الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پریزن، آردبیز، چاولی، تنک بیز، پریز، غربیل، منخل، غرویزن، گربال، پرویز، موبیز، تنگ بیز، پرویزن غربال کردن: جدا کردن اشیای ریز و درشت یک جسم با ریختن آن در غربال و تکان دادن، کنایه از کنار گذاشتن و جدا کردن افرادی از یک مجموعه
اَلَک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پَریزَن، آردبیز، چاولی، تُنُک بیز، پَریز، غَربیل، مُنخُل، غَرویزَن، گَربال، پَرویز، موبیز، تُنُگ بیز، پَرویزَن غربال کردن: جدا کردن اشیای ریز و درشت یک جسم با ریختن آن در غربال و تکان دادن، کنایه از کنار گذاشتن و جدا کردن افرادی از یک مجموعه
غریب ها، دورافتادگان از وطن، ویژگی مکانهایی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست، کنایه از موجب شگفتی ها، عجیب ها، جدیدها، کنایه از خوب ها، جمع واژۀ غریب
غریب ها، دورافتادگان از وطن، ویژگی مکانهایی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست، کنایه از موجب شگفتی ها، عجیب ها، جدیدها، کنایه از خوب ها، جمعِ واژۀ غریب
غرباء. غریبان. رجوع به غرباء شود: قیمت عدل بر آن نهند، و رقم برزنند و به غربا فروشند... و غربا بیامدندی و همچنان دربسته بخریدندی...و غربا تجارت کازرون در باقی نهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146). و رعایت حقوق غربا از مراسم اهل دیانت و خداوندان فتوت است. (سندبادنامه ص 167). کهف الفقرا ملاذ الغربا. (گلستان سعدی). رجوع به غرباء شود
غرباء. غریبان. رجوع به غرباء شود: قیمت عدل بر آن نهند، و رقم برزنند و به غربا فروشند... و غربا بیامدندی و همچنان دربسته بخریدندی...و غربا تجارت کازرون در باقی نهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146). و رعایت حقوق غربا از مراسم اهل دیانت و خداوندان فتوت است. (سندبادنامه ص 167). کهف الفقرا ملاذ الغربا. (گلستان سعدی). رجوع به غرباء شود
لیف شویمالان وجولاهگان و کفش دوزان باشد، و آن گیاهی است که آن را مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که میبافند بپاشند. (برهان قاطع). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته دسته بندند و بر روی چیزی مالند. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ نظام). دست افزاری مانند جاروب که جولاه آب بدان بر جامه پاشد. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از جهانگیری) (از انجمن آرا). و آن را از سبط (نوعی گیاه) سازند. غورواش. غورواشه. (فرهنگ رشیدی). غرواشه. (برهان قاطع). غرواس. سمر. سمه. رجوع به همین کلمات شود: جولاهۀ کار مانده گوئی غرواش نهاده بر تغاره. سوزنی (از فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). ای چو غرواش سبلتت کفک فشان چون شانه شوی دست خوش دست خوشان سربسته اگر به آهنی (؟) سفج نشان چون سفج شوی کفته شکم پوده میان. سوزنی. ، زنجبیل شامی. (برهان قاطع). رجوع به غرواشه شود
لیف شویمالان وجولاهگان و کفش دوزان باشد، و آن گیاهی است که آن را مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که میبافند بپاشند. (برهان قاطع). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته دسته بندند و بر روی چیزی مالند. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ نظام). دست افزاری مانند جاروب که جولاه آب بدان بر جامه پاشد. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از جهانگیری) (از انجمن آرا). و آن را از سبط (نوعی گیاه) سازند. غورواش. غورواشه. (فرهنگ رشیدی). غرواشه. (برهان قاطع). غرواس. سمر. سمه. رجوع به همین کلمات شود: جولاهۀ کار مانده گوئی غرواش نهاده بر تغاره. سوزنی (از فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری). ای چو غرواش سبلتت کفک فشان چون شانه شوی دست خوش دست خوشان سربسته اگر به آهنی (؟) سفج نشان چون سفج شوی کفته شکم پوده میان. سوزنی. ، زنجبیل شامی. (برهان قاطع). رجوع به غرواشه شود
خراش. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). زخمی باشد که از خراشیدگی به هم رسیده باشد. (برهان قاطع). جراحت: تو کز عشق حقیقی لافی از دوست غراش سوزنی بنمای در پوست. امیرخسرو (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). در این مثال تأمل است چه شاید که خراش باشد. (فرهنگ رشیدی) ، قهر و غضب و خشم. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). خشم. (جهانگیری). خشم و تندی. (فرهنگ رشیدی) ، اندوه و غم. (برهان قاطع) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). به این معنی با سین هم آمده است و آن نیز درست است، چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند. (برهان قاطع) ، پاره های پوستین از کار افتاده است که پوستین سازها میبرند و دور می اندازند: چنان خواهم دریدن پوست اغیار رفودیگر نمیگیرد غراشش. ؟ (از فرهنگ شعوری)
خراش. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). زخمی باشد که از خراشیدگی به هم رسیده باشد. (برهان قاطع). جراحت: تو کز عشق حقیقی لافی از دوست غراش سوزنی بنمای در پوست. امیرخسرو (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی). در این مثال تأمل است چه شاید که خراش باشد. (فرهنگ رشیدی) ، قهر و غضب و خشم. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). خشم. (جهانگیری). خشم و تندی. (فرهنگ رشیدی) ، اندوه و غم. (برهان قاطع) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). به این معنی با سین هم آمده است و آن نیز درست است، چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند. (برهان قاطع) ، پاره های پوستین از کار افتاده است که پوستین سازها میبرند و دور می اندازند: چنان خواهم دریدن پوست اغیار رفودیگر نمیگیرد غراشش. ؟ (از فرهنگ شعوری)
دهی است از دهستان شش ده قره بلاغ بخش مرکزی شهرستان فسا، که در 54هزارگزی خاور فسا کنار راه فرعی فسا به داراکویه قرار دارد. در جلگه واقع است و هوایی معتدل دارد. سکنۀ آن 400 تن است. آب آن از چاه تأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، حبوبات و شغل اهالی زراعت، قالی و گلیم بافی است. ساکنان آن از طایفۀ اینانلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان شش ده قره بلاغ بخش مرکزی شهرستان فسا، که در 54هزارگزی خاور فسا کنار راه فرعی فسا به داراکویه قرار دارد. در جلگه واقع است و هوایی معتدل دارد. سکنۀ آن 400 تن است. آب آن از چاه تأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، حبوبات و شغل اهالی زراعت، قالی و گلیم بافی است. ساکنان آن از طایفۀ اینانلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
موضعی است. (منتهی الارب). جایگاهی است که در آن بعضی از بنی اسد کشته شدند و شاعر ایشان چنین سرود: الا یا طال بالغربات لیلی و مایلقی بنو اسد بهنه و قائله اسبت فقلت جیر اسی اننی من ذاک انه. (از معجم البلدان)
موضعی است. (منتهی الارب). جایگاهی است که در آن بعضی از بنی اسد کشته شدند و شاعر ایشان چنین سرود: الا یا طال بالغربات لیلی و مایلقی بنو اسد بهنه و قائله اسبت فقلت جیر اسی اننی من ذاک انه. (از معجم البلدان)
جمع واژۀ غراب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابن مالک در این بیت همه جموع غراب را آورده است: بالغرب اجمع غراباً ثم اغربه و اغرب و غرابین و غربان. (دائره المعارف فرید وجدی)
جَمعِ واژۀ غُراب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابن مالک در این بیت همه جموع غراب را آورده است: بالغرب اجمع غراباً ثم اغربه و اغرب و غرابین و غربان. (دائره المعارف فرید وجدی)
گروهی از فرومایگان ایلات اند که از کنارۀ دریای فارس تا نهایت نواحی سردسیر فارس رفت و آمد کنند. مواشی بیشتر آنها به اندازۀ حمل و نقل پلاس و چادر سیاه نشیمن است و عمل مردان و زنان آنان غربال بندی است. رجوع به غربال بند شود
گروهی از فرومایگان ایلات اند که از کنارۀ دریای فارس تا نهایت نواحی سردسیر فارس رفت و آمد کنند. مواشی بیشتر آنها به اندازۀ حمل و نقل پلاس و چادر سیاه نشیمن است و عمل مردان و زنان آنان غربال بندی است. رجوع به غربال بند شود
از سوی خاور از سوی خور بران اسم) غریب دوران از یار و دیار، مسافران، بیگانگان. از سوی غرب (مغرب) حد غربی مقابل شرقا: فرصت غنیمت شمرده شرقا و غربا طمع در ممالک عجم کردند
از سوی خاور از سوی خور بران اسم) غریب دوران از یار و دیار، مسافران، بیگانگان. از سوی غرب (مغرب) حد غربی مقابل شرقا: فرصت غنیمت شمرده شرقا و غربا طمع در ممالک عجم کردند
پارسی تازی گشته گربال گربال پرویزن سخن چین مرد گربال آلتی است دارای سطحی مشبک که از روده یا مفتول بافند و دیواره ای مدور از تخته دارد و بدان آرد و اشیای دیگر بیزند، جمع غرابیل. یا غربال آبگون. فلک. یا آب به غربال پیمودن، کاری بیهوده کردن، یا آب با (در) غربال بیختن، (پیمودن) کاری عبث کردن امری بیهوده انجام دادن، یا غربالش کن. در جواب کسی گویند که پس از گفتن چیزی از شخصی گوید: کم است
پارسی تازی گشته گربال گربال پرویزن سخن چین مرد گربال آلتی است دارای سطحی مشبک که از روده یا مفتول بافند و دیواره ای مدور از تخته دارد و بدان آرد و اشیای دیگر بیزند، جمع غرابیل. یا غربال آبگون. فلک. یا آب به غربال پیمودن، کاری بیهوده کردن، یا آب با (در) غربال بیختن، (پیمودن) کاری عبث کردن امری بیهوده انجام دادن، یا غربالش کن. در جواب کسی گویند که پس از گفتن چیزی از شخصی گوید: کم است
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، غرواس، غورواشی، غورواشه، زنجبیل شامی
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، غرواس، غورواشی، غورواشه، زنجبیل شامی
دیدن غربال به خواب، دلیل بر خادمی بود تمیز. اگر بیند غربال نو داشت، دلیل که او را خادم یا کنیزک پاکیزه حاصل شود. اگر بیند غربال از وی ضایع شد، دلیل که خادم از وی جدا شود. محمد بن سیرین دیدن غربال به خواب، بر سه وجه باشد. اول: خادم. دوم: یاری مهربان. سوم: شاگردی بزرگ . اگر درخواب بیند که غله به غربال پاک کرد یا غیر غله، دلیل که کاری کند که مردم را از آن راحت بود و او مضرت رسد. اگر بیند که آن چه می کرد از آن او بود، دلیل منفعت بود .
دیدن غربال به خواب، دلیل بر خادمی بود تمیز. اگر بیند غربال نو داشت، دلیل که او را خادم یا کنیزک پاکیزه حاصل شود. اگر بیند غربال از وی ضایع شد، دلیل که خادم از وی جدا شود. محمد بن سیرین دیدن غربال به خواب، بر سه وجه باشد. اول: خادم. دوم: یاری مهربان. سوم: شاگردی بزرگ . اگر درخواب بیند که غله به غربال پاک کرد یا غیر غله، دلیل که کاری کند که مردم را از آن راحت بود و او مضرت رسد. اگر بیند که آن چه می کرد از آنِ او بود، دلیل منفعت بود .