جدول جو
جدول جو

معنی غربیل - جستجوی لغت در جدول جو

غربیل
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، چاولی، پریزن، غرویزن، آردبیز، تنک بیز، پرویزن، موبیز، تنگ بیز، غربال، گربال، منخل، پریز، پرویز
تصویری از غربیل
تصویر غربیل
فرهنگ فارسی عمید
غربیل(غِ)
گنجشک. در حدیث ابن زبیر آمده: اتیتمونی فاتحی افواهکم کانکم الغربیل. (اللسان از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غربیل(غَ)
غربال. (صراح اللغه) (آنندراج) (مقدمهالادب). در تداول عامه غربال را گویند. غلبیر. قلبیر (در ترکی آذری). منخل:
برین کهنه غربیل بر نان جو
همیدار در پیش تا جو درو.
فردوسی.
و شکر پاک کرده بکوبند و به غربیل فروگذارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چون نیامد بر سر غربیل هیچ
پای در گل خاک بر سر ریختیم.
عطار.
رجوع به غربال شود
لغت نامه دهخدا
غربیل
غربال
تصویری از غربیل
تصویر غربیل
فرهنگ لغت هوشیار
غربیل((غَ))
غربال
تصویری از غربیل
تصویر غربیل
فرهنگ فارسی معین
غربیل
الک، پرویزن، غربال، منخل، خاک بیز، سرند
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اربیل
تصویر اربیل
(پسرانه)
بسیار خوب (نگارش کردی: ههولر)
فرهنگ نامهای ایرانی
جانوری جونده شبیه موش خانگی با دم کشیده و پاهای بلند که در مناطق خشک و بی آب و علف افریقا و آسیا زندگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربیله
تصویر غربیله
حرکاتی که در حالت رقص به قسمت های تحتانی بدن داده می شود، قر کمر، رقص کمر
غربیله کردن: حرکت دادن قسمت های تحتانی بدن در حالت رقص، قر کمر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربال
تصویر غربال
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پریزن، آردبیز، چاولی، تنک بیز، پریز، غربیل، منخل، غرویزن، گربال، پرویز، موبیز، تنگ بیز، پرویزن
غربال کردن: جدا کردن اشیای ریز و درشت یک جسم با ریختن آن در غربال و تکان دادن، کنایه از کنار گذاشتن و جدا کردن افرادی از یک مجموعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربیب
تصویر غربیب
نوعی انگور سیاه، پیرمردی که موی سر و ریش خود را با خضاب سیاه کند، بسیار سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
گروهی از فرومایگان ایلات اند که از کنارۀ دریای فارس تا نهایت نواحی سردسیر فارس رفت و آمد کنند. مواشی بیشتر آنها به اندازۀ حمل و نقل پلاس و چادر سیاه نشیمن است و عمل مردان و زنان آنان غربال بندی است. رجوع به غربال بند شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
صاحب الحلل السندسیه گوید: وی شاعر مردم طلیطله بود و وی را بسیار دوست میداشتند و در قیام این شهر به مخالفت حکم بن هشام (متوفی 206 هجری قمری) به رهبری عبیده بن حمید، این شاعر یکی از محرکان مردم طلیطله به انقلاب بود. رجوع به کتاب مذکور چ 1936م. ج 1 ص 457 شود
ابوالحسن غربیب بن خلف بن قاسم الخطیب القیسی المجریطی نزیل ’مالقه’. از اهل علم بود و دارای تصنیفی است. (از الحلل السندسیه چ 1936م. ج 1 ص 457)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غربال:
ز آسیاب فلک آرد برف بیخته شود
سحاب گشته چو غربیر آسیابانی.
؟ (از فرهنگ شعوری).
و آن مبدل غربیل است
لغت نامه دهخدا
(غَ بی یَ)
باد دبور. رجوع به دبور شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 167)
لغت نامه دهخدا
(غَ چَ)
اقلیم و ایالتی در دلتای مصر است و میان دو جانب نیل. رشید و دمیاط قرار دارد، و از طرف شمال به دریای روم (مدیترانه) از مشرق به دقهلیه و از جنوب به منوفیه و از مغرب به ایالت بحریه محدود است. مساحت آن 5639 کیلومتر مربع و سکنۀ آن یک میلیون تن است. مرکز آن شهر طنطا است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غربال. (اقرب الموارد) (دهار). غربیلها. رجوع به غربال شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان گرمادوز است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و 109 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نوره که بدان خرمن را کوبند. (منتهی الارب) (آنندراج). نورج. ابزار خرمن کوبی. این کلمه از لاتینی تریبولوم گرفته شده است
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام مردی مؤمن از آل فرعون بود که خدا در قرآن از او نام می برد. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). این نام بدون الف و لام است. (منتهی الارب). او یکی از آن سه تنی است که در نهان بموسی ایمان آورده اند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اربل. شهری بزرگ بسرزمین آشور در جلگه های نینوای قدیم. آخرین جنگ داریوش سوم با اسکندر مقدونی در این موضع روی داد. رجوع به ایران باستان ص 105، 1370، 1372، 1377، 1378، 1390، 1393، 1394، 1401، 1406، 1478، 1814، 1827، 2275، 2288، 2421، 2483، 2524، 2632 و اربل شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
میخائیل بن یوحنابن عبدالله بن غبریل الشبابی المارونی اللبنانی. مدرس بیان و ریاضیات در مدرسه اللبنانیه در قرنه شهوان. او راست: 1- آداب البشر فی الصغر و الکبر. 2- اساطیر الاولین. 3- ترجمه المطران یوسف الزغبی. 4- تشعب الامم بعدالطوفان. 5- مشهدالکائنات فی الخالق و المخلوقات. (معجم المطبوعات ج 2 چ مصر 1912 میلادی صص 1406- 1407)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
ریشی (قرحه ای) است و عرب آن را دبیله گوید. (از منتهی الارب ذیل دبیله). والجه. (منتهی الارب). کفگیرک. شیرپنجه: در تفجیر ریش غربیلک و تحلیل آن، برگ گیاه سعالی عجیب الفعل است. (از منتهی الارب ذیل سعالی)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ / لِ)
حرکات و سکنات خواتین در وقت خاص. (آنندراج) ، حرکت دادن پیاپی قسمت تحتانی تن چنانکه غربال، آنگاه که با آن بوجاری حبوب کنند، کون و کچول. نوعی قر. غر.
- امثال:
نگاه به دست خاله (نه نه) کن، مثل خاله (نه نه) غربیله کن
لغت نامه دهخدا
تصویری از خربیل
تصویر خربیل
زال مردنی
فرهنگ لغت هوشیار
گربیله غر پارسی است حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال)، نوعی قر کون و کچول. یا قرو غربیله. قر دادن به کمر ادا و اطوار، حرکات و سکنات زنان در وقت آرمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گربال گربال پرویزن سخن چین مرد گربال آلتی است دارای سطحی مشبک که از روده یا مفتول بافند و دیواره ای مدور از تخته دارد و بدان آرد و اشیای دیگر بیزند، جمع غرابیل. یا غربال آبگون. فلک. یا آب به غربال پیمودن، کاری بیهوده کردن، یا آب با (در) غربال بیختن، (پیمودن) کاری عبث کردن امری بیهوده انجام دادن، یا غربالش کن. در جواب کسی گویند که پس از گفتن چیزی از شخصی گوید: کم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طربیل
تصویر طربیل
از تویبولوم لاتینی تازی گشته خرمنکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرابیل
تصویر غرابیل
جمع غربال، از ریشه پارسی گربال ها جمع غربال غربیلها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیه
تصویر غربیه
مونث غربی خاوری خور بری
فرهنگ لغت هوشیار
سخت سیاه، انگور سیاه شاه انگور، رنگیده موی پیری که موی سر و رو را رنگ کرده نوعی انگور سیاه طائفی که از بهترین اقسام انگور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیله
تصویر غربیله
((غَ لَ یا لِ))
حرکت پیاپی قسمت تحتانی بدن مثل حرکت غربیل (غربال)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربال
تصویر غربال
((غَ یا غِ))
گربال، وسیله ای مشبک یا سوراخ سوراخ برای جدا کردن اجزای ریز و درشت یک جسم، الک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربیب
تصویر غربیب
((غِ بِ))
نوعی انگور سیاه طائفی که از بهترین اقسام انگور است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرابیل
تصویر غرابیل
((غَ))
جمع غربال
فرهنگ فارسی معین