جدول جو
جدول جو

معنی غرغند - جستجوی لغت در جدول جو

غرغند(غَ غَ)
پوست غیر کیمخت و ساغری. (برهان قاطع) (از آنندراج). غرغن. غزغن. غزغند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرغند
تصویر فرغند
پلید، گندیده، بدبو، در علم زیست شناسی عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، پاپیتال، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سن، فژغند، برای مثال ایا سروبن در تک وپوی آنم / که فرغند آسا بپیچم به تو بر (رودکی - ۵۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغند
تصویر ارغند
خشم آلود، خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب برای مثال بگرای چو اژدهای گرزه / بخروش چو شرزه شیر ارغند (بهار - ۲۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرند
تصویر غرند
دختر غیر باکره که به عنوان باکره شوهر دهند
فرهنگ فارسی عمید
تکه های پاک کردۀ رودۀ گوسفند که با گوشت و جگر و چربی پر کرده و پخته باشند، جگرآغند، جگرآکند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ غَ)
عضو یا مفصل که بر اثر غلبۀ بلغم یا رطوبت از حرکت بازماند، و بعربی فلج گویند و نتیجۀ یک علت مزمن است. (از لسان العجم شعوری ورق 274 ب). فالج و مفصل عاری از حرکت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترغده شود
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ)
پوستی باشد غیر کیمخت و ساغری، و از آن هم کفش دوزند، به کسر ثالث هم آمده است. و با زای نقطه دار هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج). غرغند. غزغن. غزغند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدون، که در8هزارگزی جنوب داران و 6هزارگزی جنوب راه داران به آخوره قرار دارد. محل آن دامنۀ کوه و هوای آن سردسیر است و سکنۀ آن 1348 تن است که مسیحی ارمنی هستند. آب آن از رود خانه محلی و قنات تأمین می شود و محصول آنجا غلات، حبوبات، تریاک، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی قالی، گلیم و جاجیم بافی است. راه ماشین رو و دبستان دارد. و دارای معادن زغال سنگ و پنبۀ نسوز است که بطور غیر مکانیزه استخراج می شود و معدن آهن نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
آن زن بود که به دوشیزه دهند، و دوشیزه برنیاید. (فرهنگ اسدی) :
نرم نرمک چو عروسی که غرند آمده بود
باز آن سوی بریدش که از آن سو بازآ.
ابوالعباس (از فرهنگ اسدی).
زنی که به نام دوشیزه به شوی دهند ودوشیزه نباشد
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ)
گیاهی است که بر درخت پیچد و به عربی عشقه گویند. (برهان). گیاهی است که خودروی باشد و چون کدو برجهد و به تازی لبلاب خوانند. (یادداشت به خط مؤلف از یک نسخۀ خطی فرهنگ اسدی).
- فرغندوار، مانند فرغند:
ایا سرو نو در تک و پوی آنم
که فرغندواری بپیچم به تو بر.
رودکی.
، چیزی پلید و گندیده و بدبوی و متعفن و ناخوش را نیز گفته اند و به این معنی با زای فارسی هم آمده. (برهان). فژغند به معنی پلید چرکین مصحف فرغند است. (حاشیۀ برهان چ معین از هنینگ). رجوع به فژغند شود
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ)
دیگ طعام پزی. (برهان قاطع) (آنندراج). غزغن. غزغان. (برهان قاطع) ، پوستی غیرکیمخت و ساغری که از آن کفش و پای افزار سازند. (برهان قاطع) (آنندراج). غزغن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(چَ غَ)
چراغ. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چرغنده شود، چرغدان و چراغپایه باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) ، رودۀ گوسفند را نیز گویند که با گوشت و مصالح پر کرده باشند. (برهان). رودۀ گوسفند بود که آنرا بگوشت پر کرده باشند. (جهانگیری). رودۀ گوسفند که بگوشت پخته پرکرده باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). مخفف جگرآغند است. (انجمن آرا) (آنندراج). رودۀ گوسفند که از مصالح پر کرده باشند. (ناظم الاطباء). جرغند. جگرآگند. عصیب. چرب رود. چرب روده. رجوع به چرغنده و جرغند شود
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ)
بانگ جانوران درنده. (ناظم الاطباء). بانگ جانوران درنده عموماً و آواز پارس خصوصاً. (از شعوری ج 2 ورق 5) :
کرد رو به یوزواری یک رغند
خویشتن را شد بدر بیرون فکند.
رودکی (از شعوری).
اما کلمه مصحف زغند است و در شعر رودکی نیز. رجوع به زغند شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
از کلمه اوستائی ارغنت و پهلوی ارگند، خشمگین. (برهان) (جهانگیری). غضبناک. (جهانگیری). قهرآلود. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
خشمگین قهر آلود. توضیح در فرهنگ های فارسی بخطا (ارغند) را دلیر و شجاع معنی کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرند
تصویر غرند
زنی که به عنوان دوشیزه به شوهر دهند و دوشیزه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرغند
تصویر قرغند
غزغند پارسی است پسته پوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغند
تصویر فرغند
گندیده، پلید، بوی بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرغند
تصویر سرغند
پارسی تازی گشته سرغند (بخور بربر) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرغند
تصویر فرغند
((فَ غَ))
پلید، گندیده، بد بوی، فرغنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغند
تصویر ارغند
((اَ غَ))
خشمگین، قهرآلود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرند
تصویر غرند
((غَ رَ))
دختری که در شب زفاف معلوم شود که باکره نیست
فرهنگ فارسی معین
آشغال، کثیف، گزافه
فرهنگ گویش مازندرانی