جدول جو
جدول جو

معنی غراره - جستجوی لغت در جدول جو

غراره
لباسی که زیر خفتان می پوشیدند
تور کاه کشی
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، جوالق، شکیش
تصویری از غراره
تصویر غراره
فرهنگ فارسی عمید
غراره
عمل گرداندن آب در دهان برای پاک شدن دهان و گلو، غرغره
تصویری از غراره
تصویر غراره
فرهنگ فارسی عمید
غراره
(دَ)
به معنی غرّه. (منتهی الارب). غفلت. (از اقرب الموارد). غافل شدن و غفلت ورزیدن. (برهان قاطع). غافل شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، نوجوان بودن. حداثت سن: کان ذلک علی غرارتی، ای حداثه سنی، غرارت. عشقبازی پس از آزمودگی. غرّ. (از اقرب الموارد) :
اگرچه آن دل پاکت دریغ است
که بندی در مهمات غرارت.
سیدحسن غزنوی (دیوان چ مدرس رضوی ص 8).
، غره دار گردیدن و سپید شدن روی. (منتهی الارب) : غرّوجهه، صار ذاغره و حسن. غرر. غره، سفیدی. سفید شدن. غرر. غره، شریف گردیدن. (از اقرب الموارد) ، ناآزموده کار شدن جوان. (منتهی الارب). ناآزموده و بی تجربه شدن. (از اقرب الموارد). ناآزموده گشتن از روزگار. (برهان قاطع). ناآزمودگی. (دهار). کار ناآزموده کردن. ناشی گری. بی تجربگی، فریب خوردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
غراره
(غَ رَ / رِ)
آب در دهن کردن و جنبانیدن برای پاک شدن دهن، و آن را به عربی مضمضه گویند. (برهان قاطع) (جهانگیری) (انجمن آرا). به هندی کلی گویند. (جهانگیری) :
اگر گهی به زبانم حدیث توبه رود
ز بی طهارتی آن را به می غراره کنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
غراره
(غِ رَ / رِ)
نوعی از سلاح جنگ است و آن را در روز جنگ پوشند و بعضی گویند غراده به دال است و آن به معنی خود آهنین باشد. (برهان قاطع). نوعی از سلاح، لیرد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ 1 آقای مدرس ص 191 و حاشیۀ آن). نوعی از پوشش سلاحی. (فرهنگ رشیدی). پیراهنی را که در زیر زره پوشند، غلاله گویند. (انجمن آرا) (اقرب الموارد) :
به جان نو شو که چون نو گشت برّت
نه باک است ار کهن باشد غراره.
ناصرخسرو.
بدین نیکوتن اندر جان زشتت
چو ریمازه ست در زرین غراره.
ناصرخسرو.
، جوال. (غیاث اللغات). جوالی را نیز گویند که آن را مانند دام از ریسمان بافته باشند و پنبه و پشم وکاه و سرگین و مانند آن در آن کنند و از جائی به جائی برند و در عربی به معنی جوال شبکه دار آمده است. (برهان قاطع). غراره بالکسر لا بالفتح، جوال. کأنه معرب. ج، غرائر. (منتهی الارب). جوالی که از رسنها سازندو کاه و غیره در آن کنند. بدین معنی عربی است، لیکن صاحب صراح گفته: گمان می برم فارسی باشد. (فرهنگ رشیدی). جوال بزرگی که از موی بز ببافند. (فرهنگ شعوری). ولیحه. (منتهی الارب). الغراره بالکسر و لایقال الغراره بالفتح، الجوالق. قال الجوهری و اظنه معرباً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). فنیقه ظرفی است از نی و مانند آن که زنان در وی پنبه نهند. طور که از طناب کنند و در آن بر شتر و جز آن کاه زنند. و فی دعائهم ارانیک الله علی البلس، و آن غراره ها باشد از پلاس آکنده از کاه، کسی را که عقوبت کنند بر آن اشتهار کنند و ندا فرمایند. (منتهی الارب). دجوب. تور کاه زنه. تور که در آن کاه زنند. تنگ. لنگه. تا. تای. عدل. وطیئه:
فردا که برانند لشکری را
در ساحت صحرای سبزه زاره
هر هشت کسی بر یکی جمازه
هر چار تنی در یکی غراره.
عثمان مختاری (دیوان چ همائی ص 484).
چون عثمان را بکشتند اهل غوغا آهنگ بیت المال کردند و دو غراره درم بود همه غارت کردند. (ترجمه بلعمی). پس چهارم سال، زبا هزار اشتر خویش قصیر را داد، قصیر گفت این جوالها را غراره ها باید از موی بافته تا در وی مال بسیار رود و اشتران را آسانتر بود. بفرمود تا هزار غراره ها بافتند و محمد بن جریر روایت کند که اول کسی که اندر جهان غراره کرد قصیر بود و هزار اشتر بار کرد و ببرد و باز به عراق شد و عمرو بن عدی را گفت اگر خون خال طلب خواهی کردن اکنون کن و اگرنه هرگز نتوانی. گفت چکنم. گفت به هر غراره ای مردی بنشانند با سلاح تمام تا دو هزار مرد بر این اشتران برگیریم و ببریم و به حصار اندر شویم لشکر از غراره ها بیرون کنیم و بگوئیم تا بخروشند و شمشیر اندرنهیم و هرکس از ایشان که بینیم همی کشیم، و او را یکی راه است در زیر زمین که به حصار اندرونی راه دارد ترا بر آن راه نشانم اگر زبا بر توآید که از راه بگریزد تو او را بکش. عمرو بن عدی گفت: رواست و همچنین کردند و به هر غراره مردی بنشاندندو روان کردند تا به شهر زبا رسیدند قصیر نزدیک زبا شد و او را بشارت داد که امسال بارها آوردم. زبا از شادی برنشست و از شهر بیرون آمد تا کاروان ببیند. چون دید آن اشتران گران همی رفتند از گرانی مردان و سلاحها... پس چون زبا به شهر اندرآمد به در شهر دربانی بود نبطی چون آخر اشتر بگذشت حربه ای به غراره اندرزدو به پهلوی آن مرد آمد که در غراره بود، بادی از آن مرد رها شد دربان گفت بارها تنگ است. پس چون به میان شهر اندرآمدند و اشتران بخوابانیدند به یکبار آن مردمان بخروشیدند و از غراره ها به در آمدند و شمشیر اندرنهادند و کشتن گرفتند. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). و بدان جایگاه سنگ نیافتند جوالها و غرارها ریگ همی پر کردند و به وی فرومی گذاشتند و مسعود آن را بدان گرانی به دست همی گرفت، و زیر پای همی نهاد. (مجمل التواریخ و القصص).
هان ای کل پشت پاردم باف
ای توبره ریش کون غراره.
سوزنی.
از کون تنگ زنت حکایت همی کنی
ای زنت غر کسی ز غراره کند غرنگ.
سوزنی.
او را بگرفتند و دست بسته، و دهان محکم کرده، در غراره نهاده، سر بفرمود بست و پیش محمد حبشی فرستاد که بخواهم شد، دستوری یافت، و او را همچنین بسته بر اسب نهاد چنانکه لشکر نتوانستند دانست. (تاریخ طبرستان). و شبها بودی که به غراره حریفان را سیمینه ها و زرینه ها بخشیدی. (تاریخ طبرستان).
تو چه دانی ای غرارۀ پرحسد
که نهادن منت او را میرسد.
مولوی (مثنوی).
پس بفرمود تا او را در غراره ای کردند و سر غراره بدوختند و به میخ کوب فراشان چندانش بکوفتندکه بمرد. (تجارب السلف).
ابومسلم هرچند که کرد تمام نتوانست کشید منفعل شد گفت فردا در میدان غرارۀ پرکاه برداریم بر سر نیزه، این کمان کشیدن سهل است. روز دیگر سلطان ابوسعید به عزم تفرج سوار شد و غرارۀ پرکاه در میدان بینداخت. (تاریخ جدید یزد). سلطان روز دیگر سوار شد و مردم به تفرج آمدند. محمد بن مظفر دید که غرارۀ پرکاه در میدان افتاد مرکب درانگیخت و نیزه بر کف گرفته بر آن غراره زد که بردارد سر نیزه اش بشکست در غضب رفت و بن نیزه بر غراره زده درربود و تا سر میدان برد و از عقب بینداخت. (تاریخ جدید یزد). محمد مظفر... گفت.... سلطان بفرماید که غراره را در میدان خالی کنند... (تاریخ جدید یزد)
لغت نامه دهخدا
غراره
غفلت، غافل شدن، نوجوان بودن
تصویری از غراره
تصویر غراره
فرهنگ لغت هوشیار
غراره
غافل شدن، فریب خوردن، غفلت، بی تجربگی، غرارت
تصویری از غراره
تصویر غراره
فرهنگ فارسی معین
غراره
((غَ رِ یا رَ))
عمل گرداندن آب در دهان برای شستشو
تصویری از غراره
تصویر غراره
فرهنگ فارسی معین
غراره
جوالی که در آن کاه می ریزند
تصویری از غراره
تصویر غراره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شراره
تصویر شراره
(دخترانه)
جرقه آتش، گرمای سوزان، عشق فراوان، نامی کردی، درخشش، روشنی، جرقه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غراچه
تصویر غراچه
غرچه ها، نادان ها، کودن ها، جمع واژۀ غرچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرابه
تصویر غرابه
شیشۀ بزرگی که دهانۀ آن تنگ و شکمش فراخ باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حراره
تصویر حراره
قول، تصنیف، ترانه، وجد، طرب، شور و حال صوفیان، آوازی که دسته جمعی خوانده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غداره
تصویر غداره
مؤنث واژۀ غدار، بسیار غدر کننده، بی وفا، خائن، حیله گر، فریب کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جراره
تصویر جراره
مفرد واژۀ جرارات، در علم زیست شناسی ویژگی نوعی عقرب زرد رنگ، بسیار سمّی و درشت که دمش روی زمین کشیده می شود، کنایه از بسیار، انبوه، کنایه از زلف معشوق، برای مثال زلف پرچم نگارد اندر چشم / شکل جراره های اهوازی (انوری - ۴۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غضاره
تصویر غضاره
گل پاکیزۀ سبز و چسبناک، مهرۀ سفالی سبز که برای دفع چشم زخم با خود بردارند، کاسۀ سفالی بزرگ، تغار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرارت
تصویر غرارت
غفلت، جوانی، ناآزمودگی، بی تجربگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طراره
تصویر طراره
گوشبر ترفندگر، بریک بر (جیب بر) کیسه بر، گربز، تیز زبان
فرهنگ لغت هوشیار
گزند رساندن، نابینا شدن، کاستی: در داراک نابینا شدن، گزند رسانیدن، نابینایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرافه
تصویر غرافه
مشتی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراسه
تصویر غراسه
نهال کویک نهال خرما بن
فرهنگ لغت هوشیار
غافل شدن غفلت ورزیدن، فریب خوردن، غفلت، عشقبازی پس از آزمودگی، ناآزمودگی بی تجربگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراده
تصویر غراده
سماروغ سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عراره
تصویر عراره
بد خویی، سختی، مهتری، ملخ، پسر زای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراره
تصویر سراره
نابی، گزید گی، بهترینی بهی، پاکیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صراره
تصویر صراره
آله مار خوار از مرغان شکاری آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراره
تصویر شراره
آتشپاره و جرقه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراره
تصویر تراره
ترس و ترسو
فرهنگ لغت هوشیار
آواز آب، نام گونه ای ترانه که مردمان سرایند و خوانند سرودک قول نصنیف ترانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراره
تصویر جراره
نوعی عقرب زردرنگ و درشت که دم خود را بزمین میکشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثراره
تصویر ثراره
فرچشمه چشمه پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراره
تصویر زراره
دریا بحر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراره
تصویر ذراره
پراکیده سوده گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراره
تصویر دراره
دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراچه
تصویر غراچه
نامرد زن بحریف بر دیوث، احمق ابله نادان
فرهنگ لغت هوشیار