جدول جو
جدول جو

معنی غرس - جستجوی لغت در جدول جو

غرس
غرس کردن، درخت نشانیدن
تصویری از غرس
تصویر غرس
فرهنگ فارسی عمید
غرس
خشم، غضب، تندی، تندخویی، برای مثال گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جاف جاف زود غرس؟ (رودکی - ۵۰۳)
تصویری از غرس
تصویر غرس
فرهنگ فارسی عمید
غرس
(غَ / غَ رَ)
قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی. (برهان قاطع) (مجمع الفرس) (از فرهنگ شعوری). خشم و تندی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). غژم. غرش. غراش:
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرس.
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس.
رودکی (از فرهنگ اسدی) (از اوبهی).
، خوشۀ غله در زبان پهلوی. (فرهنگ جهانگیری به نقل فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
غرس
(غُ)
درتداول عامه، محکم. استوار. قرص. رجوع به قرص شود
لغت نامه دهخدا
غرس
(غِ)
قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی. (از برهان قاطع). غرش. غراش. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، خراش. (برهان قاطع). غرش. غراش. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
غرس
(غِ)
آب و جز آن که با بچه بیرون آید از رحم، و پوست که بر روی جنین باشد، و اگر آن پوست را بر روی او بعد زائیدن بگذارند در حال بمیرد. ج، اغراس. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه با بچه چون لعابی و مخاطی از شکم برآید، و پوست تنکی که بر روی نوزاداست. رطوبتی که بر سطح درونی امعاء باشد، نهال. (دهار) (مقدمهالادب). آنچه غرس شود. فعل به معنی مفعول است مانند ذبح و حمل (به معنی مذبوح و محمول) چنانکه گویند: نحن اغراس یدک. (از اقرب الموارد). غرس. رجوع به ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 284 و 342 شود، زاغ سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). غراب کوچک. غرس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غرس
(غَ)
ابن الغرس، شمس الدین محمد مصری. فقیه حنفی بود، به سال 1525م. از دنیا رفت. از تألیفات وی ’الفواکه البدریه فی القضایا الحکمیه’ است. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
غرس
غضب و خشم
تصویری از غرس
تصویر غرس
فرهنگ لغت هوشیار
غرس
((غَ یا غِ))
خشم، قهر
تصویری از غرس
تصویر غرس
فرهنگ فارسی معین
غرس
((غَ زَ))
درخت کاشتن، درخت نشانده، نهال
تصویری از غرس
تصویر غرس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارس
تصویر ارس
(پسرانه)
نام رودی در مرز شمالی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
(غَ سَ)
قلمه. شاخه ای که از درختی یا نهالی میبرند و در زمین میکارند و ریشه میگیرد. جوانۀ غرس کرده شده: غرسه الکرم المطموره، جوانۀ یک بوتۀ مو خوابانیده، باغ. باغ شاهی. باغی که عادهً آن را آبیاری کنند، کلنگ (پرنده). (دزی ج 2 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(غَ سُدْ دی)
شیخ غرس الدین ابراهیم بن شهاب الدین بن الشیخ احمد النقیب. او راست: رسالۀ الربع المجیب که مشتمل بر مقدمه و بیست باب که آغاز آن الحمدﷲ رب العالمین الخ است. (کشف الظنون چ استامبول 1941م. ج 1 ستون 867)
الظاهری (1410- 1467 میلادی). حاکم اسکندریه و امیر حج بود (1436). به امارت کرک و صفد رسید. کتاب ’زبده کشف الممالک و بیان الطریق و المسالک’ از اوست. (از اعلام المنجد)
حلبی. احمد بن ابراهیم حلبی. متوفی به سال 981 ه. ق. او راست: کتاب فرائض غرس الدین و شرح آن. (کشف الظنون ذیل فرائض) و نیز تعلیقه ای بر تفسیر بیضاوی و کتاب فی علم الزایرجه. رجوع به احمد بن ابراهیم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ سُنْ نِ مَ)
محمد بن هلال بن محسن بن ابراهیم الصابی. قفطی در تاریخ الحکماء (ص 110) وی را از مؤلفین کتب تاریخ میشمارد و گوید: کتاب وی پس از کتاب پدرش از کتب تاریخی مهم است که وقایع بنی عباس را تا اندکی پس از 470 ذکر کرده و پس از وی ابن همدانی و ابوالحسن بن الراغونی و العفیف صدقهالحداد و ابن الجوزی و ابن القادسی آن را تا 616 ه. ق. تکمیل کرده اند. - انتهی. او راست: کتاب الربیع. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 158 و 211 و 398 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ دَ)
نشاندن درخت را. نشاندن. بنشاندن. کشتن و کاشتن درخت. رجوع به غرس شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
مرد آزمند هوسباز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دوائی است که آن را زنجبیل شامی گویند و به فارسی فیلگوش خوانند و راسن همان است. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ سُدْ دی)
ابن محمد بن احمد الخلیلی المدنی الانصاری. فقیه شافعی، در ادب و فضل مقامی داشته است. اصل وی از خلیل (در فلسطین) بود، مدتی در قدس و مصر و بلاد روم اقامت کرد و در مدینه ساکن شد و در دمشق به سال 1057 هجری قمری از دنیا رفت. از کتب وی ’کشف الالتباس فیما خفی علی کثیر من الناس’درباره حدیث و ’نظم الکنز’ و ’نظم مراتب الوجود للجیلی’ است. شعر نیز می سرود. (اعلام زرکلی ج 2 ص 758)
لغت نامه دهخدا
(غَ شِ)
قریه ای است از ناحیۀ بین النهرین در بین موصل و نصیبین واقع شده است و تاک و درخت فراوان دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرس
تصویر خرس
خراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرس
تصویر حرس
نگهبانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرس
تصویر جرس
آواز نرم وآهسته زنگی که بر گردن چهار پایان می بندند، زنگ
فرهنگ لغت هوشیار
دسترس، فراوانی، گوالیدگی بچه دان پرده ای که به هنگام زای همراه با بچه بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برس
تصویر برس
مهار شتر مسواک مسواک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرس
تصویر آرس
یونانی جنگ پاد ایزد جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترس
تصویر ترس
بیم، خوف
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب و یا از خارج کتاب باشد، خواندن کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرس کردن
تصویر غرس کردن
نشاندن درخت کاشتن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرس
تصویر آرس
آرس، ایزد جنگ، جنگ پاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درس
تصویر درس
آموزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترس
تصویر ترس
هراس، خوف، رعب، وحشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برس
تصویر برس
مسواک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرب
تصویر غرب
باختر، خوربران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غرض
تصویر غرض
چشم داشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرس
تصویر آرس
آرس
فرهنگ واژه فارسی سره