جدول جو
جدول جو

معنی غدده - جستجوی لغت در جدول جو

غدده
(غُ دَ دَ)
گره گوشت. گره اندام پیه ناک. (منتهی الارب). هر گرهی در جسد که پیه آن را فراگیرد. (از اقرب الموارد) ، هر گوشتپارۀ درشت میان پی. هر خون بسته میان گوشت و پوست. (منتهی الارب) ، پاره گوشتی صلب که میان پوست و گوشت به علت بیماری ایجاد شود و با تحریک به حرکت می آید. (از اقرب الموارد). غده، طاعون شتر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنده
تصویر غنده
هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که گلوله کرده باشند برای رشتن، گلولۀ پنبۀ زده شده، پنجک، پاغند،
در علم زیست شناسی عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرده
تصویر غرده
ارابه، گردونه
فرهنگ فارسی عمید
(غَ رَ)
پیکان تیربزرگ. غداره. قداره. کتاره. کثاله:
درۀ من شده ست از نعمت
چون زنخدان خصم پر غدره.
(احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 1205)
لغت نامه دهخدا
(غُ نَ)
سستی و نرمی و فروهشتگی. (منتهی الارب) (آنندراج). النعمهواللین. (اقرب الموارد). غدن. رجوع به غدن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دِ قَ)
تأنیث غدق. شیرین و گوارا. (معجم البلدان). رجوع به غدق شود
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
دستمالی که زنان وهابی به سر بندند. (دزی ج 2 ص 202). ظاهراًهمان مصحف قطیفه است که به معنای خاص به کار رفته
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
غدره. (منتهی الارب). غداره. غدره. ج، غدرات. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
آنچه پس گذارند آن را. ج، غدرات. (منتهی الارب). ج، غدرات، غدرات. (اقرب الموارد). غدره. غداره. رجوع به غدرات و غدرات و غداره و غدره شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
نوعی از سماروغ. (منتهی الارب). غراد. غراده. غرد. غرده. غرد. ج، غرده، غراد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ رَ)
جمع واژۀ غادر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ رَ)
غدره. غداره. (اقرب الموارد). غدره. (منتهی الارب) (تاج العروس). ج، غدرات، واحد غدر. (اقرب الموارد). غدرهمثل غدر است. (منتهی الارب). رجوع به غدر شود
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ)
گوشت پارۀ ستبر درشت در تندی زبرنرمۀ گوش مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). گوشتی ستبر در لهازم انسان و غیر انسان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
پگاه، یا میان طلوع فجر و طلوع شمس، یقال: آتیک غداه غد. ج، غدوات. (منتهی الارب). بامداد، یا میان نماز صبح و طلوع آفتاب. (از اقرب الموارد). غدوه. بکره. (اقرب الموارد). بام. (برهان قاطع ذیل بام). میان طلوع فجر و طلوع شمس. مقابل مساء:
بر این بلندی جز مر ترا اجازت نیست
که باری آید نزدیک (؟) این غدات و رواح.
مسعودسعد.
- صلوه غداه، نماز بامداد دوگانه.
- غداهالصغری، دزی گوید این اصطلاحی است که من معنی دقیق آن را به دست نیاوردم: و ذلک (اجتیازنا القسم الثانی من النیل) وقت الغداه الصغری. (رحلۀ ابن جبیر). ظاهراً مراد صبح کاذب است و در تداول مغربیان به جای اصطلاح مزبور به کار میرفت
لغت نامه دهخدا
(غُ دَیْ یَ)
تصغیر غداه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ دی یَ)
غداه. ج، غدیات، غدایا، یا اینکه غدایا را تنها با عشایا، برای رعایت ازدواج کلام آورند و گویند: انی لاّتیه بالغدایا و العشایا. (اقرب الموارد). رجوع به غدایا شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
چیزی سخت. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 185 ب). هرچیز سخت. (فرهنگ ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ دِ رَ)
شب تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، غدرات
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ)
گوشت گردی که در اعضاء ظاهر شود و در ترکی اورد گویند. (از فرهنگ شعوری). آماس و ورم. گره گوشت وپوست و غده. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف غده است
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
ارابه و گردون چوبی. (برهان قاطع) (آنندراج). لغتی درعراده (آلت جنگی خردتر از منجنیق). (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غرده، ارابه باشد، یعنی گردون چوبی. (جهانگیری). عرابه. عرابۀ چوبین. گردونه:
ز خواب جستی و گفتی زهی مبارک رز
که خمره خمره ازو می کشند بر غرده.
سوزنی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ دَ)
جمع واژۀ غرد و غرد و غرده و غرده و غرادو غراده و غرد. نوعی از قارچ. (از اقرب الموارد). غراد. (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ دَ)
جمع واژۀ سدّ، وادی سنگناک که آب در وی ایستد. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به سدّ شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ دَ)
جمع واژۀ بدّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بتها. (یادداشت مؤلف) : و اهل الصین و الهند یزعمون ان البدده تکلمهم و انما یکلمهم عبادهم... و هم (اهل الصین) یزعمون ان الهند وضعوا لهم البدده. (اخبار الصین و الهند از مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زن نازک و نرم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). غاده، للناعمه. (دستور اللغه). زن نازک و نرم که نرمی او نمایان باشد. (منتهی الارب). غیداء، درخت تازه و نازک و نرم. (منتهی الارب). ج، غادات
لغت نامه دهخدا
بوی بد. فراهم آمده جمع شده، پنبه گرد و گلوله کرده گلوله پنبه که آماده رشتن است، گلوله خمیر نان، کلوج کلوچه، نفیر غندرود غنده رود، عنکبوت، رتیلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غداه
تصویر غداه
پگاه
فرهنگ لغت هوشیار
پیکان پهن بزرگ و شکاری و آن را به شکل بیل سازند، حربه ای شبیه شمشیر که پهن و سنگین است، پیکان نیزه، دبه برنجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدنه
تصویر غدنه
سستی، فرو هشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدوه
تصویر غدوه
پگاه، میان طلوع فجر و طلوع شمس
فرهنگ لغت هوشیار
گردونه چوبین عراده: ز خواب جستن و گفتن زهی مبارک رز که خمره خمره از او می کشند بر غرده. (سوزنی جهانگیری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاده
تصویر غاده
نرم و نازک زن، نرم و نازک نهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنده
تصویر غنده
هرچیز پیچیده و گلوله شده، پنبه گلوله کرده، عنکبوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غنده
تصویر غنده
((غَ دِ))
بوی بد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرده
تصویر غرده
((غَ دِ))
گردونه چوبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدره
تصویر غدره
((غَ رِ))
مأخوذ از «کتاره» هندی، سلاحی شبیه به شمشیر اما پهن و راست، پیکان پهن، پیکان نیزه، غداره، غدرک
فرهنگ فارسی معین