جدول جو
جدول جو

معنی غرباش - جستجوی لغت در جدول جو

غرباش
نامی برای سگ، نوعی بیماری که از مصرف آب آلوده پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غربال
تصویر غربال
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پریزن، آردبیز، چاولی، تنک بیز، پریز، غربیل، منخل، غرویزن، گربال، پرویز، موبیز، تنگ بیز، پرویزن
غربال کردن: جدا کردن اشیای ریز و درشت یک جسم با ریختن آن در غربال و تکان دادن، کنایه از کنار گذاشتن و جدا کردن افرادی از یک مجموعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربا
تصویر غربا
غریب ها، دورافتادگان از وطن، ویژگی مکانهایی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست، کنایه از موجب شگفتی ها، عجیب ها، جدیدها، کنایه از خوب ها، جمع واژۀ غریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غراش
تصویر غراش
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد، خراش، خشم و غضب، اندوه
فرهنگ فارسی عمید
وسیله ای شبیه جارو که از سیخ های نازک گیاه درست می کردند و با آن رنگ یا آهار به پارچه یا چیز دیگر می زدند
فرهنگ فارسی عمید
(غُ رَ)
غرباء. غریبان. رجوع به غرباء شود: قیمت عدل بر آن نهند، و رقم برزنند و به غربا فروشند... و غربا بیامدندی و همچنان دربسته بخریدندی...و غربا تجارت کازرون در باقی نهادند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 146). و رعایت حقوق غربا از مراسم اهل دیانت و خداوندان فتوت است. (سندبادنامه ص 167). کهف الفقرا ملاذ الغربا. (گلستان سعدی). رجوع به غرباء شود
لغت نامه دهخدا
(غَرْ / غُرْ)
لیف شویمالان وجولاهگان و کفش دوزان باشد، و آن گیاهی است که آن را مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که میبافند بپاشند. (برهان قاطع). گیاهی باشد که جولاهگان و کفشگران آن را به لیف کنند و دسته دسته بندند و بر روی چیزی مالند. (فرهنگ اسدی) (فرهنگ نظام). دست افزاری مانند جاروب که جولاه آب بدان بر جامه پاشد. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از جهانگیری) (از انجمن آرا). و آن را از سبط (نوعی گیاه) سازند. غورواش. غورواشه. (فرهنگ رشیدی). غرواشه. (برهان قاطع). غرواس. سمر. سمه. رجوع به همین کلمات شود:
جولاهۀ کار مانده گوئی
غرواش نهاده بر تغاره.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری).
ای چو غرواش سبلتت کفک فشان
چون شانه شوی دست خوش دست خوشان
سربسته اگر به آهنی (؟) سفج نشان
چون سفج شوی کفته شکم پوده میان.
سوزنی.
، زنجبیل شامی. (برهان قاطع). رجوع به غرواشه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خراش. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). زخمی باشد که از خراشیدگی به هم رسیده باشد. (برهان قاطع). جراحت:
تو کز عشق حقیقی لافی از دوست
غراش سوزنی بنمای در پوست.
امیرخسرو (از جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی).
در این مثال تأمل است چه شاید که خراش باشد. (فرهنگ رشیدی) ، قهر و غضب و خشم. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). خشم. (جهانگیری). خشم و تندی. (فرهنگ رشیدی) ، اندوه و غم. (برهان قاطع) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). به این معنی با سین هم آمده است و آن نیز درست است، چه در فارسی سین و شین به هم تبدیل می یابند. (برهان قاطع) ، پاره های پوستین از کار افتاده است که پوستین سازها میبرند و دور می اندازند:
چنان خواهم دریدن پوست اغیار
رفودیگر نمیگیرد غراشش.
؟ (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ تَ)
دهی است از دهستان شش ده قره بلاغ بخش مرکزی شهرستان فسا، که در 54هزارگزی خاور فسا کنار راه فرعی فسا به داراکویه قرار دارد. در جلگه واقع است و هوایی معتدل دارد. سکنۀ آن 400 تن است. آب آن از چاه تأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، حبوبات و شغل اهالی زراعت، قالی و گلیم بافی است. ساکنان آن از طایفۀ اینانلو هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نَقْ قا رَ / رِ زَ دَ)
حد غربی، مقابل شرقاً: غرباً به کوچۀ بن بست
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
جمع واژۀ غریب. (منتهی الارب) (دهار). غریبان. مسافران. بیگانگان. (منتهی الارب). دورماندگان. مردمان غریب و بیگانه و مسافر، مردمان فقیر و پریشان و درویش. (ناظم الاطباء) : قوم غرباء، اباعد. (اقرب الموارد). رجوع به غریب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
موضعی است. (منتهی الارب). جایگاهی است که در آن بعضی از بنی اسد کشته شدند و شاعر ایشان چنین سرود:
الا یا طال بالغربات لیلی
و مایلقی بنو اسد بهنه
و قائله اسبت فقلت جیر
اسی اننی من ذاک انه.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
تثنیۀ غرب، مقدم و مؤخر چشم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به غرب شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غراب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابن مالک در این بیت همه جموع غراب را آورده است:
بالغرب اجمع غراباً ثم اغربه
و اغرب و غرابین و غربان.
(دائره المعارف فرید وجدی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گروهی از فرومایگان ایلات اند که از کنارۀ دریای فارس تا نهایت نواحی سردسیر فارس رفت و آمد کنند. مواشی بیشتر آنها به اندازۀ حمل و نقل پلاس و چادر سیاه نشیمن است و عمل مردان و زنان آنان غربال بندی است. رجوع به غربال بند شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
مخفف دورباش، و آن نیزۀ کوچک دو شاخه ای است که پیش سواری ملوک برند تا مردم آنرا دیده، از راه دور شوند. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به دورباش شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
تنگی و حیص و بیص. (منتهی الارب) (از لسان العرب). تنگی و اغتشاش. (ناظم الاطباء).
- فقعه خرباش، سماروق کلان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
برگ برآوردن و شکافته شدن درخت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از سوی خاور از سوی خور بران اسم) غریب دوران از یار و دیار، مسافران، بیگانگان. از سوی غرب (مغرب) حد غربی مقابل شرقا: فرصت غنیمت شمرده شرقا و غربا طمع در ممالک عجم کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراش
تصویر غراش
زخمی که از خراشیدگی به هم رسد خراش، قهر غضب کردن خشم، اندوه غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غباش
تصویر غباش
رزخور گونه ای سوسک آسیب رسان به تاک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گربال گربال پرویزن سخن چین مرد گربال آلتی است دارای سطحی مشبک که از روده یا مفتول بافند و دیواره ای مدور از تخته دارد و بدان آرد و اشیای دیگر بیزند، جمع غرابیل. یا غربال آبگون. فلک. یا آب به غربال پیمودن، کاری بیهوده کردن، یا آب با (در) غربال بیختن، (پیمودن) کاری عبث کردن امری بیهوده انجام دادن، یا غربالش کن. در جواب کسی گویند که پس از گفتن چیزی از شخصی گوید: کم است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غریب، غریبان، مسافران، بیگانگان، فافا ها نو یافته ها دور شوندگان آوارگان بیگانگان انوتکان اسم) غریب دوران از یار و دیار، بیگانگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربان
تصویر غربان
جمع غراب، زاغان جمع غراب زاغان کلاغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباش
تصویر ارباش
برگ آوری (درختان)، شکافیدن نیام نیام گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنباش
تصویر غنباش
خر چسونه از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربا
تصویر غربا
((غُ رَ))
جمع غریب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرواش
تصویر غرواش
((غَ یا غُ))
لیف شوی مالان و جولاهگان و کفشدوزان و آن گیاهی است که مانند جاروب بندند و بدان آب و آهار و شوربا بر جامه ای که بافند پاشند، غرواس، غورواشی، غورواشه، زنجبیل شامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربان
تصویر غربان
((غَ))
جمع غراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربال
تصویر غربال
((غَ یا غِ))
گربال، وسیله ای مشبک یا سوراخ سوراخ برای جدا کردن اجزای ریز و درشت یک جسم، الک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراش
تصویر غراش
((غَ))
پریشانی، آشفتگی، گراش، خراش، کراش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غراش
تصویر غراش
((غَ))
زخم ناشی از خراشیدگی، قهر، خشم، اندوه
فرهنگ فارسی معین
آردبیز، پرویزن، غربیل، منخل، خاک بیز، سرند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن غربال به خواب، دلیل بر خادمی بود تمیز. اگر بیند غربال نو داشت، دلیل که او را خادم یا کنیزک پاکیزه حاصل شود. اگر بیند غربال از وی ضایع شد، دلیل که خادم از وی جدا شود. محمد بن سیرین
دیدن غربال به خواب، بر سه وجه باشد. اول: خادم. دوم: یاری مهربان. سوم: شاگردی بزرگ .
اگر درخواب بیند که غله به غربال پاک کرد یا غیر غله، دلیل که کاری کند که مردم را از آن راحت بود و او مضرت رسد. اگر بیند که آن چه می کرد از آن او بود، دلیل منفعت بود .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نوعی نفرین به معنی: سیاه زخم گرفته، سیاه زخم
فرهنگ گویش مازندرانی