نام محل معروفی است در چهارمحال بختیاری که ایل بختیاری در فصل تابستان وهنگام ییلاق کردن در آن محل و اطراف آنجا اقامت گزینند. این محل که دشت پر وسعتی است، مرکز آن را باطلاق و نیزاری وسیع اشغال کرده و اطراف آن را کوهها و تپه های مرتفع احاطه نموده است و برای شکار خوک و گراز یا کبک و آهو و غیره شکارگاه مناسبی است: بد اندر حدود چغاخور لری لری غولدنگی چغاله خوری. بهار (دیوان اشعار ج 2 ص 300). رجوع به چقاخور شود
نام محل معروفی است در چهارمحال بختیاری که ایل بختیاری در فصل تابستان وهنگام ییلاق کردن در آن محل و اطراف آنجا اقامت گزینند. این محل که دشت پر وسعتی است، مرکز آن را باطلاق و نیزاری وسیع اشغال کرده و اطراف آن را کوهها و تپه های مرتفع احاطه نموده است و برای شکار خوک و گراز یا کبک و آهو و غیره شکارگاه مناسبی است: بد اندر حدود چغاخور لری لری غولدنگی چغاله خوری. بهار (دیوان اشعار ج 2 ص 300). رجوع به چقاخور شود
میوه یا چیزی دیگر که به سبب فراوانی ارزان فروخته شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیز ارزان قیمت و نامرغوب را گویند. مثلاًوقتی خیار و طالبی نوبر، با قیمت گران به بازار می آید کسانی که استطاعت خرید آن را ندارند می گویند هنوزملاخور نشده است. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). ارزان و فراوان بدانسان که در دسترس همه قرار گیرد. - ملاخور شدن، ارزان شدن بهای چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ارزان فروخته شدن چیزی به سبب فراوانی آن
میوه یا چیزی دیگر که به سبب فراوانی ارزان فروخته شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیز ارزان قیمت و نامرغوب را گویند. مثلاًوقتی خیار و طالبی نوبر، با قیمت گران به بازار می آید کسانی که استطاعت خرید آن را ندارند می گویند هنوزملاخور نشده است. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). ارزان و فراوان بدانسان که در دسترس همه قرار گیرد. - ملاخور شدن، ارزان شدن بهای چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ارزان فروخته شدن چیزی به سبب فراوانی آن
خورندۀ دارو. آنکه دارو خورد، مسکرخوار. که مسکر خورد. معتاد به مسکر. (یادداشت مؤلف) ، سم خوار. که سم خورد. (یادداشت مؤلف). - دواخور کردن کسی را، او را مسموم کردن. به وی سم خوراندن. (یادداشت مؤلف). چیزخور کردن کسی را
خورندۀ دارو. آنکه دارو خورد، مسکرخوار. که مسکر خورد. معتاد به مسکر. (یادداشت مؤلف) ، سم خوار. که سم خورد. (یادداشت مؤلف). - دواخور کردن کسی را، او را مسموم کردن. به وی سم خوراندن. (یادداشت مؤلف). چیزخور کردن کسی را
شایسته و لایق و سزاوار. (برهان) : خدمتکاران که فراخور وی باشند. (تاریخ بیهقی) ، مناسب. متناسب. درخور. (یادداشت بخط مؤلف) : پیغام فراخور نبشته بود. (تاریخ بیهقی). فراخور هر موضعی که شکار خواهند کرد آلات آن از سلاحها و چیزهای دیگر تعیین کنند. (جهانگشای جوینی)
شایسته و لایق و سزاوار. (برهان) : خدمتکاران که فراخور وی باشند. (تاریخ بیهقی) ، مناسب. متناسب. درخور. (یادداشت بخط مؤلف) : پیغام فراخور نبشته بود. (تاریخ بیهقی). فراخور هر موضعی که شکار خواهند کرد آلات آن از سلاحها و چیزهای دیگر تعیین کنند. (جهانگشای جوینی)
این نام را در درۀ چالوس و در کرج و مرزهای فوقانی جنگلهای شمالی ایران و در اراضی خشک و کوهستانی و استپ های کرمانشاه و لرستان و شیراز بگونه ای از شونگ میدهند و آن نام را در درفک به زین دار و هفت کول دهند و در گیلان دقزدانه را پلاخور گویند (گااوبا). و نیز رجوع به زین دار و دقزدانه شود
این نام را در درۀ چالوس و در کرج و مرزهای فوقانی جنگلهای شمالی ایران و در اراضی خشک و کوهستانی و استپ های کرمانشاه و لرستان و شیراز بگونه ای از شونگ میدهند و آن نام را در درفک به زین دار و هفت کول دهند و در گیلان دقزدانه را پلاخور گویند (گااوبا). و نیز رجوع به زین دار و دقزدانه شود
آنچه بملایان دهند، چیزی که مورد سوء استفاده کسی یا جمعی (مخصوصا آخوندها) شود (مقایسه شود با . آخوند خور لوطی خور) آنچه که حیف و میل گردد، میوه و جز آن که بسبب ضایع شدن و غیره بسیار ارزان فروخته شود
آنچه بملایان دهند، چیزی که مورد سوء استفاده کسی یا جمعی (مخصوصا آخوندها) شود (مقایسه شود با . آخوند خور لوطی خور) آنچه که حیف و میل گردد، میوه و جز آن که بسبب ضایع شدن و غیره بسیار ارزان فروخته شود
ناهار خوری خوردنگاه عمل غذا خوردن طعام خوردن، یا اطاق (سالن) غذا خوری. اطاقی (سالنی) که در آن غذا صرف کنند. یا قاشق غذا خوری. قاشقی که بدان طعام خورند. یا میز غذا خوری. میزی که روی آن غذا چینند
ناهار خوری خوردنگاه عمل غذا خوردن طعام خوردن، یا اطاق (سالن) غذا خوری. اطاقی (سالنی) که در آن غذا صرف کنند. یا قاشق غذا خوری. قاشقی که بدان طعام خورند. یا میز غذا خوری. میزی که روی آن غذا چینند