جدول جو
جدول جو

معنی غذاخور - جستجوی لغت در جدول جو

غذاخور
(بُ کُ)
غذاخورنده. خورندۀ هر خوراکی جز شیر. در تداول عامه گویند: این بچه هنوز غذاخور نشده است، یعنی تنها باید به او شیر داد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاخور
تصویر شاخور
شاخ دار، دارای شاخ، پرشاخه
شاه کوره، کورۀ بزرگ، کورۀ آجرپزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماخور
تصویر ماخور
خرابات، میخانه، قمارخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، سازوار، محقوق، اندرخور، فرزام، ارزانی، مناسب، شایان، مستحقّ، صالح، شایگان، خورند، باب، بابت، خورا
مناسب، اندازه، تناسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراخور
تصویر چراخور
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، برای مثال خرسند شدی به خور ز گیتی / زیرا تو خری جهان چراخور (ناصرخسرو - ۹۳)، حیوان چرنده و خورندۀ علف
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ خُ)
نام محل معروفی است در چهارمحال بختیاری که ایل بختیاری در فصل تابستان وهنگام ییلاق کردن در آن محل و اطراف آنجا اقامت گزینند. این محل که دشت پر وسعتی است، مرکز آن را باطلاق و نیزاری وسیع اشغال کرده و اطراف آن را کوهها و تپه های مرتفع احاطه نموده است و برای شکار خوک و گراز یا کبک و آهو و غیره شکارگاه مناسبی است:
بد اندر حدود چغاخور لری
لری غولدنگی چغاله خوری.
بهار (دیوان اشعار ج 2 ص 300).
رجوع به چقاخور شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
نشئه خور و آنکه شراب به اندازه ای خورد که مست گردد و می خواره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
میوه یا چیزی دیگر که به سبب فراوانی ارزان فروخته شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چیز ارزان قیمت و نامرغوب را گویند. مثلاًوقتی خیار و طالبی نوبر، با قیمت گران به بازار می آید کسانی که استطاعت خرید آن را ندارند می گویند هنوزملاخور نشده است. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). ارزان و فراوان بدانسان که در دسترس همه قرار گیرد.
- ملاخور شدن، ارزان شدن بهای چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ارزان فروخته شدن چیزی به سبب فراوانی آن
لغت نامه دهخدا
(هََ خوَرْ / خُرْ)
هواکش. مجرایی که هوای خارج را به درون ساختمان می کشد
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مخفف گیاه خوار. گیاخوار. رجوع به گیاخوار و گیاه خوار شود
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ دَ /دِ)
خورندۀ دارو. آنکه دارو خورد، مسکرخوار. که مسکر خورد. معتاد به مسکر. (یادداشت مؤلف) ، سم خوار. که سم خورد. (یادداشت مؤلف).
- دواخور کردن کسی را، او را مسموم کردن. به وی سم خوراندن. (یادداشت مؤلف). چیزخور کردن کسی را
لغت نامه دهخدا
(سَ خوَرْ / خُرْ)
سرآخور
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
شایسته و لایق و سزاوار. (برهان) : خدمتکاران که فراخور وی باشند. (تاریخ بیهقی) ، مناسب. متناسب. درخور. (یادداشت بخط مؤلف) : پیغام فراخور نبشته بود. (تاریخ بیهقی). فراخور هر موضعی که شکار خواهند کرد آلات آن از سلاحها و چیزهای دیگر تعیین کنند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غذمره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کقوله: ’رکام و حاد ذوغذامیر صیدح’، ای ذوزجرو زمجره. (اقرب الموارد). رجوع به غذمره شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
رباخوار. رباخواره:
رباخواری مکن این پند بنیوش
که با شیر رباخور کرد خرگوش.
نظامی.
و رجوع به رباخوار و رباخواره و ربا شود
لغت نامه دهخدا
نوعی ماهی. (دزی ج 1 ص 143)
لغت نامه دهخدا
(پَ خوَرْ / خُرْ)
این نام را در درۀ چالوس و در کرج و مرزهای فوقانی جنگلهای شمالی ایران و در اراضی خشک و کوهستانی و استپ های کرمانشاه و لرستان و شیراز بگونه ای از شونگ میدهند و آن نام را در درفک به زین دار و هفت کول دهند و در گیلان دقزدانه را پلاخور گویند (گااوبا). و نیز رجوع به زین دار و دقزدانه شود
لغت نامه دهخدا
(غِ / غَ خوَ / خُ)
غذا خوردن. طعام خوردن. اغتذاء، متعلق به غذا. مخصوص طعام: قاشق غذاخوری. میز غذاخوری. خانه های غذاخوری. اتاق غذاخوری
لغت نامه دهخدا
(چَ خُ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از محال اربعۀ اصفهان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 251). و رجوع به چغاخور شود
لغت نامه دهخدا
آنچه بملایان دهند، چیزی که مورد سوء استفاده کسی یا جمعی (مخصوصا آخوندها) شود (مقایسه شود با . آخوند خور لوطی خور) آنچه که حیف و میل گردد، میوه و جز آن که بسبب ضایع شدن و غیره بسیار ارزان فروخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیاخور
تصویر گیاخور
گیاه خور گیاه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
لایق و شایسته و سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
ناهار خوری خوردنگاه عمل غذا خوردن طعام خوردن، یا اطاق (سالن) غذا خوری. اطاقی (سالنی) که در آن غذا صرف کنند. یا قاشق غذا خوری. قاشقی که بدان طعام خورند. یا میز غذا خوری. میزی که روی آن غذا چینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاخور
تصویر پلاخور
نام گونه های مختلف پیچ امین الدوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراخور
تصویر چراخور
چراخوار
فرهنگ لغت هوشیار
خورش خور خورنده غذا، خورنده هر نوع خوراک جز شیر: این بچه هنوز غذا خور نشده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخور
تصویر شاخور
صاحب شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذاخوری
تصویر غذاخوری
((~. خُ))
مکانی معمولاً سرپوشیده برای خوردن غذا (کافه، رستوران و موارد مشابه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
((فَ خُ))
درخور، سزاوار، متناسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخور
تصویر فراخور
مناسبت
فرهنگ واژه فارسی سره
رستوران، کافه رستوران، بشقاب، ظرف، تغذیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چراگاه، چراگه، راود، سبزه زار، علف چر، علفزار، چرامین، مرتع، مرغزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنزیل خوار، رباخوار، سودخوار، نزولخوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخور، سزاوار، شایسته، لایق، متناسب، مناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حیف ومیل، ارزان
فرهنگ واژه مترادف متضاد