در شکم نیاکنده... نظامی. ، صفت ابر. رَعّاد. رعاده. قاصف
ناحیه ای است در آلبانی که میان ناحیۀ قلمنتی و پود غوریچه و در حدود قره طاغ واقع است. کوه قاقاریقه در جنوب آن و قلۀ این کوه و مجرای نهر چیونه در دو طرف آن قرار دارند. سکنۀ آن مرکب از مسلمانان و کاتولیکهاست و مردمانی جنگاورند. (از قاموس الاعلام ترکی)
ناحیه ای است در آلبانی که میان ناحیۀ قلمنتی و پود غوریچه و در حدود قره طاغ واقع است. کوه قاقاریقه در جنوب آن و قلۀ این کوه و مجرای نهر چیونه در دو طرف آن قرار دارند. سکنۀ آن مرکب از مسلمانان و کاتولیکهاست و مردمانی جنگاورند. (از قاموس الاعلام ترکی)
به یکبار آب بر سر ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) : غرقل الرجل، صب علی رأسه الماء بمره. (اقرب الموارد) ، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب) (آنندراج). گندیده شدن تخم مرغ و خربزه. (ناظم الاطباء)
به یکبار آب بر سر ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) : غرقل الرجل، صب علی رأسه الماء بمره. (اقرب الموارد) ، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب) (آنندراج). گندیده شدن تخم مرغ و خربزه. (ناظم الاطباء)