جدول جو
جدول جو

معنی غرغشه - جستجوی لغت در جدول جو

غرغشه
غوغا، جنجال، مجادله، شلتاق
تصویری از غرغشه
تصویر غرغشه
فرهنگ فارسی عمید
غرغشه
(غَ غَ شَ / شِ)
خرخشه. شلتاق کردن، و بی سبب و بی موقع با کسی مجادله نمودن و خصومت ورزیدن. (برهان قاطع) (آنندراج). بیجا و بی هنگام با کسی دشمنی کردن. مبدل خرخشه. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
غرغشه
بی سبب و بی موقع با کسی مجادله کردن شلتاق جنجال
تصویری از غرغشه
تصویر غرغشه
فرهنگ لغت هوشیار
غرغشه
((غَ غَ ش))
جنجال، غوغا
تصویری از غرغشه
تصویر غرغشه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرغره
تصویر غرغره
نای، گلو، خشک نای، غرغر
گرداندن آب یا مایع دیگر در دهان و گلو برای شستشوی آن، در پزشکی کنایه از محلولی که برای شستشوی دهان و گلو به کار برود
غرغره کردن: گرداندن آب یا مایع دیگر در دهان و گلو برای شستشوی آن، کنایه از تکرار طوطی وار سخنان شخص دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(حَ رَ کَ)
رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ شَ)
یکی غرش، میوۀ درختی. (اقرب الموارد). رجوع به غرش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
غلطک آبکشی. غلتک که به وسیلۀ آن آب از چاه کشند. غرغر. (برهان قاطع). رجوع به غرغر شود، در تداول کنونی به کسر اول و سوم است و علاوه بر معنی مذکور به غلتکی چوبی یا چرخی اطلاق شود که به دور محوری میتواند بگردد و بر محیط آن شیاری برای پیچیدن ریسمان و یا گذراندن زنجیر است و به عربی مکب ّ گویند
سر گلو از سوی دهان. غرغر. خرخره:
پرورده باد جان تو از هر حدیث خوش
جان منازع تو رسیده به غرغره.
سوزنی.
رجوع به غرغر شود
لغت نامه دهخدا
(غِ غِ رَ)
یکی غرغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماکیان حبشه یا ماکیان بیابانی. (از اقرب الموارد). قسمی ماکیان. (دزی). غرغر. غرغرک. رجوع به غرغر شود، یکی غرغر. گیاه بهاری که در کوه روید. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غِ غِ رَ / رِ)
نام مرغی است و بعضی مرغ خانگی و بعضی مرغ صحرائی را گویند. (برهان قاطع). مأخوذ از عربی (غرغر. غرغره) است. بعضی کلمه را غرغرک، از غرغر +ه (ک، پسوند پدیدآورندۀ اسم از آوا) دانسته اند. (مجلۀ ارمغان سال 12 شمارۀ 7: کاف. کسروی به نقل حواشی برهان قاطع چ معین). رجوع به غرغر و غرغره شود، قرقره. رجوع به قرقره و غرغره شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، که در 51هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و در 20هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت ساردوئیه قرار دارد. سکنۀ آن یک خانوار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(غُ شَ)
از کلمه غروش گرفته اند. (دزی ج 2 ص 206). رجوع به غروش و غرش شود
لغت نامه دهخدا
(طَ غَلْ لَ)
آبی است به یمامه مر بنی عنبر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (معجم البلدان ج 6 ص 43)
لغت نامه دهخدا
(غَ شَ)
صاحب تاریخ بیهق ولایت غورو غرشه را یکی از پنجاه ولایت مشهور ربع معمور عالم آورده است (ص 17 و 18) و غرشه همان غرش و غرشستان و ظاهراً غیر از غور است. رجوع به غرشستان و غور شود
لغت نامه دهخدا
پارسی است و آن را به نادرست قرقره نویسند و گویند چرخه پارسی تازی گشته از واژه های خرخره سر گلو از سوی دهان و از واژه خرخر آوایی که از دولاب هنگام چرخاندن غرغره بر آید آب در گلو گرداندن غرغره کردن چینه دان، سفیدی پیشانی مفرد غرغره یک مرغ شاخدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرغره
تصویر غرغره
((غَ غَ رِ))
قرقره، چرخی که ریسمان دور آن پیچیده می شود برای بالا کشیدن چیزی، قرقره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرغره
تصویر غرغره
آب یا مایع شستشو دهنده دهان را در گلو گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرغره
تصویر غرغره
خرخره، گلو، نای گلو
فرهنگ فارسی معین
شلوغ جنجالی
فرهنگ گویش مازندرانی