جدول جو
جدول جو

معنی غرامت - جستجوی لغت در جدول جو

غرامت
مالی که بابت خسارت داده یا گرفته می شود، تاوان، زیان، ضرر، مشقت، پشیمانی، ندامت
غرامت خواستن: تاوان خواستن
غرامت دادن: تاوان دادن
غرامت ستاندن: دریافت کردن تاوان، غرامت گرفتن
غرامت کشیدن: کنایه از تاوان کشیدن، مجازات شدن، به عهده گرفتن غرامت، متحمل شدن تاوان و ضرر و زیان
غرامت گرفتن: دریافت کردن تاوان
تصویری از غرامت
تصویر غرامت
فرهنگ فارسی عمید
غرامت
تاوان، ادای آنچه بر عهده شخص نیست
تصویری از غرامت
تصویر غرامت
فرهنگ لغت هوشیار
غرامت
((غَ مَ))
تاوان، مشقت، ضرر، پشیمانی، عذاب
تصویری از غرامت
تصویر غرامت
فرهنگ فارسی معین
غرامت
تاوان
تصویری از غرامت
تصویر غرامت
فرهنگ واژه فارسی سره
غرامت
تاوان، جبران، جریمه، خسارت، ضرر، عذاب، مشقت، پشیمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرامت
تصویر کرامت
(دخترانه)
بزرگواری، شرافت، سخاوت، بخشندگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غرامت ستاندن
تصویر غرامت ستاندن
دریافت کردن تاوان، غرامت گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرام
تصویر غرام
عشق، شیفتگی
هلاک، عذاب، شکنجه و درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرارت
تصویر غرارت
غفلت، جوانی، ناآزمودگی، بی تجربگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرامت
تصویر کرامت
کاری خارق العاده که توسط اولیا و صالحان انجام می گیرد، بزرگی و ارجمندی، داشتن صفات نیک، سخاوت و بخشندگی، هدیه، تحفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرابت
تصویر غرابت
شگفت و تعجب انگیز بودن، دور از ذهن بودن، غیر مالوف بودن، دور بودن، دوری از وطن
غرابت کلمه: در علوم ادبی در معانی، غیر مانوس و غریب بودن کلمه، چنان که بیشتر مردم معنای آن را ندانند مانند کلمۀ «فرخج» و «تخجم» مثلاً پیش درشان سپهر و انجم / این بوده فرخج و آن تخجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صرامت
تصویر صرامت
تیز و برنده شدن، دلیر و بی باک شدن، شجاعت، دلیری، بی باکی، چالاکی، برندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرامات
تصویر غرامات
جمع واژۀ غرامت، مالی که بابت خسارت داده یا گرفته می شود، تاوان، زیان، ضرر، مشقت، پشیمانی، ندامت
فرهنگ فارسی عمید
(غُر را)
جمع واژۀ غریم، مثل غرماء، و این نادر است زیرا فعیل بر وزن فعّال جمع بسته نمی شود. (از ذیل اقرب الموارد) ، صاحب اقرب الموارد گوید: رواست که غارم معنی نسبت را برساند و به معنی ذواغرام یا تغریم باشد و غرام جمع آن محسوب شود. ثعلب در خبری حکایت کند که: ’انه لما قعد بعض قریش لقضاء دینه اتاه الغرام فقضاهم دینه’. و در حدیث جابر آمده: ’فاشتد علیه بعض غرامه فی التقاضی’. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
گرام. رجوع به گرام و رجوع به کتاب النقود العربیه ص 26 و 38 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
کرامه. بزرگی ورزیدن. (فرهنگ فارسی معین) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت. (کلیله ودمنه). جوانمرد گردیدن. (فرهنگ فارسی معین)،
{{اسم مصدر}} سخاوت و جوانمردی و نواخت و احسان و بزرگواری و بخشندگی و داد و دهش و بزرگوار داشتن کسی. (ناظم الاطباء) : گفتند چند مهم دیگر است که ناگفته مانده است و چند کرامت که نیافته است. (تاریخ بیهقی). و انوشروان او را کرامتها فرمود بیش از حد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 89). و با این همه کرامت که با بنده کرده است و این نعمت داده.... هیچ سپاس ومنت بر بنده ننهد، بر دل خویش نهد. (نوروزنامه). بفرمود تا آن سرهنگ را خلاص دادند و خلعت داد و بنواخت و بجای او کرامتها کرد. (نوروزنامه). پس من خود سازم ایشان را از کرامت و نواخت. (کشف الاسرار ج 2 ص 530) .و کدام خدمت در موازنۀ آن کرامت آید که در غیبت بنده اهل بیت را ارزانی فرموده است. (کلیله و دمنه).
تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب
چون در عجم کرامت تو داستان شده.
خاقانی.
شه مرا زر داد گوهر دادمش زر را عوض
آن کرامت را مکافا برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
ای صاحب کرامت شکرانۀ سلامت
روزی تفقدی کن درویش بی نوا را.
حافظ.
، سرافرازی. ارجمندی. بزرگواری. رفعت. (ناظم الاطباء). بزرگی. عزت. (یادداشت مؤلف) :
بدین طریق ز یزدان چنین کرامت یافت
تو این کرامت ز اجناس معجزات شمر.
فرخی.
آمرزش کناد خدا او را و آلش را و سلام فرستاد و شرافت بخشاد و کرامت دهاد. (تاریخ بیهقی). ملائکه ملاقات نمایند با آن امام درحالتی که دهند بشارت او را به آمرزش و واصل گردانند به او تحفه های کرامت را. (تاریخ بیهقی).
که کرد این کرامت همان بوستان را
که بهمن همی داشتی خوار و زارش.
ناصرخسرو.
و دیگر مردمان را بر عمل و صناعت و گروهی را بر کرامت بزرگان و گروهی را بر عافیت آنچه به وی در باشند. (نوروزنامه). دیگر به نور هدایت عقل... به تاج کرامت متوج گشته. (کلیله و دمنه).
نه هر کس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضل است و رتبت به قدر.
سعدی.
نیکخواهان ترا تاج کرامت بر سر
بدسگالان ترا بند عقوبت بر پای.
سعدی.
شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند.
حافظ.
، احترام. توقیر. (ناظم الاطباء) : و حاجب معتصم وی را (بودلف عجلی را) بسوی خانه برد با کرامت بسیار. (تاریخ بیهقی). چون حسنک بیامد خواجه برپای خاست وی چون این کرامت بکرد همه اگر خواستند وگرنه برپای خاستند. (تاریخ بیهقی). رسول را بازگردانیدند و با کرامت به خانه بردند. (تاریخ بیهقی). چون به شهر نزدیک رسید حاجبی و بوالحسن ندیم و مظفر حاکم ندیم که سخن تازی نیکو گفتندی.... پذیره شدندو رسول را با کرامتی بزرگ در شهر آوردند. (تاریخ بیهقی)، کار خارق عادت. اعجاز. معجزه. (ناظم الاطباء). ظهور امر خارق عادت از شخصی غیر مقارن با دعوی نبوت. پس آنچه که مقرون به ایمان و عمل صالح نباشد استدراج است و آنچه مقرون با دعوی نبوت باشد معجزه است. (تعریفات جرجانی). خارق عادتی که به دست ولی انجام یابد کرامت نامیده می شود. مقابل معجزه که از پیغمبر صادر گردد. ج، کرامات. (فرهنگ فارسی معین) :
زین روی چون کرامت مریم به باغ عمر
از نخل خشک خوشۀخرما برآورم.
خاقانی.
آب محیط را ز کرامات کرده پیل
بگذشته ز آتشین پل این طاق آبفام.
خاقانی.
عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح
نام مستوری و ناموس و کرامت برخاست.
سعدی.
گفتم مصلحت آن است که زبان تعرض کوتاه کنی که مرا کرامت این شخص ظاهر شد. (گلستان سعدی).
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کآتش از خرقۀ سالوس و کرامت برخاست.
حافظ.
رجوع به معجزه، ارهاص، استدراج، کرامات و کرامه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
وزنی معادل دو دانگ است و آن را غرما نیز می گویند. (از فرهنگ شعوری) ، وزن یک حبه و نیم، نیم گرام. (السنۀ ترکیه و فرانسویه نک لغتی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غرامه. (اقرب الموارد). رجوع به غرامه و غرامت شود
لغت نامه دهخدا
محمد غرامی. از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری قمری از ناحیۀ قره فریه است. وی به شغل قضا مشغول بود و ادعای رمالی داشت. اشعار او ساده است. این بیت ازوست:
قاپویی دیوار ایدوب ارباب عشقه نازدن
کندونی بر گوشه ایلر گوسترر آچمازدن.
(از قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرام
تصویر غرام
شیفتگی، عشق دلسوز
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگی ورزیدن، جوانمرد گردیدن، بزرگی بزرگوار ی، جوانمرد ی، بخشندگی دهش: (پس من خود سازم ایشانرا از کرامت و نواخت. ) (کشف الاسرار)، (تصوف) خارق عادتی که بدست ولی انجام یابد} کرامت {نامیده میشود مقابل معجزه که از پیغمبر صادر گردد، جمع کرامات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرامه
تصویر غرامه
تاوان
فرهنگ لغت هوشیار
غامض بودن پوشیده بودن، خفی بودن، یا غرابت استعمال. آوردن کلمه مهجور است در سخن چنان که خواننده و شنونده را فهم معنی آن دشوار باشد مانند نعیق وعشیق: غرابا مزن بیشتر زین نعیقا که مهجور کردی مرا از عشیقا. (بدیع) یا غرابت کلمه. آنست که کلمه غیر مانوس و معنی آن بر غالب مردم پوشیده باشد مانند: فلان زفت کشفته و انجخته است
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه ادایش لازم باشد دادن عین یا وجه مال مفقود یا ضایع شده تاوان، جمع غرامات، مشقت ضرر، پشیمانی، عذاب
فرهنگ لغت هوشیار
غافل شدن غفلت ورزیدن، فریب خوردن، غفلت، عشقبازی پس از آزمودگی، ناآزمودگی بی تجربگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرامت
تصویر صرامت
دلیری و چالاکی، شجاعت، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرامت
تصویر کرامت
((کَ مَ))
سخاوت، جوانمردی، بخشندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرابت
تصویر غرابت
((غَ بَ))
غامض بودن، پوشیده بودن، دور بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرارت
تصویر غرارت
((غَ رَ))
غافل شدن، فریب خوردن، غفلت، بی تجربگی، غراره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صرامت
تصویر صرامت
((صَ مَ))
بریدن، قطع کردن، دلیری، شجاعت، برندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرام
تصویر غرام
((غَ))
شیفتگی، عشق، آز، هلاک، عذاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرامات
تصویر غرامات
((غ َ))
جمع غرامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرامت
تصویر کرامت
رادی، بزرگواری
فرهنگ واژه فارسی سره
بخشش، بخشندگی، دهش، بزرگواری، جوانمردی، عظمت، اعجاز، خارق عادت، معجزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خورشت محلی مرکب از گوشت جوجه، غوره، پیاز، روغن
فرهنگ گویش مازندرانی