جدول جو
جدول جو

معنی غذام - جستجوی لغت در جدول جو

غذام
(غُذْ ذا)
جمع واژۀ غذّامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلام
تصویر غلام
(پسرانه)
ارادتمند، فرمانبردار، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانندغلامحسین، غلامرضا، غلامعلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غلام
تصویر غلام
برده، خواه جوان باشد، خواه پیر، بنده، اجیر، مطیع، ارادت مند،
پسر، پسر خردسال، پسری که موی پشت لبش سبزشده باشد
غلام پست: کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، مامور پست، چاپار، پیک
غلام حلقه به گوش: بنده ای که حلقه در گوش او کرده باشند، بندۀ حلقه به گوش. در قدیم که برده فروشی رسم بود اغلب حلقه ای در لالۀ گوش آن ها می کردند، برای مثال (فدای جان تو گر جان من طمع داری / غلام حلقه به گوش آن کند که فرمایند (سعدی۲ - ۴۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمام
تصویر غمام
ابر سفید، ابر، بخارهای غلیظ شده یا تودۀ قطرات آب و ذرات یخ معلق در جو که از آن ها باران و برف و تگرگ می بارد، غمامه، میغ، غین، غیم، سحاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرام
تصویر غرام
عشق، شیفتگی
هلاک، عذاب، شکنجه و درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جذام
تصویر جذام
بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، داءالاسد، خوره، کلی، لوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذام
تصویر مذام
مذمت ها، بد گفتن ها از کسی یا چیزی، بدگویی ها، نکوهش ها، جمع واژۀ مذمت
فرهنگ فارسی عمید
(حَ / حُ)
نام زنی است در عرب که به اصابت رای مثل شده است و در حق او گفته اند:
اذا قالت حذام فصدقوها
فان القول ما قالت حذام.
(از قاموس الاعلام ترکی).
ابن عبدربه گوید: او زن لجیم بن صعب بود و او این شعر را در حق وی سرود. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 20)
نام معشوقۀ مثلی
لغت نامه دهخدا
(حُ)
سست. کاهل. (از منتهی الارب).
- حذام المشی، بطی ٔ. کسلان
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام پدر خنساء است بعضی او را پسر ودیعه نام برده اند و بعضی دیگر پسر خالد. ابونعیم می گوید: کنیۀ او ابوودیعه است. صاحب مبسوط و بخاری از طریق خنساء روایت کردند که گفت: پدرم مرا بشوهر سپرد، در حالی که من دختری بیش نبودم. صاحب اصابه این خبر را کریه دانسته است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 106)
ابن خالد، وی از بنی عبید بن زید بن احد بن عمرو بن عوف و از منافقان و از اصحاب مسجدالضرار بود. (از امتاع الاسماع ص 480، 472)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام اسپ خیاس بن قیس بن عور است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام بطنی است از محارب بعربستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام وادیی بوده است در دیار همدان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُذْ ذا مَ)
نوعی از شوره گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). نبات من الحمض. (اقرب الموارد). ج، غذّام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
ابن شتیر، معاصر حجاج بود و هنگامی که حجاج به قتیبه بن مسلم نوشت: آدم جعدی را پیش من بفرست وی غدام بن شتیر را فرستاد. رجوع به البیان و التبیین چ حسن سندوبی قاهره ج 1 ص 296 و 297 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
مقداری از شیر. شی ٔ من اللبن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
غدامس. شهری است به مغرب مایل به بلاد زنگیان. (منتهی الارب). نام شهری به مغرب که جلود غدامسیه منسوب به این شهر است. رجوع به غدامس شود
لغت نامه دهخدا
(غُ مِ)
آب بسیار. (منتهی الارب). این لغت در اقرب الموارد نیامده است و در حاشیۀ تاج العروس چاپی در ذیل غذمره گوید: هنا زیاده فی نسخ المتن، نصها: و الغذامر کعلابط الکثیر من الماء. و صاحب اقرب الموارد غذمرو غذرم را مثل یکدیگر می داند. رجوع به غذرمه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همه شیر پستان را خوردن: اغذم الفصیل ما فی ضرع امه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمام خوردن فصیل شیر مادر خود را: اغذم الفصیل ما فی ضرع امه، شرب جمعه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
برنا، میانه سال از واژگان دو پهلو، ویپتک مکیاز پسری که به وی مهر ورزند، بلون برده پسر (از هنگام ولادت تا هنگام جوانی)، کودک شهوت پدید آمده، پسری که با وی عشق بازند امرد، شاگرد تلمیذ تربیت یافته، نوکر بنده عبد مقابل کنیز جاریه، جمع غلامان. یا غلام پست. مامور پست که نامه ها و بسته های پستی را توزیع کند. یا غلام پیشخدمت. پیشخدمت نابالغ از شاهزادگان یا رجال درباری خدمت شاه می کرد از قبیل قلیان بردن و آفتابه و گلدان گذاشتن، یا غلام ترک. غلامی که از نژاد ترکان باشد، یا غلام خاصه. هر فرداز گروهی از غلامان که در پشت سر پادشاهان می ایستادند. یا خانه زاد. خانه زاد، غلام یا خدمتکاری که مخصوصا جهت خدمت شاه در دربار تربیت می یافت. یا خانه خواجه سرا. غلامی زیبا رو که خصی شده ودر خدمت شاه بود در فارسی بمعنای برده و بنده می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرام
تصویر غرام
شیفتگی، عشق دلسوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذام
تصویر رذام
روان، ناکس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذام
تصویر جذام
بیماری است ناشی از فساد خون که بدن را میگدازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشام
تصویر غشام
ستمگر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مذمه، نکوهش ها نکوهیده ها جمع مذمت: خداوند خواجه جهان را به پیرایه شرع و رزی آراسته داراد و هرچ مذام اوصاف بشریست نفس مقدسش را از نسبت آن پیراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذام
تصویر قذام
بخشنده، پر آب چون چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوام
تصویر غوام
موی که پیشانی و پشت را فرو گیرد گیسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنام
تصویر غنام
چوپان، چوبدار، پروه بر
فرهنگ لغت هوشیار
ابر، ابر مرده دروج (اسفنج گویش گیلکی)، سر نشست رو در روی ته نشست و ته نشین، سپیدک سپیدی در چشم زکام بنگرید به زکام جمع غمامه ابر سحاب، ابر سفید، اسفنج دریایی، رسوبی که بالای قاروره باشد، سفیدی رقیقی که بر چشم افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شذام
تصویر شذام
کبت (زنبورعسل)، نیش کبت، نمک، نیش کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلام
تصویر غلام
((غُ))
پسر، پسری که ریش در نیاورده باشد، بنده، اجیر، نوکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جذام
تصویر جذام
((جُ))
خوره، آکله، نوعی بیماری عفونی و مزمن که ایجاد زخم و جراحت کرده و در بعضی اعضای بدن با ایجاد بی حسی، موجب فساد آن عضو می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غمام
تصویر غمام
((غَ))
ابر، ابر سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرام
تصویر غرام
((غَ))
شیفتگی، عشق، آز، هلاک، عذاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلام
تصویر غلام
برده
فرهنگ واژه فارسی سره