جدول جو
جدول جو

معنی غرب - جستجوی لغت در جدول جو

غرب
بخشی از کرۀ زمین که در سمت غرب نصف النهار گرینویج است، جایی که آفتاب غروب می کند، یکی از چهار جهت اصلی، سمت چپ شخصی که رو به شمال ایستاده است، کنایه از کشورهای اروپایی و امریکایی
تصویری از غرب
تصویر غرب
فرهنگ فارسی عمید
غرب
درختی که میوه ندهد، پد، پده، سپیدار، بید، بید مجنون
طلا، نقره
قدح، خمر
تصویری از غرب
تصویر غرب
فرهنگ فارسی عمید
غرب
(غَ)
یکی از ایالات مغرب اقصی است که شامل فاس و مراکش است. از تنگۀ سبته شروع و در امتداد کناره های اقیانوس اطلس به وادی بوینجه (سبو) منتهی می شود. اراضی آن مرتفع است و از جبال درن به وسیلۀ رودخانه های بسیاری جدا می گردد. این ایالت به دو ناحیه تقسیم می شود. اهالی قسمت شمالی غالباً بربرند و بسیاری از ایشان چشمان آبی و موی زرد دارند و اهالی قسمت جنوبی غالباً عربند و چهرۀ گندم گون دارند و بیشتر چادرنشینند. خاک آن حاصلخیز است و دارای ذخایر زمینی است و چارپایان مخصوصاً گوسفند بسیار دارد. از صادرات مهم آن پشم است و درآنجا درخت منطار بسیار میروید. (از قاموس الاعلام)
(بنوال...) امرائی از عرب تنوخ اند که پس از بازگشت صلیبی ها از بیروت به این شهر استیلا یافتند (1294 میلادی) 90 تن سوار داشتند در هر شهری سی نفر از ایشان برای حراست سرحد مقیم شده بودند نخستین آن امرا، بحتر پس از وی فرزندش کرامه سپس حجی بن کرامه و پس از وی محمد بن حجی بود. (از اعلام المنجد)
نامی است که آن را به مغرب اقصی اطلاق کنند. (اعلام المنجد)
الغرب، در زمان قدیم به قسمت جنوب غربی اسپانیا و مخصوصاً به پرتقال جنوبی اطلاق می شد و پس از انقراض امویین ملوک الطوائفی شد. (از اعلام المنجد). رجوع به مغرب اقصی شود
لغت نامه دهخدا
غرب
(غُ رُ)
مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، غریب. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) ، نادر. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات) ، نهی غرب، جائی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غرب
(غُ)
جمع واژۀ غراب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غرب
(غُ)
دوری از جای و دیار خود. (منتهی الارب) (آنندراج). دوری از وطن. (المنجد). غربت
لغت نامه دهخدا
غرب
(غُ)
نام کوهی به شام. (منتهی الارب). کوهی است در شام در دیار کلب، و در نزد آن چشمۀ آبی است موسوم به غربه. متنبی گوید:
عشیه شرقی الحدالی و غرب.
(از معجم البلدان).
، ابوزید گوید غرب آبی است در نجد سپس در شریف از آبهای بنی نمیر. جران العود نمیری راست:
ایا کبداً کادت عشیه غرب
من الشوق اثر الظاعنین تصدع
عشیه ما فی امام بغرب
مقام، و لا فی من مضی متسرع.
لبید گوید:
فأی اوان ما تجئنی منیّتی
بقصد من المعروف لااتعجب
فلست برکن من ابان وصاحه
ولا الخالدات من سواج و غرب
قضیت لبانات و سلیت حاجهً
و نفس الفتی رهن بغمزه مؤرب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
غرب
دور شدن، پنهان شدن آفتاب، ناپدید شدن، رفتن، به یکسو شدن، مغرب، جای غروب آفتاب مسافر، غریب، نادر
فرهنگ لغت هوشیار
غرب
((غَ))
پنهان شدن، دور شدن، یکی از چهار جهت اصلی، جای فرو شدن آفتاب، باختر، سرزمین های واقع در غرب (اعم از اروپا آمریکا)
تصویری از غرب
تصویر غرب
فرهنگ فارسی معین
غرب
باختر، خوربران
تصویری از غرب
تصویر غرب
فرهنگ واژه فارسی سره
غرب
باختر، مغرب، باخترزمین، ناپدیدشدن
متضاد: خاور، 2، مشرق زمین
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غربت
تصویر غربت
دور شدن، دور شدن از شهر خود، دوری از وطن، جای دور از خانمان که وطن شخص نباشد، برای مثال درشتی کند بر غریبان کسی / که نابوده باشد به غربت بسی (سعدی - ۱۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربی
تصویر غربی
مقابل شرقی، مربوط به غرب، قرارگرفته در غرب، تهیه شده در غرب، از مردم غرب مثلاً غربی ها آمده بودند به کشورمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربا
تصویر غربا
غریب ها، دورافتادگان از وطن، ویژگی مکانهایی که محل زندگی شخص نیست و برای او نا آشناست، کنایه از موجب شگفتی ها، عجیب ها، جدیدها، کنایه از خوب ها، جمع واژۀ غریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غربه
تصویر غربه
دوری آوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربی
تصویر غربی
مقابل شرقی، مغربی، منسوب به غرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربت
تصویر غربت
دور شدن، غریب شدن، جدائی از وطن و دوری از خانمان
فرهنگ لغت هوشیار
از سوی خاور از سوی خور بران اسم) غریب دوران از یار و دیار، مسافران، بیگانگان. از سوی غرب (مغرب) حد غربی مقابل شرقا: فرصت غنیمت شمرده شرقا و غربا طمع در ممالک عجم کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربت
تصویر غربت
((غُ بَ))
دور شدن، دور شدن از شهر و دیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربا
تصویر غربا
((غُ رَ))
جمع غریب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربی
تصویر غربی
((غَ))
منسوب به غرب، از مردم شمال آفریقا، مراکشی. در اصطلاح مورخان عهد مغول به خراسان و مازندران و عراق و آذربایجان و موصل و گرجستان و روم شرقی اطلاق می شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربت
تصویر غربت
ناشناختگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غربی
تصویر غربی
West, Western
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از غربی
تصویر غربی
occidental
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از غربی
تصویر غربی
западный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از غربی
تصویر غربی
westlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از غربی
تصویر غربی
західний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از غربی
تصویر غربی
zachodni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از غربی
تصویر غربی
ocidental
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از غربی
تصویر غربی
occidental
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از غربی
تصویر غربی
occidentale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از غربی
تصویر غربی
westelijk, westers
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از غربی
تصویر غربی
पश्चिमी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از غربی
تصویر غربی
barat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از غربی
تصویر غربی
서쪽의 , 서양의
دیکشنری فارسی به کره ای